فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی بامزه مرغ تنها با کمک دست😁✋🏻
🤹♂️@majaleh_kodakan
🔆⁉️آیا میدانید؟⁉️🔆
ماهی قزلآلا میتواند پرشهایی به ارتفاع حدود دومتر داشته باشد؟
افراد با چشمهای آبی در تاریکی دید بهتری دارند؟
نوعی ماهی به نام آبنوس در گلوی خود دندان در میآورد؟
هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد؟
کرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند؟
عمر سنجاقکها تنها 24 ساعت است؟
یک تمساح بیش از صد سال زندگی میکند؟
🤹♂️@majaleh_kodakan
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پلیس کودک ببین چجور مبارزه میکنه🤩🙂
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلیم راحته و قصد جابجایی نداره🤣
🤹♂️@majaleh_kodakan
📚معرفی کتاب
✍🏻شاعر: سید محمد مهاجرانی
🎨تصویرگر: خدیجه حسینی
🔷این کتاب با شعرهای زیبا و تصویرهای دلنشین، مخاطب را به نماز خواندن علاقه مند می کند. بچه ها در این کتاب یاد می گیرند که هر جایی می شود نماز خواند و خدا را حس کرد.
🤹♂️@majaleh_kodakan
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#خلاقیت
کاردستی آدمک فانتزی ⭐️🌈
با استفاده از لیوان یکبار مصرف🧡🟣
⭐️
🌈⭐️
🤹♂️@majaleh_kodakan
گردو
یک گردو، یک پستهی خندان دید. از خندهی او خوشش آمد، به او گفت: «پستهجان! هر حرف خندهداری شنیدی، به من هم بگو تا بخندم!»
#لطیفه #خنده #طنز
🤹♂️@majaleh_kodakan
🧡احترام به آدمهای پیر
✍🏻مجید ملامحمدی
🎨الهام عطایی
❓میدانید این حرف قشنگ از کیست؟
"هر کس به آدمهای پیر بیاحترامی کند، از ما نیست."
داستان👆 را بخوانید تا به جواب سوال برسید.
#قصه #حدیث #سنجاقک #امام_صادق
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#_آموزشی
می تونید با یک تیکه کارتن و کاغذ رنگی دستگاه گوارش رو بسازید
💕
💜
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌸ســـــلام
🌸روز شما بخیر ونیکی
🌸الهـی در پناه پروردگار
🌸امروزتون پر خیر و برکت
🌸حال دلتون خوب خوب
🌸وجودتون سلامت
🌸امیدوارم دو شنبه ی
🌸بسیار خوبی داشته باشید
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌾🍃 آسیابان، پسرش و خرشان 🍃🌾
یک روز آسیابان و پسرش خرشان را به بازار شهر میبردند تا آن را بفروشند، سر راه به افرادی برخوردند که هر کدام نظرات مختلفی داشتند تا این که...
یک روز آسیابان و پسرش خر شان را به بازار شهر میبردند تا آن را بفروشند. سر راه به تعدادی دختر جوان برخوردند.
یکی از دخترها در حالی که با انگشت به آن ها اشاره می کرد گفت: «نگاه کنید. چه قدر احمقانه. یکی از اونا میتونه توی این راه خاکی و خسته کننده سوار خر بشه، ولی هر دوتاشون پیادهاند.»
آسیابان مرد مهربانی بود؛ برای همین رو به پسرش کرد و گفت: «فکر خوبیه. تو سوار شو. بیا...» و به پسرش کمک کرد تا سوار خر شود.
آن ها به سفرشان ادامه دادند، بعد از مدّتی به پیرمردی برخورد کردند. پیرمرد گفت: «سلام آسیابان. این پسر تو خیلی تنبله. اون باید پیاده سفر کنه، نه تو.» آسیابان گفت: «شاید حق با او باشد» و جایش را با پسرش عوض کرد.
هنوز راه زیادی نرفته بودند که به گروهی از زنها و بچّهها رسیدند. یکی از زنها به پیرمرد رو کرد و گفت: «ای پیرمرد خودخواه، چرا نمیگذاری اون بچّهی بیچاره هم سوار خر شود.»
آسیابان گفت: «بد هم نمیگوید» و پسرش را هم پشت خودش نشاند. آنها هر دو سوار بر خر به مسافرتشان ادامه دادند.
دیگر تقریباً به شهر رسیده بودند که مردی از روبرو به سمت آنها آمد و گفت: «این خر مال شماست؟» آسیابان جواب داد: «بله، داریم میبریمش که توی بازار بفروشیمش. چه طور؟»
مرد در حالی که پوزهی خر را نوازش میکرد گفت: «اینطوری تا به بازار برسید نفس این حیوان میبُرد.
دیگه کسی اون رو ازتون نمیخره. بهتره که شما اون رو کول کنید و ببرید.»
آسیابان و پسرش به یکدیگر نگاه کردند. آسیابان گفت: «فکر خوبیه» و بعد به کمک یک چوب محکم و کمی طناب خر را به دوش گرفتند.
مردم شهر تا آن موقع چیزی به این خنده داری ندیده بودند.
مردی گفت: «اونا رو نگاه کنین. اونا دارن یک خر رو میبرن» و آنقدر خندیدند که اشک از چشمانشان سرازیر شد. خر اهمّیتی نمیداد که آسیابان و پسرش داشتند او را میبردند، امّا از این که به او بخندند، نفرت داشت.
برای همین آن قدر وول خورد، تا اینکه طناب باز شد و چهار نعل از شهر خارج شد و دیگر هیچ کس او را ندید.
آسیابان آهی کشید و گفت: نباید سعی می کردم تا همه رو راضی نگه دارم. چون آخر سر، هیچ کس از من راضی نشد. حتّی خودم هم از دست خودم راضی نیستم.» بعد دست پسرش را گرفت و هر دو با ناراحتی به سمت خانه راه افتادند.
🤹♂️@majaleh_kodakan