eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
818 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 دݪم مریۻہ ڪربݪاتۅ میخۅام بیݩ الحرمیݩ پذیرايے زائراٺ @Mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : پا به خانه گذاشتم ... خانه ای سوت و کور ...گویی خاک مرده بر در و دیوارش پاشیده باشند . عطر خاص و خوش بوی سیاوش تمام فضای خانه را پر کرده بود . و جایش خالی بود ... برای عربده کشیدن هایش ، برای کتک هایش و برای نوازش هایی که مرا به دست هایش آمیخته کرده بود و بد عادت شده بودم . چشم چرخاندم به دور تا دور پذیرایی . هنوز خورده های شیشه کف زمین بود . یاد آن روز کذایی افتادم . چه روز تلخ و کسل کننده ای بود . همش با خودم می گفتم ای کاش هرگز به سارا نمی گفتم تا بیاد و اون جنجال درست بشه . شکمم رو لمس کردم و زمزمه کردم : حالا توام زنده بودی عزیزکم ، دیگه زیر مشت و لگد های پدرت له نمی شدی . پدر ، واژه ای سنگین و غریب بود برای کسی همچون سیاوش . او که حتی منکر دختر بچه ی چهار ساله اش میشد . روسری ام را در آورده و به گوشه مبل انداختم و موهایم را روی شانه هایم ریخته و خود را در آیینه تماشا کردم . دیگه قیافه رو یادم نمی اومد بس که مشکلات مثل کلافی سر در گم به دورم پیچیده شده بود . انگشتم را روی گوشه لبم گذاشته و نگاهش کردم . هنوز هم رد کوچکی از زخم بر رویش جا مانده بود اما نه آنقدر واضح که مشخص باشد . صورتم لاغر تر از قبل شده بود و رنگش به زردی میزد . دیگه چیزی برای دلبری نداشتم . برای خیره کردن چشمانی که همراهم شود . نه امیر حسین برای من زیاد بود و او هرگز دست نمی گذاشت روی دختری مانند من ... چه راحت گفتم دختر !!! نه من دیگر دختری پاک و نجیب نبودم . زنی بیوه بودم با یک سه جلد سفید ... حرف های زیادی می توانست مرا از پای بیاورد و نگاه جامعه به یک زن هم چون من دردناک بود . یادش بخیر خانجون همیشه تاکید می کرد که هیچ چیزی به اندازه ی نجابت یک دختر اهمیت نداره . حتی اگر زیباترین باشی. مرد های خوب و وفادار در درجه اول عاشق عفت و نجابت میشن . دو تا چیزی که من نداشتم و هرگز به چشم امیر حسین نمی اومد . زهر خندی در آیینه برای خودم زدم و گفتم : چه آسون اسمش رو سر زبونم میارم و تکرار میکنم . طهورا اون هیچ نسبتی با تو نداره فقط تو بیمار اونی و اونم به عنوان یک پزشک مسول حال بیمارش هست همین و بس ... پس برای تو باید همون آقای سبحانی باشه نه چیز دیگه . حتی فکر وصالش هم تو خواب غیر ممکنه . به طرف اتاقم رفته و در کمد را باز کردم و چمدانم را در آورده و تمام لباس هایم را توش انداختم ‌ حال و حوصله تا زدن و مرتب گذاشتنشون‌ رو نداشتم . همه ی خرت‌ و پرت هام رو جمع کردم وخم شدم زیر تخت و دفتر کهنه و یادگاری رو در آوردم . همون چیزی که منو تا اینجا کشونده‌ بود و به شدت مرا کنجکاو ادامه ی این سرگذشت کرده بود . هر چه زودتر باید ادامه اش را می خواندم . نگاهی سر سری به اتاق خواب مشترکمان‌ انداختم . همه صحنه ها و حرکات عاشقانه و کتک هایش جلوی چشمام رژه می رفت . یاد خنده ها و نجواهای عاشقانه اش ... آهنگ ها و شعر های زیبایی که وقتی کیفش‌ کوک بود برایم می گفت و من غرق در خوشحالی میشدم . دل ساده ام بدجور داشت بهش وابسته میشد که خودش گند زد به همه چیز . دروغه اگه بگم دل بسته اش نشدم اما از روی عادت بود ... از ته قلبم نبود . ماهر ترین آدمی بود که دیده بودم . خیلی قشنگ و حرفه ای نقش یک مجنون که دیوانه وار عاشق لیلی اش باشد را بازی می کرد . انقدر که دوست داشتی ساعتها بنشینی و به حرف هایش گوش فرا دهی . چمدانم را گرفته از اتاق خارج شدم . نمی خواستم احساسات بر عقلم چیره شود و دوباره کاری که نباید رو بکنم . وقتی که فکر می کردم و خوبی ها و بدی هاش رو دو تا کفه ی ترازو می گذاشتم بدی هاش بیشتر سنگینی می کرد . جای کتک هاش خوب شده بود اما تهمت ها و زخم زبون هاش نه ... زخمی عمیق بر روی دیواره ی قلبم جا گذاشته بود . روسری ام را برداشته و الکی روی موهایم انداختم . مثل همون وقتا می خواستم بی هیچ مانعی و به راحتی با موهایی که تا فرق سر بیرون بود بروم . اما چیزی راهم را سد کرد. و مرا نا خود آگاه وادار می کرد که موهایم را بپوشانم و تنها گردی‌ صورتم را بیرون بگذارم . خودم هم در عجب بودم . حالا که دیگه دکتر نبود که بخوام از اون شرم کنم و به خاطرش خودم رو خوب جلوه بدم . برای آخرین بار نگاهم را به دور تا دور خانه انداختم . گوشه به گوشه اش خاطره ای تلخ و شیرین بهم آمیخته شده بود . خانه که برایم رویایی ترین خانه بود و احساسم بهم می گفت که به آرزوهات رسیدی اما واقعیت اینگونه نبود و نیست ... شاید این دیدار آخر بود و هرگز دیگه دلم نمی خواست پا بگذارم اینجا . چهار دیواری که عشق و نفرت را دیدم ... همون جایی‌که دخترانگی‌‌ام‌ را از دست دادم و پا به دنیای جدید و پر فراز و نشیب زنانه ام گذاشتم . 👇🏻👇🏻👇🏻
👆🏻👆🏻👆🏻ادامه چهار گوشه ای که برای اولین بار حس قشنگ مادر شدن را با گوشت و خونم‌ لمس کردم . و فهمیدم هیچ چیز در این مقدس تر و زیبا تر از مادر شدن نیست و نخواهد بود ... کسی که بی دلیل عاشقت میشود و به خاطر عشق مادرانه اش تا آخر عمر برایت می ماند و دست از بچه اش نمی کشد ... حتی بچه ی گناهکار و خطاکارش ... دست از دیدن کشیدم و با دلی پر از درد و آه خانه را ترک کردم و به سوی آینده ای روشن قدم برداشتم . و امید به آینده در وجودم زنده بود . "فصل پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین بی تو فرو ریخته ام در خودم لحظه ی ویران شدنم را ببین کوچه پر از ردقدم های توست پشت همین پنجره می خوانمت پس تو کجا که نمی بینمت پس تو کجا که نمی دانمت بی تو پر از داغ پریشانی ام مهر جنون خورده به پیشانی ام پس تو کجایی که نمی بینی ام پس تو کجا که نمی دانی ام ... این منم این ساکت بی هم صدا این منم این خسته ی بی همسفر حسرت افتاده ترین سایه ام غربت آواره ترین رهگذر ..." ادامه دارد ... به قلم ✍ دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
1_602219508.mp3
8.96M
فصل پریشان شدنم را ببین 💔🥀 آهنگ زیبای علی زند وکیلی ویژه پارت امشب طهورا 🌹 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک پارت اول رمان های کانال 👇🏻 1⃣خاطره کاملا واقعی https://eitaa.com/mahruyan123456/2216 2⃣ رمان عشقی از جنس نور https://eitaa.com/mahruyan123456/458 3⃣رمان پلیسی تلاقی https://eitaa.com/mahruyan123456/917 4⃣رمان جانم میرود https://eitaa.com/mahruyan123456/4164 5⃣رمان عاشقانه https://eitaa.com/mahruyan123456/4834 6⃣رمان مذهبی سجاده صبر https://eitaa.com/mahruyan123456/6037 7⃣رمان بانوی پاک من https://eitaa.com/mahruyan123456/6272 8⃣ پی‌ دی اف رمان غزال https://eitaa.com/mahruyan123456/6286 9⃣ پی‌ دی اف رمان پلاک پنهان https://eitaa.com/mahruyan123456/6245 0⃣1⃣پی دی اف رمان طعم سیب https://eitaa.com/mahruyan123456/6481 1⃣1⃣ فصل دوم رمان https://eitaa.com/mahruyan123456/6428 2⃣1⃣ رمان زیبا و عاشقانه مذهبی طهورا https://eitaa.com/mahruyan123456/6760 3⃣1⃣ رمان شهر آشوب https://eitaa.com/mahruyan123456/6807 4⃣1⃣پی دی اف رمان تلنگر شهید👇🏻 https://eitaa.com/mahruyan123456/7585 5⃣1⃣ رمان عبور‌زمان‌بیدارت‌میکند https://eitaa.com/mahruyan123456/7731 ❌ کپی از تمام رمان ها حرام است و پیگرد قانونی دارد ❌