eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
819 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
دست ما باز بلند اسـت به گداے سر صبح ✨ بسته ام رشته ی دل را به نخ شال حسِین ♥️ صبحتون حسینے ⚜️ @mahruyan123456 🍃
😔 🥀در آستانۀ تو کسی نا امید نیست آقا برای ما همه، باب الحوائجی 🥀بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه باب الحوائجی 💔 ‌‌@mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحا ✨| #پارت_دویست_هفتاد_شش مسیح لبخندش را ڪنترل مےڪند،سعے مےڪند متوجہ برق شیطنت چشمان
💗| ✨| اما من متوجہ بودم،شرایط سخت عمو را.. مسیح دستش را جلوی صورتم تڪان مےدهد +:ڪجایے؟؟ سرمـ را بالا مےآورم. :_هوم؟ هیچجا،هیچجا...یعنے همینجا..چے مےگفتن حالا؟ :+میگف خیلے وقتہ از ثبتنامت مےگذره،اگہ نمےخواے باید ڪلاسارو ڪنسل ڪنے. سرمـ را پایین مےاندازم. مسیح با طمأنینہ صدایم مےزند :+نیڪـــے؟ َلحنش،آب آرام مےشود بر آتش قلبمـ. فڪر نمےڪردمـ روزے یادآورے خاطرات گذشتہ ایتقدر سخت باشد. این چند ماه اخیر ڪہ آنقدر برایم پر از دردسر بود ڪہ بہ گمانم بہ اندازهے دهسال گذشتہ است. سرمـ را بلند مےڪنم و بہ مردمڪهاے براقش خیره مےشوم. +:غذاتو بخور آرامش ڪلامش،بہ یڪباره همہے وجودم را فرا مےگیرد. بہ همین سادگے با شنیدن صدایش،فارغ از رنجهاے گذشتہ و نگرانےهاے آینده... مشغول خوردن مےشوم. صداے مسیح باعث مےشود سرم را بلند ڪنم. :+ ِڪے ثبتنام ڪردے؟ :_آذر ماه :+پس چرا نرفتے؟ :_راستش من لازم نمےدونم یاد گرفتن رانندگے رو..بابام خیلے اصرار داشتن،مےخواستن من مشغول بشم،یعنے سرم شلوغ بشہ خودشون هم ثبتنام ڪردن +:قطرهچڪونے اطلاعات مےدے من ڪنجڪاو میشم. واسہ چے عمو مےخواست سرت شلوغ بشہ؟ سرم را پایین مےاندازم. :_تا فڪر و خیال نڪنم... :+فڪر و خیال چے؟ بہ نظرم تا همینجا ڪافیست.. زیادهروے و دهنلقے ڪردهام. نقطہے تاریڪے در زندگیم نیست اما لزومے هم ندارد مسیح از خواستگارے سیاوش باخبر بشود. ناخودآگاه از واڪنشش مےترسم. سرم را بلند مےڪنم. :_ڪلا دیگہ...حالا خیلے هم مہم نیست...فردا میرم ثبتنامم رو لغو مےڪنم. :+نہ،این ڪارو نمےڪنے.. با تعجب نگاهش مےڪنمـ. آمرانہ دستور مےدهد. :+مےدونم نیازے بہ یاد گرفتنش ندارے.. منم با این موضوع موافقم ڪہ اگہ افتخار بدین بنده،رانندهے شخصےتون باشم و هرجا علیاحضرت امر ڪردن برسونمشون..ولے بہ هرحال لازمه ڪہ بلد باشے... شاید یہ روزے بہ دردت بخوره.... از حرفها و لحنش خندهام گرفتہ،اما مےگویم :_آخہ پسرعمو.. تو این روزاے شلوغ ڪہ ڪلے ڪار دارم،وقت و انرژے واسہ رانندگے نمےمونہ برام.. مسیح چشمڪریزے مےزندـ :+بسپارش بہ من! لبخند مےزنم و سرمـ را پایین مےاندازم. چقدر خوب است ڪہ هستے! غذایمـ تمام مےشود. مےخواهم بلند شوم ڪہ مسیح مےگوید :+انصافا دست و پنجہے طلاخانم، طلاست ولے.... یڪ تاے ابرویش را بالا مےدهد و مشتاقانہ نگاهم مےڪند. ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456
💗| ✨| با تعجب مےپرسم :_ولے چے؟؟ :+ولے قیمہ اے ڪہ شب اول بہم دادے ،ار این خوشمزهتر بود. ناخودآگاه،لبخند مثل لکہاے جوهر درون ظرف آب،روے صورتم پخش مےشود. :_نوش‌جان... مسیح لبخند گرمے مےزند. ★ ڪتابهایم را با شتاب بالا و پایین مےڪنم. شمارههاے بندها و قوانین،جلوے چشمم رژه مےرود. این تبصره براے ماده ے شماره ے چند بود ؟ گیج شدهام. هیجوقت فڪر نمےڪردم درسها تا این حد،سخت بہ نظرم برسند. اما این روزها،ڪلاسها برایم ملال اور شده و درسها مشڪل... شاید هم چون این روزها،بیشتر از هر چیزے اسم تو در ذهنم بالا و پایین مےشود. "بنا بہ بند سوم ماده ے پنجم قانون مجازات اسلامی"... صداے مسیح در سرسراے ذهنم مےپیچد ":بنده رانندهے شخصےتون هستم و هرجا علیاحضرت فرمودن برسونمشون" خون زیر پوستم مےدود و لبخندے بےاراده،لبهایم را از هم باز مےڪند. باز هم پر شدهام از نامش. سرم را تڪان مےدهم تا افڪارم سامان گیرند. دوباره سرم را روے ڪتاب خم مےڪنم. "بر طبق این بند"... صدایش،نوازشے مےشود بر روح سرگردانم "یعنے بگم پسرعموشم؟؟" چرا دچار این احساس شدهام؟حسے ڪہ تا بہ حال نداشتہام.. مگر نہ اینڪہ قول و قرارے بین ماست ڪہ مثل هر معاهدهاے زمان و مدت انقضایے دارد.. اگر این زمان بہ پایان برسد و مسیح،مرا راهے خانہے پدرے ڪند چہ؟ این احسا ِس لطیف ڪہ در من جوانہ زده،نڪند بے سرانجام باشد؟ مدادم را برمےدارم و با نگرانے تڪانش مےدهم. تڪلیف من با آیندهام چیست؟ خب شاید.. شاید واقعا من و او براے هم ساختہ شده ایم... اگر اینطور نباشد چہ؟ اگر مردے مثل مسیح انتخابم بود،پس چرا دست رد بہ سینہے دانیال زدم؟ دستم را محڪم روے میز مےڪوبم و بلند مےگویم:"نہ" یڪ لحظہ بہ خودم مےآیم. باز هم سڪو ِت اتاق... نہ! مسیح با دانیال فرق دارد. اصلا مسیح با همہ ی مردان دنیا فرق دارد. ڪلافہ،هر دو دستم را درون موهایم مےبرم. درست شبیہ مسیح! سرم را روے میزـمےگذارم. خداے من،این روزها چقدر از مسیح پر شدهام... صداے زنگ موبایلم مےآید. با دیدن اسم "زنعمو شراره" روے صفحہ رنگ از صورتم مےپرد. بہ ڪلے فراموش ڪرده بودم.لبم را مےگزم و سرم را پایین مےاندازم. اگر بےادبے محسوب نمےشد،اصلا جواب نمےدادم. اما انگار حالا چارهاے نیست. :_سلام زنعموجان ✍🏻نویسنده: @mahruyan123456
اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفرج . ♦️ . باز‌در‌کــارم‌گره‌افــــتاد‌و‌مــــادر‌گفــــت‌کـه حل‌مشکل‌روضه‌ی‌موسی‌بن‌جعفر‌می‌شود ⚫️ @mahruyan123456🍃
😍😍 اگر دنبال یک کیف قشنگ برای شب عیدت میگردی بیا اینجا 😍😍👜👛👝 💥💥 گل آفتابگردون یه کانال با کیفهای شیک و زیبا با 🌺 😊💰 پرداخت و با ❣❣❣ 🛍📦 ارسال به سراسر کشور 🎉🎉بزن بیا ببین👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/665387113C5a880d4624