eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| با غصه به باغچه هاي کوچک گل ها نگاه میکند. بوته هایی که زیر سرماي زمستان خشکیده اند. روي پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند. چقدر بچه است! انگار نه انگار نوزده سال دارد... بلند میگویم :+بریم تو سرده... حواسش نیست.. جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم صداي پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید. شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید. جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم. :+نترس..نترس چیزي نیست. نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند. نگاهم را از صورتش میگیرم. :_از خونه ي شماست؟ :+آره... الکس... الکس بیا اینجا... الکس جلو میآید ، با دیدن نیکی پارس میکند . نیکی چند قدمـ دیگر عقب میرود،حق دارد. جثه ي بزرگ و سیاه الکس،هر کسی را میترساند. جلو میروم و دست به سرش میکشم. :+هیـــس الکس آروم باش.. چیزي نیست... غریبه نیست.. آروم پسر...آروم... الکس روي پاهایش مینشیند. برمیگردم. نیکی با ترس به من نگاه میکند و چهره در هم کشیده است. +:چیزي نیست.. نترس... آب دهانش را قورت میدهد :_بریم تو؟ سرم را تکان میدهم. :+بریم راه میافتم،شانه به شانه ي نیکی به طرف ساختمان میرویم. کنارم که میایستد،قدش تا سینه ام میرسد. هر از چند گاهی برمیگردد و نگاهی به الکس میاندازد،میترسد دنبالمان بیاید. :+اگه این همه نگاش کنی ممکنه بفهمه ترسیدي..سگ ها خیلی باهوشن... با نگرانی میپرسد :_تا حالا کسی رو... ؟ ادامه ي حرفش را میخورد... روز اول،چنان محکم و باصلابت با من حرف زد که جاخوردم... فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشد! :+کسی رو چی؟؟ :_مهم نیست..هیچی.. ناخودآگاه میخندم،حالت تدافعی این دختر بامزه است! میگویم :+نه... متعجب میپرسد :_چی؟ :+تا حالا کسی رو نخورده... عصبانی میشود،من همچنان میخندم. :_من منظورم این نبود.. وجلو تر از من در ساختمان را باز میکند و وارد خانه میشود. با تعجب نگاهش میکنم،یک لحظه متوجه میشود. نویسنده: @mahruyan123456