فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️استاد رائفی پور
🔺بلایی که دلار جهانگیری بر سر کشور اورد
#تصمیمات_موزیانه_و_یا_غلط
🌷 @majles_e_shohada 🌷
در مشکلات مختلف، باید به کدام یک از معصومین علیه السلام متوسل بشویم؟
💠🔹مرحوم علامه مجلسی نقل میکند:
فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد.
ایشان متوسل به حضرات اهل بیت علیه السلام میشود.
شب در عالم رؤیا، حضرت رسول الله صلی الله علیه را زیارت میکند.
💠🔹حضرت میفرمایند:
در حوائج دنیوی به من متوسل نشو،
به دخت گرامی ام متوسل نشو،
به حسن و حسین علیه السلام هم متوسل نشو،
بلکه در امور بلند و معنوی به این ها متوسل شو.
◽️از امام باقر و امام صادق علیه السلام آخرت را بخواهید،
◽️از امام زین العابدین علیه السلام، دفع شرّ سلاطین و شیاطین را بخواهید،
◽️از امام موسی بن جعفر علیه السلام عافیت را بطلبید،
◽️اگر در مسافرت به مشکل برخورد کردید به امام رضا علیه السلام استغاثه کنید.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
💠🔹آنگاه فرمودند:
◽️ولی اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر فرزندم را صدا بزن و بگو:
🍃یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ
یا بگو:
🍃الغَوثَ اَدرِکنی
"مهدی جان، من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس
یا غوث حقیقی، به فریادم برس..."
💠🔹ابوالوفا میگوید:
من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم.
یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند.
وی گفت:
به چه کسی متوسل شدی؟
گفتم:
به منجی عالم بشریت، مصلح حقیقی، به فریاد درماندگان و بیچارگان!
✅ سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند:
اگر دوست ما را رها نکنی نابودت میکنیم و حکومتت را بهم میریزیم...
🌀بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
~~~~~~~~~~~~~~~
✍ نکته:
اهل بیت علیهم السلام خودشان تقسیم کار فرموده اند،
این یک تقسیم کار در عرصه هستی است،
اختلاف در شأن و مقام و منزلت نیست و در مرتبه نورانیت و حقیقت هیچ اختلافی نیست.
📚بحارالانوار،جلد۵۳ ،صفحه۶۷۸
هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️طلا برای مردان
🔷س 370: آیا استفاده از طلا بدون قصد زینت بهطوری که دیگران نبینند، اشکال شرعی دارد؟
✅ج: پوشيدن طلا، خواه حلقه انگشترى باشد يا غير آن، براى مردان مطلقاً حرام است هرچند به قصد زينت نباشد و از ديد ديگران مخفى باشد.
🆔 @resale_ahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آنچه از عروسی فرزندان رهبر معظم انقلاب نمیدانید!!!!
#حتما_ببینید
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 صحبتهای دلنشین شهیدِ خوش تیپِ دهه هفتادی، مدافع حرم، آقا بابک نوری
🔺این فیلم توسط شهیدعارف کایدخورده ضبط شده است.هردو عزیز در نبرد آزادسازی بوکمال به خیل شهدای مدافع حرم شتافتند.
🌷@majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت صد و نوزده
#به_همین_سادگی
آی کندی لپم رو، این چه کاریه جدیداً یاد گرفتی؟
به جای جواب چشمکی مهمونم کرد و ماشین رو روشن کرد.
-آقا امیرمحمد و نفیسه جون هم میدونن؟
اخم کمرنگی روی صورتش نشست، بدون نگاه کردن به من جواب داد.
-آره امیرمحمد مخالفه، نه صددرصد ولی میگه اگه قبول نکنیم بهتره.
-چرا آخه؟
نگاه عاقل اندر سفیه ی به من انداخت.
-محیا یعنی نمیدونی چرا؟ علی پسر ضعمواکبره.
شونه هام رو بالا انداختم.
-خب باشه، ربطش؟
امیرعلی پوفی کشید و من فهمیدم چه حرف مزخرفی گفتم وقتی دلیلش رو میدونم.
-حالا اگه جواب عطیه مثبت باشه دیگه مشکلی نیست؟
خندید به من که اینقدر مسخره حرف قبلیم رو پوشوندم. با دست آزادش چادرم رو که روی شونه هام
افتاده بود کشید روی سرم.
-شما جواب مثبت رو از عطیه بگیر، نخیر دیگه مشکلی نیست.
آفتابگیر ماشین رو دادم پایین تا خودم رو توی آینه کوچیکش ببینم.
-اگر منم که از حالا میگم جواب عطیه مثبته.
سر چرخوند و به من که داشتم سنجاقِ ریز روسریم رو باز میکردم نگاه کرد و چادرم که باز افتاد روی
شونه هام.
-الان داری چیکار میکنی محیا خانوم؟
بدون این که برگردم گفتم:
-دارم روسریم رو درست میکنم.
-تو ماشین؟ وسط خیابون؟
صداش که میگفت اصلا شوخی نداره و خیلی جدی بود.
متعجب چرخیدم سمتش و دستهام به دو لبه ی روسریم.
-اشکالی داره؟ از سرم درنیاوردمش که.
اخم ظریفی کرد.
-خب شاید بیوفته از سرت.
-وا امیر علی حالا که نیفتاده، مواظبم.
خانوم من وقتی روسریت رو درست میکنی، هر چند از سرت نیفته که موهات معلوم نباشه؛ ولی گردنت
که معلوم میشه، حالا میشه زودتر مرتبش کنی.
حس دختر کوچولویی رو داشتم که توبیخ شده، سریع سرچرخوندم و روسریم رو توی آینه مرتب کردم.
-خب حالا. شب عروسی عطیه قراره چیکار کنم پس؟ انتظار نداری که با موهای درست شده و آرایش،
روسریم رو مثل الان سنجاق بزنم و روم رو سفت بگیرم تو ماشین.
-چرا که نه؟ پس مگه قراره چه جوری باشی؟ ببینم نکنه قراره سر لـ ـختـ باشی و شعار همیشگی یه
شب هزار شب نمیشه؟!
جوری جدی گفت که انگار همین فردا عروسی عطیه ست. من فقط قصدم شوخی بود و فرار از حس بدی
که از کار اشتباهم گرفته بودم.
-نه خب؛ ولی...
چشمهاش رو ریز کرد، کمی چرخید و نگاهم کرد.
-ولی چی محیا؟ اگه فکر میکنی نمیتونی موهای درست شده ت رو کامل زیر روسری و چادر نگه داری
پس باید بگم بهتره وقتت رو برای آرایشگاه رفتن حروم نکنی.
چشمهام گرد شده بود و لحن امیرعلی هر لحظه جدیتر میشد.
با بهت گفتم:
-امیرعلی نکنه انتظار داری روبند هم بزنم که آرایشم معلوم نشه؟! عروسیه ها مثلا.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت صد و بیست
#به_همین_سادگی
خنده دار بود که هنوز عطیه بله نداده بود و ما از حالا سر جلسه عروسی بحث میکردیم.
اخم ظریفی کرد.
-روبند نه؛ ولی انتظار دارم با چادر قشنگ پوشیده باشی، همین. اون هم همیشه، حالا از جلسه عروسی
دور گرفته تا آشنا؛ حتی مجلس خودمون. دلخور نشو از حرفم محیا، من نمیتونم با این مسائل ساده کنار
بیام. نمیخوام قشنگی که مال منه رو همه ببینن؛ چون اونجوری دیگه مال من نیست، درسته که تو
خانوم منی؛ ولی وقتی قشنگیت تو خونه با بیرونت یکی باشه چه فرقی میکنه؟ گاهی نگاهها تا جاهایی
میره که نباید.
از حرف آخرش خجالت کشیدم و گونه هام رنگ گرفت، اون نباید خیلی منظور داشت.
-امیرعلی من فقط خواستم شوخی کنم.
جدی بودنش ته نمیکشید تا من حال دلم خوب بشه.
-حتی شوخیش رو هم دوست ندارم. من عاشق این محیام که بیرون اینقدر ساده ست و پوشیده، دلم
نمیخواد توی جلسه های مختلف عوض بشه. نمیگم همیشه همینجوری باش، بالاخره جلسه های شادی
یه فرقهایی هم داره؛ اما نه با یه دنیا تفاوت که نگاههایی رو که تا حالا نذاشتی هرز بره و یه شبه به فنا.
محیاجان هر چی رو که دوست داری تجربه کنی از آرایشهای غلیظ و مدل موهای مختلف و هر جور
لباسی، فقط کنار خود من باش و امتحان کن؛ آزاد باش ولی کنار من جایی که فقط نگاه من بتونه فدای
خوشگلیت بشه.
هنوز به این بی پروا حرف زدن امیر علی عادت نکرده بودم، انگار داشتم تب میکردم؛ البته دلم هم ضعف
میرفت از خوشی برای این حساس بودن و غیرتی شدنش روی من که حرف و رسم اول عاشق شدن یه
مرد بود؛ اما با لحنش توبیخ م کرد، برای کاری که انجام ندادم و من این رو دوست نداشتم به خصوص اون
اخمی رو که بین پیشونیش افتاده بود .
سرم رو چرخوندم سمت پنجره و بی اختیار اخم کردم، سکوت بود و سکوت؛ انتظار میکشیدم تا مثل
همیشه با لحن مهربونی بگه قهری و من ناز کنم و انگار دلم تلافی کردن اون اخمش رو میخواست.
-محیا چی شد یه دفعه؟
سر چرخوندم و ابروهام رو دادم بالا.
-چی چی شده؟
بین دو ابروم ضربه ی آرومی با انگشت اشاره ش زد و بعد دنده رو عوض کرد.
-میگم این اخم چیه یه دفعه؟ به خاطر حرفهای منه؟ خب این اعتقادهای منه عزیزم، نمیتونم عوضش
کنم، سعی کن باهاش کنار بیای.
از این جمله امریش حرصم گرفت، وسط عاشقی این چیزها هم نمک بود دیگه برای چاشنی.
-با چی کنار بیام؟ با اخم و توبیخی که به خاطر کار نکرده باهام میکنی؟
نیمه ی ابرو چپش رو داد بالا و راهنما زد و کنار خیابون پارک کرد، حق به جانب گفت:
-من؟
دست به سینه شدم و سعی کردم نگاهش نکنم.
-نه پس من. حرفهات رو قبول دارم؛ ولی تو جوری اخم کردی انگار من این کار رو انجام دادم و تو
ناراضی هستی، این همه جلسه عروسی رفتیم تو جوری من رو دیدی که به نظرت...
ادامه جمله م رو خوردم و خجالت کشیدم بگمش.
-نه اصلا، منظورم این نبود.
اخم هام باز شد و مثل بچه ها لب چیدم.
-خب پس چی؟ تو میتونی همین اعتقاداتت رو دوستانه بهم بگی و بعدش هم دستور ندی. وقتی
اینجوری اخم میکنی، به خاطر کاری که انجامش ندادم دوست ندارم.
-دل نازک شدی.
عوض این جمله دلم یه جمله دیگه ی میخواست، عادت کرده بودم بعدِ مهربون شدنش به جمله های ناب.
کشیده گفتم:
-نخیرم.
با گرفتن چونه م صورتم رو چرخوند و نگاهم از سایه ی درختی که روی کاپوت ماشین افتاده بود کشیده
شد روی صورتش که نه مهربون بود و نه اخمو.
-الان یعنی قهری پس؟
-نه. نه خب؛ اما... اخمت رو دوست ندارم، من فقط قصدم شوخی بود.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
😔😔
دُختر كِه باشـی،
ميگن :
اَربعـين ،كَربلا
رفتن صَـلاح نیـست ...:)😭💔
#واجب_نیست...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لشگر زنان در تهران
سرکرده های بهایی مسیح که کاملا هدفمند وارد میدان شده اند...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌺
هدیه به روح همه شهدا صلوات🍃
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت صد و بیست و یک
#به_همین_سادگی
لب پاینش رو کشید توی دهنش و به چشمهام خیره شد.
-باشه من معذرت میخوام. این اخم از عمد نبود، قصدم هم اصلا توبیخت نبود.
رک عذرخواهی کرد و من باورم نمیشد در عین غرور داشتن مردونه ش اشتباه ش رو با یه عذرخواهی
محکم جبران کنه و من دلم بلرزه برای غروری که مکملش مهربونی بود.
-حالا آشتی؟
خود به خود لب هام کش اومد به یه خنده.
-من که قهر نبودم.
ابروهاش رو تا به تا کرد.
-بله خب معلوم بود.
از ته دل به جمله ای که به طعنه و برای شوخی گفته بود، لبخند زدم. خدایا میشه پایان همه ی دعواها و
دلخوریهایِ نمک زندگیمون همین قدر خوش باشه؟
***
-خب نظرت چیه عطیه خانوم؟
ابروهای بالا رفته ش رو آورد پایین، چهره ش متفکر بود تا متعجب.
-علی قرار بود قبل از خواستگاری اومدن به خودم زنگ بزنه.
آبی رو که داشتم میخوردم با شدت پرید تو گلوم و عطیه تازه فهمید جلوی من چی گفته و هی بلندی
کشید و زد پشتم.
-خفه شدی؟ جون عطیه چیزی نگی ها. اوی محیا سالمی؟
نفس بلندی کشیدم تا سرفهم آروم بگیره، رو به عطیه اخم کردم.
-تو الان چی گفتی؟
-جون عطیه زبونت رو تو دهنت نگه داری، نری به امیرعلی بگی.
-دیدم تعجب نکردی ها، الان دقیقاً منظورت از این حرف چی بود؟ تو با علی آقا...
سکوت کردم که خودش گفت:
-بله با هم در ارتباطیم، اون هم تلفنی و فقط در حد مشکلات درسی.
چشم غرهای بهش رفتم.
-آره جون خودت.
-خب چه عیبی داره؟ با همین تلفنهای درسی فهمیدیم همدیگه رو دوست داریم.
چشمهام گرد شد و داد زدم:
-عطی!
ِ کِش مو رو از سرش کشید و موهاش رو با دستش شونه کرد.
-عطی و درد، آرومتر؛ خوبه الان شوهرت توبیخت کرد.
-من رو نپیچون، الان باید بهم بگی؟ بی معرفت.
دستهاش رو به کمرش زد و طلبکارانه نگاهم کرد.
-تو که ته معرفتی بسه، چند سال عاشق امیرعلی بودی و لالمونی گرفته بودی؟
ابروهام دیگه چسبیده بود به موهام.
-تو میدونستی؟
-بله میدونستم.
-خب دیوونه روم نمیشد بیام بهت بگم، تو خواهرش بودی.
با رنجش نگاهم کرد و دوباره موهاش رو توی کش قرمزش پیچوند.
-اما بیشتر دوست تو بودم.
روی زمین نشستم و لبخند محوی روی لبم نشست.
-خوبه که اصلا به روم هم نیاوردی، از تو بعیده.
کنارم نشست.
-ایش... از بس ماهم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت صدو بیست دو
#به_همین_سادگی
خب خانمِ ماه، پس دیگه احتیاجی به نظرخواهی نیست؛ قیافه ت جواب مثبتتون رو همراه قند آب کردن
تو دلتون رو داد میزنه.
پاهاش رو تو بغلش جمع کرد و دستهاش دور پاهاش حلقه شد، یه خط لبخند محو هم روی لبش.
-خوبه که به عشقت برسی نه؟ عاشق شدن قبل از ازدواج یه دیوونگی محضه؛ چون اگه نرسی به عشقت
و اون تو رو نخواد یه عمر عذاب وجدان برات میمونه و یه دل سنگین.
با حرفش موافق بودم، من حتی وحشت هم داشتم از این که امیرعلی ازدواج کنه با غیرِ من. دقیقا
نمیدونم اگر این اتفاق می افتاد تکلیف دلم که توی رویاهاش زیاده روی کرده بود از کنار امیرعلی بودن،
چی میشد. چه قدر سعی کردم برای فراموشی؛ اما دل آدم که این حرفها سرش نمیشه، وقتی بلرزه و
بریزه، وقتی با دیدن یه نفر ضربان بگیره؛ یعنی عاشقه. دیگه حالا هر چی هم تو بخوای انکارش کنی.
سرم رو بالا و پایین کردم.
-آره دقیقا.
-پس عطیه خانوم ما هم عاشق بوده. خوبه بابا، علی آقا که اصلا بهش نمی اومد اهل این حرفها باشه. پس
بگو چرا تو اون شب اومدی خونه ی عموت و قید خوندن درس و تست رو زده بودی.
قری به گردنش داد.
-اولا راجع به آقامون اینجوری حرف نزن، بعدش هم، نخیر میدونستم اونشب نیست.
-اوهو شما که می فرمودین ارتباط در حد مشکلات درسی! چه طوری به اینجا رسیدی؟
اولش باور کن همین بود، یه سری کتاب تست و اینها برام آورد، من هم هر جا گیر میکردم زنگ
میزدم بهش تا اینکه...
یه ابروم بالا پرید.
-خب تا اینکه چی؟
-دیگه دیگه، این قسمتش خصوصیه. مگه تو لحظه های نابت با امیرعلی رو بهم میگی؟!
چون نزدیکم بود ضربهای حواله ی سرش کردم.
-حیا کن، الان تو باید خجالت بکشی. خوبه عمه سپرد به من که دوستانه مثال مزه ی دهنت رو بفهمم اگه
الان خودش بود که آبرو واسه ت نمونده بود.
-حالا یعنی الان بیام بیرون، باید مثل رنگین کمون رنگ به رنگ بشم؟
-بله لطفا اگه نمیخواین دستتون رو بشه.
دستهاش رو به هم کوبید و ذوق کرد.
-آخ جون حالا کی قراره بیان؟ علی خواسته غافلگیرم کنه.
با تاسف براش سر تکون میدادم که بالشت مخمل بنفش کنارش رو زد بهم.
-برای خودت متاسف باش، بعدش هم پاشو برو دیگه. برو جواب مثبتم رو اعلام کن من هم ببینم میتونم
با این لوازم آرایشی کاری کنم صورتم خجالت زده به نظر بیاد یا نه، پاشو.
-بیچاره علی آقا، چی بکشه از دست تو.
-مطمئن باش به پای داداش بدبخت شده ی من نمیرسه.
براق شدم بپرم بهش که بالشت رو سپر خودش کرد و مشتم به جای شونه ش نصیب بالشت شد و اون هم
هرهر خندید.
از اتاق که بیرون اومدم محکم خوردم به امیرعلی، خدای من! نکنه حرفهامون رو شنیده باشه!
با ترس سرم رو آوردم بالا و یه دفعه گفتم:
-سلام.
چشمهاش هم خندون شد هم مشکوک.
-در روز چند بار سلام میکنی ؟ علیک سلام، حالا چرا هول کردی؟
حالتش که میگفت چیزی نشنیده؛ ولی لرزش صدای من دست خودم نبود، نگاهم رو دزدیدم.
-کی من؟ نه اصلا.
-محیا من رو ببین، مطمئنی؟
نمیتونستم به چشمهای امیر علی نگاه کنم، نگاه کردن به چشمهاش یعنی خود اعتراف.
سرم رو چرخوندم و نگاه کردم به چونه ش.
-هول نشدم، تو اینجا چیکار میکنی؟
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از خبرگزاری شبستان
👤 #کانال_لینکدونی_و_تبلیغات
http://eitaa.com/joinchat/588251140C02d6af013e
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👤 #کانال_لینکدونی_و_تبلیغات
http://eitaa.com/joinchat/588251140C02d6af013e
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
Moghadam-13950603papika.ir_.mp3
6.26M
#پیشنهاد_دانلود
مداحی سبک و ملایم
با نوای جواد مقدم
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
#پیشنهاد_دانلود مداحی سبک و ملایم با نوای جواد مقدم 🌷 @majles_e_shohada 🌷
من و هوای حرم ، صحن و سرای حرم
دار و ندارم و من ، میدم برای حرم
🍃🍃🍃
کربلا ماریه ، باز اشکای من جاریه
زخم غم تو کاریه ، کربلا کربلا
🍃🍃🍃
کربلا ماریه ، این چه رسم دلداریه
کارم حسرت و زاریه ، کربلا کربلا
🍃🍃🍃
از تو دورم من ، خیلی دلگیرم
اگه نیام کربلا ، حتما میمیرم
🍃🍃🍃
سالار زینب، سالار زینب ، سالار زینب
🍃🍃🍃
صدای سینه زدن دلم رو وا میکنه
سینه زنی ، غم تو تو سینه جا میکنه
🍃🍃🍃
حسینه اس دلم ، یه سر بیا به محفلم
ای همه عشق و حاصلم … آقا جان
🍃🍃🍃
هر چند ناقابلم ، همین بسه سائلم
بنده ابوفاضلم … آقا جان
🍃🍃🍃
اربابم ارباب، ماه ِ عالم تاب
تویی قرار و تاب ِ دل های بیتاب
🍃🍃🍃
سالار ِ زینب ، سالار زینب ، سالار زینب
🍃🍃🍃
آب حیاتم حسین ، راه نجاتم حسین
مبدل سیئات بل الحسناتم حسین
🍃🍃🍃
یا سید ال… تو شاهی و من غلام
هر نفس به تو السلام ثارالله
🍃🍃🍃
شرمندم رو سیام ، خیلی گریه کردی برام
که الان توی روضه هام ، ثارالله
🍃🍃🍃
عشقت اکسیره ، عشقت معجونه
آخر از عشقت میشم دیوونه