eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
818 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحا ✨| #پارت_دویست_سی_دو تازه سایه ي شوم دستپاچگی از سرم برداشته شده. برنمیگردم. لحنم
💗| ✨| لبخند از سر رضایتی روي غنچه لب هایش میشکفد. سرم را بالا میگیرم و به ابرهاي تیره اي که سقف آسمان را پوشانده اند،نگاه میکنم. :+به نظر قراره بارون بیاد... :_شایدم برف... نگاهش میکنم،با ذوق به ابرها خیره شده. :_امسال زیاد برف نباریده... دلم برف میخواد... خنده ام میگیرد :+میخواي آدمبرفی درست کنی؟ شانه بالا میاندازد :_چرا که نه،نکنه شما فکر میکنین برف بازي مال بچه هاست؟ شیطنت چشمانم را کنترل میکنم. :+شاید برفبازي کار بچه ها نباشه،ولی شمام هنوز خیلی بزرگ نیسی دختر کوچولو... چشمانش را ریز میکند :_واقعا کارام بچهگونه است؟؟ بچه؟ مگر این حجم از درایت و درك و شعور از یک کودك برمی آید... :+کارات نه،ولی اینکه از هرچیز کوچولویی ذوق میکنی شبیه بچه هاست... شانه بالا میاندازد... وارد اتاق میشود و من پشت سرش.. در بالکن را میبندم. داخل گرم است و نیمهروشن... نیکی روي زمین مینشیند،سرش را به دیوار تکیه میدهد و چشمانش را میبندد. روبه رویش مینشینم. باید از نگاه کردن به او فرار کنم. اما انگار نمیشود. مدام چشمانم از روي وسایل میغلطند و روي نیکی متمرکزـمیشوند. سکوت اتاق دیوانه ام میکند. آرام،بی دغدغه و بی هیچ دلهره،چشمانش را بسته. نه... این کوبش متمادي قلب و هجوم خون به صورتم و گر گرفتن پوستم نشان میدهد که نمیشود.. بدون او.. نمیشود... صداي بلند بوق،ناگهان از خیابان میآید. نیکی هراسان چشمانش را باز میکند. :+نترس... نترس نیکی چیزي نیست خانمـَ .. میم مالکیت در دهانم نمیچرخد. قلبم دستور میدهد و تأکید میکند که نیکی براي توست... اما عقلم به زبان نزدیک تر است و نمیگذارد... نیکی آرام،چند نفس کوتاه ولی عمیق میکشد و دستش را روي پیشانی اش حائل میکند. نکند متوجه لفظ و کلامم شده باشد؟؟ :_خیلی وقته خوابیدم؟ لحنش خالی از دلخوري است... از ته دل،لبخندي روي لبانم میشکفد. :+نه.. چند ثانیه بود... لبخند کمرنگی روي لبهایش مینشیند. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456