مجلس شهدا
حجت الاسلام دارستانی قسمت 24 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
4_5911360160332251688.mp3
17.97M
حجت الاسلام دارستانی قسمت 25 🌺
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هر بار ڪہ رفـت
با شهیـدی برگـشت
اینبار شهیدی آمد و او را بُرد ...
#شهید_حسین_صابری
#شهیــد_تفحـــص
#سالروز_شهادت
🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا
🌷به یاد شهدای مدافعان حرم🌷
🍃 با اشک دونه دونه ، غریبونه
ب ه راه افتادم دنبالت
خبر ندارم از حالت
غم داره دل زارم ، بیقرارم
نمیره یادت از یادم
دل به دل زینب دادم
رفتی نگفتی خواهرت بی تو پریشون میشه
رفتی نگفتی بعد تو چشام پُر از خون میشه
رفتی نگفتی دست و پا بعد تو بی جون میشه
دلم آروم نداره ، چشام ابر بهاره
کاشکی یکی برا من ازت خبر بیاره
وای وای وای وای ... وای وای وای وای😔
میگردم تو بیابون ، با دل خون
شاید تورو پیدا کردم
روضه برات برپا کردم
از دنیا دل بریدم ، میدویدم
شبیه زینب تو صحرا
تو بستر افتادم حالا
داره دلم از داغ تو دیگه بی سامون میشه
دیگه شبام بی تو اَخا شام غریبون میشه
چشم انتظارت آخرش پاره گریبون میشه
بیا چشم انتظارم ، خیلی دلشوره دارم
بی تو این روز آخر رو زمین سر میذارم
وای وای وای وای ... وای وای وای وای😔
میمیرم ای برادر ، جان خواهر
به پای دردای زینب
فدای غم های زینب
میریزم اشک حسرت ، توی غربت
برای اشکای زینب
برای آقای زینب
جون دادی تو غربت اگه نشد تنت آزرده
اصلاً کجا جسمت داداش نیزه و شمشیر خورده
اصلاً کجا عمامتو کسی غنیمت برده
حُرمتت مستدامه ، غرق در احترامه
اما جدت رو خاک و خواهرش بزم شامه🍃
وای وای وای وای ... وای وای وای وای😔
🌷 @majles_e_shohada 🌷
May 11
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی شده باشید🌺
پارت چهل و سه
#به_همین_سادگی
پوزخندی زدم.
-پس لابد فکر کردی من...
نذاشت ادامه بدم.
-محیا جان...
من هم نذاشتم ادامه بده و پر از درد گفتم:
-محیاجان! حالا امیرعلی؟ چرا قضاوتم کردی بدون اینکه من رو بشناسی؟ واقعا چی فکر کردی در مورد
من؟
-زندگی یه حقیقته محیا. بیا با هم رو راست باشیم، سعی نکن نشون بدی بی اهمیت بودن چیزهایی رو که
برات مهم هستن و بعداً مهم میشن.
-هیچوقت دورو نبودم و دلم نمیخواد بشم.
نگاهش چرخید روی نیم رخم؛ ولی سر نچرخوندم.
-نگفتم دورویی.
-همه ی حرفهای من و نفیسه خانوم رو شنیدی؟
پوفی کرد و به نشونه ی مثبت سرتکون داد.
-خوبه پس جوابهای منم شنیدی. همه ی حرفهام از ته قلبم بود نه از روی احساسات، از روی عقل و
منطق بود. امیرعلی من آدمها رو با مال دنیا و هر چیزی که قراره برای همین دنیا بمونه متر نمیکنم.
-کلاسهات از کی شروع میشه؟
اینبار من سر چرخوندم روی نیمرخش و این بحث عوض کردن برام گرون تموم شد.
-پس فردا. که چی؟ به چی میخوای برسی؟ به حرفهای نفیسه؟ مگه من الان کم دیدم آدمی رو که
اطرافم پولدار بودن و به قول امروزیها باکلاس؟!
دستهاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد.
-نه خب، ولی محیط دانشگاه فرق میکنه و یه تجربه ی جدیده.
-نزدیک سه سال و نیم رفتی، فقط یه ترم مونده بود درست تموم بشه که انصراف دادی؛ ولی ندیدم عوض
بشی تو این محیطی که به قول خودت فرق داره.
نفس پرصداش این بار آروم تر بود که گفتم:
-راضی نیستی انصراف میدم.
تند گفت:
-من کی همچین حرفی زدم؟ اتفاقاً خیلی هم خوبه، وقتی شنیدم قبول شدی خوشحال شدم.
پوزخند زدم بی اختیار و من امشب جایی نزدیک احساسات دلم درد میکرد.
-جداً؟!
-طعنه نزن محیا خانوم، گفتم که پر از تردیدم. میترسم نفسم بند بشه به نفست و یه جایی تو کم بیاری.
میدونی که اونقدر درآمد ندارم که هر چی اراده کنی بتونم برات بخرم. میبینی که حتی یه ماشین
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت سی و چهار
#به_همین_سادگی
معمولی رو هم ندارم. نمیتونم به جز یه خونه یآپارتمانی نقلی اطراف خونه ی خودمون جایی دیگه رو
اجاره کنم. تک دختر بودی، دایی برات کم نذاشته؛ میترسم نتونی تحمل کنی این سختیها رو.
-پولدار نیستیم امیرعلی، تو پر قو بزرگ نشدم. ما هم روزهای سخت زیاد داشتیم، روزهایی که آخر ماه
حقوق بابا تموم شده بود و ما پول لازم. با سختی غریبه نیستم، من هم گذروندم روزهایی رو که تو سخت
معنی شون میکنی. یاد گرفتم باید زندگی کنیم کنار همدیگه تو سختی و آسونی. آدمها با قلبشون زندگی
میکنن امیرعلی، قلبت که بزرگ باشه مهم نیست بالای شهر باشی یا پایین شهر؛ مهم نیست پولدار
باشی یا بی پول، مهم اینه که خوشبخت باشی با یه دل آروم زیر سایه خدا که همیشه ذکر و یادش تو
زندگیت باشه. من به این میگم مفهوم زندگی.
حس کردم لبهاش خندید، آروم.
-چرا تردید داری به منی که از بچگی ذره ذره عشقت رو جمع کردم توی قلبم؟!
نگاهش چرخید توی صورتم، با چشمهای بیش از حد بازش و من امشب اعترافاتم رو چماق میکنم تو
سرش تا باورم کنه.
-شوخی میکنی؟!
نفس عمیقی کشیدم و به جای چشمهاش به سر شونه ش نگاه کردم.
-نه. همیشه احساس گـ ـناه میکردم. بهم یاد داده بودن فکر کردن به نامحرم هم گناهه، چه برسه به من
که همیشه برای خودم رویاپردازیِ کنار تو بودن میکردم و هر شب با خاطره هایی که نمیدونم چه طوری
توی ذهنم موند و توی قلبم ریشه دووند خوابیدم. چه طوری دلت اومد به من شک کنی که از وقتی خودم رو شناختم دلم برای این سادگیت میرفت، برای این موهایی که فقط ساده شونه میزدیشون، برای
لباسهای ساده و مردونه ت که همیشه اتو کرده بود و مرتب؛ برای عطر شیرینت که تا شیش فرسخی
حس نمیشد که هر رهگذری رو ببره تو خلسه؛ ولی من همیشه یواشکی وقتی با عطیه میرفتم توی
اتاقت یه دل سیر بو میکشیدم عطرت رو و برای تویی که مردونگی به خرج دادی و به جای ادامه ی
درست اجازه دادی دستهای تو اوج جوونیت سیاه و زمخت بشه ولی بابایی که از بچگی زحمتت رو
کشیده بیشتر از این اذیت نشه. از بچگی هر وقت یادم میاد تو خونه ی ما تعریف از تو بود، از عزاداریهای
خالصانه ت و کمک کردنت تا صبح روز عاشورا؛ از دست کمک بودنت تو تعمیرگاه... از رفتار و اخلاق
خوبت و چه طور میتونستم دل نبندم بهت یا فراموشت کنم وقتی این قدر خوبی.
خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم. همه ی حرفهایی رو که این چند سال توی دلم تلنبار شده بود و
آرزو میکردم یه روز به امیرعلی بگم، امشب گفته بودم؛ بیکم و کاست و ساده ولی پر ازحس های خاص
خودم و خودش.
چونه م رو به دست گرفت و صورتم رو چرخوند، به اجبار نگاهم قفل شد به نگاهش که عجیب دلم رو
لرزوند و قلبم رو از جا کند. چیزی توی نینی چشمهاش موج میزد که برام تازگی داشت، انگار مهر و
محبتی بود که مستقیم از قلبش به چشمهاش ریخته بود.
-حرفهای تازه میشنوم، نگفته بودی!
بیشتر خجالت کشیدم از این لحن آرومش که کمی هم انگار امشب دلش شیطنت میخواست، لب پایینم
رو گزیدم.
-دیگه چی؟ همین یه بی حیایی هم کمم مونده بود که بیام بهت بگم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷