eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحا ✨| #پارت_شصت بابا پیشانی ام را میبوسد،چند قدم عقب میروم... بغض کرده ام..عمو دستم ر
💗‌| ✨| :_آره دیگه،بازم از دوردیدمت.. تو سیزده،چهارده ساله بودي... ببینم،تو از عمومحمود چیزي میدونی؟ :+نه هیچـــی،فقط آوردن اسمش جلو بابام ممنوعه!اختلافشون با بابام سر چیه؟ عمو انگشت اشاره اش را روي دماغم فشار میدهد: فضولی موقوف! از ته دل میخندم. خیلی راحت،بدون اینکه خودم بفهمم؛حالم را عوض کرد و حس خوب را به رگهایم تزریق کرد. او فوق العاده است منیر راست میگفت،فکر کنم عاشقش شده ام. ★ عمو کلید را در قفل میچرخاند،در را باز میکند و میگوید:بفرمایید لیدي جان! راستی اوضاع زبانت چطوره؟؟ داخل میشوم و با یک خانه ي ویلایی با چیدمان و دیزاین فوق العاده رو به رو میشوم، همچنان که با نگاه همه جا را جارو میکنم،میگویم: :_در حد اینکه از هفت سالگی رفتم کلاس زبان. :+جدي؟دمت گرم، پسfive me give می خندم و دستم را به کف دستش که برابرم بازکرده،میکوبم . چمدانم را داخل میآورد. به سمت راست به راه می افتد:اتاق خواب هاینورن. اونطرف هم آشپزخونه و هال. اتاقت هم کنار اتاق منه. هرچی خواستی به خودم بگو،باشه؟ در اتاقی را باز میکند و داخل میشود،پشت سرش میروم. اتاق نسبتا بزرگ و قشنگی است . تشکر میکنم و به دنبال او از اتاق خارج میشوم. به طرف آشپزخانه میرویم. :_قهوه میخوري؟ :+آره اگه زحمت نیست. :_نیکی لطفا دیگه از این حرفا نزن،قراره یه مدت با هم زندگی کنیم،اینجا خونه ي خودته. تعارف رو بذار کنار. :+مرسی منتظرم،اطراف را نگاه میکنم. :+چیزه...یعنی...پدربزرگ خونه نیستن؟ :_مگه نمیدونی؟ :+چی رو؟ :_بابا دو ساله تو بیمارستان بستریه. +:واقعا؟؟من...اصلا نمیدونستم... یکی از صندلی هاي دور میز را جلو میکشد و اشاره میکند که بنشینم. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456