💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_صد_سی
:+بابا همیشه میگفتین بادبادك باید خودش راهشو پیدا کنه؛سخته
ولی اگه تو مسیر خودش پیش بره،میرسه به اوج.میشه بهترین...
میره تا خود خورشید...
بابا نگاهم میکند،بغضم را قورت میدهم و حرفم را از سر میگیرم
:+بابا من هنوز همون دخترکوچولوي شمام... نگاه نکنین قدم بلند
شده و عدد سال هاي عمرم،دورقمی..
بابا من همون دختر کوچولو ام که وقتی سوار دوچرخه میشدم اونقدر
زمین میخوردم که سرزانوهام خونی میشد،ولی تا دستتون رو پشتم
میذاشتین میشدم بهترین رکاب زن دنیا.. بابا من هنوزم حمایت شما
رو میخوام...من هنوزم نیاز دارم که شما تشویقم کنین...بابا من دلم
نمیخواد روبه روي شما باشم...بابا من...
من شما رو خیلی دوست دارم،بیشتر از جونم...
نفس عمیقی میکشم و نگاهم را به صورت بابا میدوزم.
چشم هایش بارانی است،مثل من...
:+بابا...نمیخوام و نمیذارم..سیاوش،دانیال....هیچ کدوم...هیچ کدوم
ارزش اینو ندارن که دلتون از من چرکی بشه....بابا فقط،از حرفتون
برگردین... بابا من هیچ مناسبتی با ایشون ندارم، دانیال رو میگم...ما
هیچ جوره هیچ سنخیتی با هم نداریم.... بابا خواهش میکنم..من کلا دیگه قصد ازدواج ندارم... میخوام تا آخر عمرم پیش شما بمونم...
بابا بلند میشود و رو به رویم میایستد.
من هم بلند میشوم
:_نیکی منو میشناسی...آدم تند و عصبی نیستم... اما بهم حق بده
که ناراحت باشم...رفتاراي این پسره تو در و همسایه و شرکت،اعصاب
منو بهم ریخت...
پچ پچ بین کارگرا و کارمندا پیچیده بود که کارخونه شده محل رفت
و آمد خواستگاراي دختر نیایش.... هیچ صورت خوشی نداشت.. هر
روز یکی با دست گل میاومد...
یه روز دانیال،یه روز این پسره...(صدایش را پایین میآورد)امروزم که
این شاخ شمشاد اضافه شد...
بلند میشوم و چشم در چشمش میدوزم..
نفسش را با صدا بیرون میدهد
:_مسیح...امروز تو رو خواستگاري کرد...
با ناباوري سر تکان می دهم.
:+مـَسـ...مسیــــح؟؟
:_آره...مگه خبر نداشتی؟
واکنشی نشان نمیدهم
این آدم کیست که تا این حد،داخل زندگی مان نفوذ کرده؟؟
ذهنم گنجایش این معما را ندارد....
:_نیکی ازت خواهش میکنم...این پسره اصلا شایسته ي تو نیست...
من دارم ازت خواهش میکنم نیکی... به عنوان پدرت،به عنوان کسی
که خیر و صلاحت رو میخواد،راجع دانیال یا مسیح بیشتر فکر کن...
مطمئن باش یکی از این دو نفر،بهترین گزینه براي تو هستن...
یکیشون رو انتخاب کن،خواهش میکنم...
لحنش به التماس میزند...
+:چی؟
:_یکی از این دو نفر رو انتخاب کن...من اجبار نمیکنم،اما...یا دانیال...
یا مسیح!
این به نفع خودت هم هست... می دونی که من با خونواده ي مسیح
مشکل دارم ولی با این حال یه تارموي مسیح می ارزه به صد تا مثل
این پسره... اجباري نیست ولی به خاطر من بین دانیال و مسیح یکی
شون رو هرچه زودتر انتخاب کن..
چقدر دامنه ي انتخابم وسیع است!اجبار نیست،فقط یا دانیال،یا
مسیح!!
:+اجبار نیست یعنی این؟؟
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456