eitaa logo
مجله خردسالان
34.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
33 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/a68l.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صبحتون بخیر 🌹🌹🌹 👫@majaleh_khordsalan
🔶فرانکلین می‌گوید دوستت دارم💕✨ ✍ نویسنده:پالت بورژوا مترجم:شهره هاشمی 🖨انتشارات:نردبان @آدرس سایت: https://entesharat.com/ 👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا الگو رو ببینید تلاش کنید تصویر رو تو ذهنتون تثبیت کنید سپس بدون نگاه کردن به الگو ترسیم کنید. 💞 👫@majaleh_khordsalan
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرنده بساز چشم یادت نره براش بذاری😘 👫@majaleh_khordsalan
داستان 🐍مار زنگی🐍 یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند. همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند. مامان مارمولک همین که چشمش به مار زنگی افتاد، صدا زد: «سلام مار زنگی، داری کجا میری؟» مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد: «علیک سلام، میرم کمی گردش کنم.» مارمولک گفت: «پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه، از خواب که بیدار شده، اخم کرده و حرف نمی زنه. یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.» خانم مار زنگی روبروی آن ها کنار تخته سنگ ایستاد. دم زنگوله دارش را تکان داد. زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند. بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد. از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن. مارزنگی از او پرسید: «مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟» مارمولک جواب داد: «بله، دم شما خیلی قشنگه، صدای خوبی هم داره.» مامان مارمولک گفت: «دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.» مارزنگی خنده اش گرفت. بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت: « شما دو تا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد، خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت. مامان مارمولک گفت: «ببخشید به جای دستت درد نکنه، بهتره بگم خیلی ممنون.» خانم مارزنگی با خنده از آن ها دور شد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود. آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت: «خانم مارزنگی می دونستی که خیلی قشنگی؟ دمت صدای قشنگی داره. بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.» مارزنگی گفت: «سلام تو هم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد. آفتاب پرست گفت: «من گاهی رنگم را عوض می کنم.» مارزنگی پرسید: «چه وقت رنگ عوض می کنی؟» آفتاب پرست جواب داد: « وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم در میام.» مارزنگی گفت: «آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید. او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت. او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگ های مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد.😃🐍 👫@majaleh_khordsalan
🔸️شعر لالایی بارون 🌸لالا لالا چه بارونی 🌱تو از بارون چی می‌دونی 🌸خُدایا شکر بارونت 🌱چه قدر قشنگه آسمونت 🌸طلا پاشیدی از بالا 🌱ز رحمت بر سر صحرا 🌸که خُشکیدند گندم‌ها 🌱به صحرا از تپ گرما 🌸ولی اکنون چراغونه 🌱که شادی‌باش بارونه 🌸ببار ای ابر پُر رحمت 🌱بباران بارش نعمت 🌸لالا لالا چه دلشادم 🌱که از بَندِ غَم آزادم 🌸لالا لالا ، گلم لالا 🌱عزيز و مونسم لالا 🌸لالا لالا گل مریم 🌱چه خوبه من تو رو دارم 🌸لالا لالا عزیز جونم 🌱بخواب آروم مهربونم 👫@majaleh_khordsalan
سلام گل های تو خونه صبحتون بخیر و شادی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹پسرای قشنگم روزتون مباااارک 😘😘 👫@majaleh_khordsalan
اینم یه کاربرگ مناسبتی با عشق رنگ کنید و تقدیم باباهای عزیز کنید🎨 👫@majaleh_khordsalan