eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| کتابم را می بندم و بـه سرعت به طـرف هــال میروم،مامان مشغول تمــاشـــاي یکی از سریال هاي ترکی است. میگویم:مامان؟ به طرفم برمیگردد. :_پدربزرگـــ دوستم فوت کرده،میتونم برم پیشش :+بــرو،فقط رسیــدي به منیــر زنگ بزن طبق عــادت معمــول،حتی نگرانی اش را به زبان نمیآورد، جمله اش مثل پتک بر سرم مینشیند: به منیر زنگ بزن.... دلم میگیرد از این همه تنهایی :_چشم به طــرف اتاقم پـرواز میکنم و اشک هایم را با سر انگشت می گیرم. مانتوي جلوبسته ي مشکی میپوشم،بلند است و پوشیده. شال مشکی ام،با خال هاي طلایی را سرم میکنم،لبنانی،مدل مورد علاقه ام. شماره ي آژانس را میگیرم. چادرم را داخل کیفم پنهان میکنم و از اتاق بیرون میروم. مامان نگاهش را از بالا تا پایینم میگرداند و سري به نشانه ي تاسف تکان میدهد. از خانه بیرون میزنم،هواي اسفندماه،استخوان هایم را میسوزاند. بیرون از خانـهـ چادرم را ســر میکنم. آژانس جلوي پایم ترمز میکند ، سوار می شوم و آدرس خانه ي فاطمه را میدهم. خانه شان نزدیک است،هم به خانه ي ما،هم به همان مسجدي کـه همیشه میروم،از چهارسال پیش. ★ فاطمه یک پیراهن ساده ي مشکی به تن کرده، صداي گرفته و گودي زیر چشمانش حکایت از این دارد که خیلی گریه کرده. دستش را میگیرم،لبخند کمرنگی روي لب هایش مینشیند. :_من خیلی متاسفم فاطمه جان،خدا رحمتشون کنه :+مرسی عزیزم بغض میکند. :+خیلی دوسش داشتم نیکی :_عزیزدلم فاطمه بغلم میگیرد و گریه میکند،من هم گریه ام میگیرد. سرش را از شانه ام برمی دارد. :+میخواي عکسشو ببینی؟ :_اگه ناراحتت نمیکنه ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456