eitaa logo
مجله کودکان
18.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
120 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸بدانیم کـہ بزرگترین دیوار مهربانی دل های ماست ❤️ یادمان باشد کـہ روی این دیوار چـہ می‌گذاریم و چـہ هدیـہ میدهیم.🤍🔅 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️مجموعه ۹جلدی خانواده پا گنده ها 🐘 3⃣📗ماما پاگنده ،به ۵ دقیقه آرامش احتیاج دارد °•°•°•🌸°•°•°• ✍️نویسنده:جیل مورفی مترجم:مصطفی رحماندوست 🖨انتشارات:پنجره @ آدرس سایت: https://www.iranketab.ir 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
⁉️میتونید تفاوت دوتا شکل رو پیدا کنید؟ . . . جواب معما رو ساعت ۱۹ داخل کانال قرار میدیم ✅ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
⭕️این میله ها برای حفظ فاصله استاندارد چشم بچه های ژاپنی با کتابهایشان و عادت دادن به درست نشستن آنهاست.😯❗️ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🔹برای برداشتن یک وسیله از روی زمین ... حواسمون باشه که 👀👇 خم نمیشیم❗️ کنار یا جلوی اون وسیله قرار می گیریم .می‌نشینیم بعد وسیله رو بر می داریم . این روش برای محافظت از کمر هم بهتره✅️ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
💜گام به گام نقاشی دختر کوچولو😍 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
📸نامه محبت آمیر شهید سیدحسن نصرالله به فرزندش 🔹«پسر عزیزم؛ خیلی تو را دوست دارم و دوری ات را تحمل نمی‌کنم، دوست ندارم که همیشه از من دور باشی و تو را نبینم. با همه قلبم دوستت دارم ای همه‌ی قلب من …» 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶آزمایش سکه و باطری🔋 این آزمایش رو تنهایی انجام ندید❌ همراه با والدین✅ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🤗شعر دعای کودکانه ام🤗 🌸 وقتی دو دستِ کوچکم 🌱 میاد به سمتِ آسمون 🌸 یعنی که حاجتی دارم 🌱 من از خدای مهربون 🌸 میخوام که مامان و بابام 🌱 باشن سلامت ای خدا 🌸 من از محبتِ اونا 🌱 یه لحظه هم نشم جدا 🌸 میخوام‌خوشی‌و‌شادی‌رو 🌱 واسه تمامِ بچه‌ها 🌸 سلامتی و راحتی 🌱 برایِ کلّ‌ِ آدما 🌸 مامان میگه زمانیکه 🌱 دو‌ دستِ تو میره بالا 🌸 به روی کلّ‌ِ این جهان 🌱 میباره رحمتِ خدا 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🧡پاسخ معما😃👇 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🌛داستان امشب🌜 🐍مار زنگی🐍 یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند. همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند. مامان مارمولک همین که چشمش به مار زنگی افتاد، صدا زد: «سلام مار زنگی، داری کجا میری؟» مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد: «علیک سلام، میرم کمی گردش کنم.» مارمولک گفت: «پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه، از خواب که بیدار شده، اخم کرده و حرف نمی زنه. یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.» خانم مار زنگی روبروی آن ها کنار تخته سنگ ایستاد. دم زنگوله دارش را تکان داد. زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند. بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد. از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن. مارزنگی از او پرسید: «مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟» مارمولک جواب داد: «بله، دم شما خیلی قشنگه، صدای خوبی هم داره.» مامان مارمولک گفت: «دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.» مارزنگی خنده اش گرفت. بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت: « شما دو تا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد، خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت. مامان مارمولک گفت: «ببخشید به جای دستت درد نکنه، بهتره بگم خیلی ممنون.» خانم مارزنگی با خنده از آن ها دور شد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود. آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت: «خانم مارزنگی می دونستی که خیلی قشنگی؟ دمت صدای قشنگی داره. بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.» مارزنگی گفت: «سلام تو هم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد. آفتاب پرست گفت: «من گاهی رنگم را عوض می کنم.» مارزنگی پرسید: «چه وقت رنگ عوض می کنی؟» آفتاب پرست جواب داد: « وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم در میام.» مارزنگی گفت: «آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید. او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت. او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگ های مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد.😃🐍 🤹‍♂️@majaleh_kodakan