eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💗| ✨| صداي موبایلم میآید،بدون اینکه چشمانم را باز کنم،با دست به دنبالش میگردم. برش میدارم و با گوشه ي چشم اسم فاطمه را میبینم. جواب میدهم. :_الو،جانمـ فاطمه؟ صداي پر از شادي اش در گوشم میپیچد :+سلام علیکم خانم،بابا تو هنوز دل نکندي از اون رختخواب؟؟ :_باور کن تازه چشمام گرم شده بود،هنوز بدنم عادت داره ساعت شش نشده پاشم،چه خبره حالا کبکت خروس میخونه؟ :+اولا که ساعت ده صبحه،از ساعت شش تا الآن چهار ساعت وقت هست،تو میگی تازه چشمات گرم شده بود؟ بعدم بیا بریم بشر یه دوري بزنیم از آزادي مون لذت ببریم. :_باشه،کجا بیام؟ :+بیا خونه ي ما،راستی اشکالی نداره که فرشته ام باهامون باشه :_معلومه که نه،چه بهتر،فقط من قبلش باید یه سر تا مسجد برم :+باشه پس میبینمت زود بیا،خدافظ :_خداحافظ بلند میشوم،لباس مرتب میپوشم و راهی خانه ي فاطمه میشوم. مامان بازهم خانه نیست... سر خیابان چادرم را سر میکنم و راه میافتم . به مسجد میرسم،باز همان حال معنوي به سراغم میآید،دلم میخواهد پرواز کنم.. ولی وقت ندارم الآن داخل مسجد بشوم. جلوي در پسربچه اي پنج،شش ساله ایستاده،به طرفش میروم. :_سلام گل پسر به طرفم برمیگردد :+سلام خانم،من آقاعلی ام،گل پسر نیستم که.. :_عزیزدلم کنارش روي سکوي مسجد مینشینم و کیفم را در جست و جوي چیزي که بتواند این جوانمرد را خوشحال کند،میگردم. در همان حال میگویم :_علی آقا شما مشدي رو میشناسی؟ :+بله که میشناسم :_زحمت میکشی بري صداش کنی؟ :+چشم بالاخره پیدا کردم،حاصل کاوش میشود یک آبنبات. به طرفش میگیرم، :_بفرمایید علی آقا،این مال شماست.. نگاهی به آبنبات و نگاهی به صورت من میاندازد،تردید از چشمانش میبارد. :+نه،مامانم گفته از غریبه ها چیزي نگیرم. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456