🌱🌸بدانیم کـہ
بزرگترین دیوار مهربانی
دل های ماست ❤️
یادمان باشد کـہ روی این دیوار
چـہ میگذاریم
و چـہ هدیـہ میدهیم.🤍🔅
#صبح_بخیر
🤹♂️@majaleh_kodakan
🔶️مجموعه ۹جلدی خانواده پا گنده ها 🐘
3⃣📗ماما پاگنده ،به ۵ دقیقه آرامش احتیاج دارد
°•°•°•🌸°•°•°•
✍️نویسنده:جیل مورفی
مترجم:مصطفی رحماندوست
🖨انتشارات:پنجره
@ آدرس سایت:
https://www.iranketab.ir
#معرفی_کتاب
🤹♂️@majaleh_kodakan
⁉️میتونید تفاوت دوتا شکل رو پیدا کنید؟
.
.
.
جواب معما رو ساعت ۱۹ داخل کانال قرار میدیم ✅
#معما
🤹♂️@majaleh_kodakan
⭕️این میله ها برای حفظ فاصله استاندارد چشم بچه های ژاپنی با کتابهایشان و عادت دادن به درست نشستن آنهاست.😯❗️
#دانستنیها
🤹♂️@majaleh_kodakan
🔹برای برداشتن یک وسیله از روی زمین ...
حواسمون باشه که 👀👇
خم نمیشیم❗️
کنار یا جلوی اون وسیله قرار می گیریم .مینشینیم بعد وسیله رو بر می داریم . این روش برای محافظت از کمر هم بهتره✅️
#آموزشی
🤹♂️@majaleh_kodakan
📸نامه محبت آمیر شهید سیدحسن نصرالله به فرزندش
🔹«پسر عزیزم؛ خیلی تو را دوست دارم و دوری ات را تحمل نمیکنم، دوست ندارم که همیشه از من دور باشی و تو را نبینم. با همه قلبم دوستت دارم ای همهی قلب من …»
#نامه
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶آزمایش سکه و باطری🔋
این آزمایش رو تنهایی انجام ندید❌
همراه با والدین✅
#آزمایش
🤹♂️@majaleh_kodakan
🤗شعر دعای کودکانه ام🤗
🌸 وقتی دو دستِ کوچکم
🌱 میاد به سمتِ آسمون
🌸 یعنی که حاجتی دارم
🌱 من از خدای مهربون
🌸 میخوام که مامان و بابام
🌱 باشن سلامت ای خدا
🌸 من از محبتِ اونا
🌱 یه لحظه هم نشم جدا
🌸 میخوامخوشیوشادیرو
🌱 واسه تمامِ بچهها
🌸 سلامتی و راحتی
🌱 برایِ کلِّ آدما
🌸 مامان میگه زمانیکه
🌱 دو دستِ تو میره بالا
🌸 به روی کلِّ این جهان
🌱 میباره رحمتِ خدا
#شعر
#دعا
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌛داستان امشب🌜
🐍مار زنگی🐍
یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند. همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند.
مامان مارمولک همین که چشمش به مار زنگی افتاد، صدا زد: «سلام مار زنگی، داری کجا میری؟»
مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد: «علیک سلام، میرم کمی گردش کنم.»
مارمولک گفت: «پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه، از خواب که بیدار شده، اخم کرده و حرف نمی زنه. یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.»
خانم مار زنگی روبروی آن ها کنار تخته سنگ ایستاد. دم زنگوله دارش را تکان داد. زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند. بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد. از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن.
مارزنگی از او پرسید: «مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟»
مارمولک جواب داد: «بله، دم شما خیلی قشنگه، صدای خوبی هم داره.»
مامان مارمولک گفت: «دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.»
مارزنگی خنده اش گرفت. بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت: « شما دو تا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد، خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت. مامان مارمولک گفت: «ببخشید به جای دستت درد نکنه، بهتره بگم خیلی ممنون.»
خانم مارزنگی با خنده از آن ها دور شد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود. آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت: «خانم مارزنگی می دونستی که خیلی قشنگی؟ دمت صدای قشنگی داره. بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.»
مارزنگی گفت: «سلام تو هم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد.
آفتاب پرست گفت: «من گاهی رنگم را عوض می کنم.»
مارزنگی پرسید: «چه وقت رنگ عوض می کنی؟»
آفتاب پرست جواب داد: « وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم در میام.»
مارزنگی گفت: «آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید. او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت.
او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگ های مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد.😃🐍
#داستان
🤹♂️@majaleh_kodakan