#سخنان_بزرگان
نگیم ما ادمای بدی و ضعیف 🥀
و کم همت هستیمヘ●
تنبلی می کنیم ضعف ایمانی داریم
و...↯🌿
دنباله را ه حل اینا بگردیم🙃
همہ اینها با توجه به رحمانیت
ومهربانی پروردگار🌻
درست میشه😉
#استادپناهیان
@mahruyan123456
برگرد!
به نالهای که
تو را به یاری خواند!
مدینه ...
کوچه بنی هاشم ...
پشت درب خانهی حیدر علیه السلام ...
#منتقممیآیدبهلبشیازهرا
به ناله ولدی مهدی مادر
اللهم عجل لولیک الفرج
@mahruyan123456🍃
عمرےستدخیلمبھضریحےڪھندارے😔
【السلامعلیکیافاطمةالزهـــۜــرا♥️✋🏻】
@mahruyan123456
🌙مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحـا ✨| #پارت_چهل به در و دیوار مسجد خیره میشوم. اینجا براي من حکم زادگاه را دارد. فا
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_چهل_یک
از موقعیت استفاده میکنم :میشه من برم؟
مامان میخواهد اعتراض کند که بابا میگوید: میتونی بري...
بلند میشوم و از منیرخانم تشکر میکنم. از سالن که خارج میشوم
میشنوم که مامان میگوید: مسعود آخر این کاراي تو،تربیت این
دخترو بهم میزنه.
بابا جوابش را میدهد:پدر و مادراي ما بهمون یاد دادن ؟آخرش
خودمون یاد گرفتیم دیگه،کاریش نداشته باش،این همه حــرص
نخور عزیزم
به اتاق که میرسم،لپ تاب را روشن میکنم. شاید بتوانم راه حلی براي
آشفتگی ام بیابم.
وارد جست وجوگر می شوم و می نویسم:چادري
و سراغ عکس ها میروم.
جرقه اي چراغ ذهنم را روشن میکند،شاید باز هم ایمیلی از آن
ناشناس رسیده باشد.
دیگر این معما مهم نیست که او چه کسی بود،مهم این است که مثل
فرشته اي به داد من رسید.
زیر لب میگویم:آره تو یه فرشته اي،شک ندارم.
دو ایمیل جدید از طرف او ارسال شده،خودم را لعنت می کنم که چرا
زودتر به فکر ایمیل نیفتادم...
اولی را که باز میکنم،تنها یک جمله و دیگر هیچ....
(وقتش رسیده که از امام حسین بیشتر بدونی)
امام حسین....آه خداي من،چرا تمام این مدت از کشتی نجاتم غافل
شدم... همان که تا اینجا رسیدن را مدیون او هستم.... غم او بود که
بر جانم نشست و من به اینجا رسیدم.. تاریخ ایمیل،متعلق به دوهفته
پیش است. اي واي من،کاش زودتر میخواندمش..
ایمیل بعدي را که باز میکنم،نوشته:
«برو سراغ اهل بیت
از اون ها کمک بخواه
این کتابا به دردت میخورن:
کشتی پهلوگرفته
سقاي آب و ادب
آفتاب در حجاب
و
لهوف
ترتیب بخونشون،از نهج البلاغه و احادیث هم غافل نشو،نوبت
زیارت عاشورا هم رسیده.
مداحی هم گوش بده،راستی
چرا
نمازخوندن رو
امتحان
نمیکنی ؟»
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456
💗| #رمان_مسیحـا
✨| #پارت_چهل_دو
نـــــمـــــــاز؟مـــــــــن؟شاید یهتر است امتحانش
کنم.... لیست کتاب ها را می نویسم،باید خانه تکانی کنم،دِلَــمــ
را....
****
اشـــــک هایم را پاك میکنم،کشتی پهلــوگرفته را می بندم...
دلــمـ می گیرد از این هـمـه غصه،از این همه غم..........
چـرا تنها به فاصـݪه ي چنـد هفته،از رحـلت پیامبر{صلی الله علیه
و آله و سلم} چنین اهانتی نسبت به خانواده ي ایشان می شود...
مگـــر این حجم از وقاحت ممکن است؟مگر میشود کل زحمات
رسالت پیامبر را از یاد برد و این چنین به یاس پیامــبر ، بی احترامی کـرد....
اگـر از باده ي کوثر اصالت اسلام،مست بودند،چنین نمیکردند و
آخرتشان را به دو روز دنیا نمی فروختند...
تصمیمم را گرفته ام.از فاطمه ي زهــرا شرم میکنم...
نمیخواهم فرداي محشر،از ســربلند کردن برابر دخترپیامبر خجالت
کنم و نگاهـم به زمــین خیره شود.
واي من....چگونه این هـمـه سال در منجلاب گناه دست و پا زده ام
وقتی ســـتــ★ـــارهیدرخشانی چون زهـــراي مرضیه در
آسمان بالاي ســرم،بوده...
واي بــر من و کارنــامه ي سیاه من....
بس است هرچقدر پیمان شکنی کردم...
کافیست هرچه،نمک خوردم و نمکدان شکستم...
من،میــهـمان چند روزه ي این دنیا هستم،چطور حرمت صاحبخانه
را فراموش کردم و انسانیت را از یاد بردم...
از اینترنت،شیوه ي صحیح وضو گرفتن را یاد میگیرم،هرچند شک
دارم که درست آن را آموخته باشم..باید همین روزها،از منیر بخواهم
کمی راهنمایی ام کند...
آب وضوي دست و صورتم را با حوله میگیرم. مانتوي بلندي میپوشم
و شالم را محکم درو سرم میپیچم... دوباره پشت میز مینشینم،باید نماز را هم یاد بگیرم...
✍🏻نویسنده:
#فاطمهنظری
@mahruyan123456
مثل آن شیشه که
در همهمه ی باد شکست
ناگهان باز دلم
یاد تو افتاد شکست 🥀
#شـہــادتتمـبـارڪ
@mahruyan123456🍃
هدایت شده از 🌙مَہ رویـــٰــان
پارت اول رمان های اختصاصی کانال😍❤️
✍🏻به قلم بانو #دلآࢪا
#رمان عاشقانه دفاع مقدس عشقیازجنسنور💫🌿👇🏻
https://eitaa.com/mahruyan123456/458
#رمان کاملا واقعی پاک تر از گل 🌺🍃👇🏻
https://eitaa.com/mahruyan123456/2216
#رمان اجتماعی مذهبی طهورا 🌹🌱👇🏻
https://eitaa.com/mahruyan123456/6760
❌کپی از رمان ها حرام است❌