eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
818 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| نیکی سوال مادرش را تکرار میکند: قراره بریم کجا ؟ کجا قراره بریم؟؟ راستش خودمون هم نمیدونیم کجا... حتی در این شرایط هم نمیتواند دروغ بگوید. عمومسعود میگوید :یعنی چی خودتون هم نمیدونین؟ سقلمه اي به مانی میزنم،بهتر از هرکس دیگري در مواقعی اینچنین،ذهنش کار میکند. میگوید:آره عموجان...چیزه..خودشون نمیدونن چون..چون... آهـــــان... چون از این توراي سورپرایزي دیگه...یه چیزي مثل قرعه کشیه... تا لحظه ي پرواز نمیفهمن کجا قراره برن... از این لوس بازیا... نفس راحتی میکشم... عجب دروغ شاخداري!! نگاهی به چهره ي نیکی میاندازم،اخم هایش در هم کشیده. زنعمو با نگرانی میپرسد:جاهاي خطرناك اینا نمیبرن که مانی ـمیگوید:نه زنعمو خیالتون راحت باشه.. بهترین کشورهاي اروپا و آمریکاس... عمو مشکوك میگوید:خب بعد از مراسم برید ماه عسل... میگویم:نه عمو... همون خوبیش اینه که بلافاصله بعد عقده... جمع ساکت میشود،تازه متوجه میشوم که چه گفته ام... سرم را پایین میاندازم،نگاهم به نیکی میافتد. صورتش به قرمزي انار شده و سرش را کامل پایین گرفته... مانی لبخند میزند و با شیطنت میگوید:جووناي امروزي ان دیگه... پایش را لگد میکنم. نیکی زیر لب (ببخشید) میگوید و جمع را ترك میکند. مامان میگوید:آخه بدون مراسم نمیشه.. میگویم:خب مامان،ما که رفتیم شما خودتون مراسم بگیرین.. :_بدون عروس و دوماد؟ منظورش از داماد،منم؟! مانی دوباره به دادم میرسد:مامان جان مراسماي ما و عمو اینا که پر از عروس دوماده... همه ي دخترا شکل عروسن دیگه.. بذارین برن خوش باشن،اذیتشون نکنین... انگار جمع به توافق میرسد.. با اینکه اشتباه کردم اما حداقل از شر مراسم راحت شدیم! مامان با لبخند معناداري میگوید :مسیح جان پسرم لطفا برو نیکی رو هم صدا کن... میگویم:ولی مامان جان من نمیدونم کجا رفت؟ مانی با شیطنت میگوید:من دیدم،رفت حیاط.. مجبورم بلند شوم،با نگاه به مانی میفهمانم که بعدا به حسابش میرسم.... عمووحید بلند میشود و دست روي شانه ام میگذارد،با تحکم میگوید :تو بشین...خودم صداش میکنم. قبل از اینکه کسی مخالفتی کند،سالن را ترك میکند. من اضطراب ندارم،اما ترجیح میدهم هرچه زودتر این مسخره بازي ها تمام شود و آرامش به زندگی ام برگردد... * *نیکی :_دوشیزه ي مکرمه،سرکار خانم نیکی نیایش، آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم و همیشگی آقاي مسیح آریا دربیاورم ، وکیلم؟ به کفش هاي مسیح نگاه میکنم. دستم را مشت میکنم و با صداي لرزان میگویم:بله صداي کل و هلهله بلند میشود. مسیح صدایم میزند:نیکی؟ برمیگردم و در تیله هاي براق چشمانش خیره می شوم. میگوید:دیگه تموم شد.. عقدمون بدون طلاقه... لبخند میزنم و میگویم:نه امکان نداره.. ما قرار داشتیم.. :_نشنیدي عاقد گفت به عقد دائم و همیشگی؟؟ و مستانه میخندد.. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456