eitaa logo
مجلس شهدا
912 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه از این همه غربت ... واژه ها در برابر این تصویر حقیرند ... چه بنویسم ، بخدا شرمنده ام . #شهید_مدافع_حرم #فاطمیون  #افغانستان  #غربت  #سوریه  #فاطمیون_همگی_حامی_مکتب_هستند . ✍ #سید_منتظر 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍃 فراموش نکنیم که #امنیت ما مرهون خون شهداست و ما تا زنده ایم به این کودکان که مهر پدر نچشیده یتیم شدند.🍃 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مـي خـواھـمت #شـھـید.!! ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!! نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!! نـه چشـمانـم بـه نـگاهـت..!!😔😔 چاره اي كن..!! تـو رو كم داشـتـن ..!! كم نيست..!! درد است. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌷شهیدی که دو هفته قبل از شهادتش عکس پروفایلش رو عکس #شهید_امیر_حاجی_امینی گذاشت و به همان شکل هم شهید شد. ✨ #شهید_طلبه_محمد_کریمیان 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل پسرونه... 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پروفایل دخترونه.. 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از سوے مدینـہ بوے غَــم مے آید درون قلب جهان ، انقلاب گشته بیا نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بیا نظاره کن به فرا سوی مدینه و ببین حرم به دست حرامی خراب گشته بیا این گلستان نبیّ بار دگر ویران شده چشمهای منتقم ، بار دگر گریان شده بعد تخریب بقیع و این ستم در آن دیار گشت روشن ، از چه قبر فاطمه پنهان شده ▪️هشتم شوال سالروز تخریب حرم مطهر ائمه بقیع محضر امام عصر(عج) و شیعیان تسلیت باد.😔
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت چهل و یک -راستی امیرعلی ممنون که اومدی. چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده و متعجبش از ته دل قهقه زدم. حق داشت، نه به لحن غم زدهم و نه به این لحن پرانرژی و بی مقدمه م. هنوز نگاه ش روی من بود با یه اخم کوچولو به خاطر خنده م که لب چیدم. -خب چیه؟ نیم خنده ای روی صورتش نشست و سر تکون داد؛ ولی سکوت کرد. بقیه ی مسیر هم توی سکوت گذشت؛ اما من عجیب همین سکوت رو کنار امیرعلی دوست داشتم، گاهی همین سکوتها طعم عشق میداد و درس رسم عاشقی کردن. با توقف ماشین نگاهم رو از شیشه ی مربعی کنارم گرفتم، شیشه ای که شده بود آینه ی رویاهام و من از اونوقت سایه امیرعلی رو توش با یه لبخند ناب دید میزدم. کمی روی صندلی چرخیدم و متمایل شدم به سمتش. -ممنون، نمیای خونه؟ اون هم مثل من چرخید رو به من، یه دستش تا شد و آرنجش رو روی فرمون گذاشت. -نه ممنون، سلام برسون. دستم رو جلو بردم تا باهاش دست بدم، امشب میخواستم شادی لمس حضورش رو کامل کنم؛ اما باز هم فقط به دستم نگاه کرد. اعتراض آمیز گفتم: -امیرعلی! -ببین محیا... چیزه... چشمهام رو ریز کردم. -چیه؟ اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد. -عجله داشتم. فکر کردم دیرشده ممکنه بری، برای همین دستهام... نذاشتم ادامه بده و یه دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و صورتم که به طرز بامزهای کش اومده بود خندید. مگه سیاهی دستهاش مهم بود؟ اتفاقا برام یه یادگاری بود از لمس دستهاش. -دختر خوب خب مگه اجبار داری؟ دستت سیاه میشه. شونه هام رو بالا انداختم و دستش رو رها کردم. -من فرق میکنم امیرعلی. عیب نداره سیاه بشه؛ ولی دستم رو رد نکن غصه م میگیره. باز هم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم رو میبرد. دستم رفت سمت دستگیره و در رو باز کردم؛ ولی امشب باز گل انداخته بود شیطنتم و سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه امیرعلی کشیدم که چشمهاش گرد شد و متعجب از کار من. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت چهل و دو با لحن بچگانه ای گفتم: -این هم تنبیه ت آقا. حالا مجبوری صورتت رو هم بشوری. لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومد و تک خندهای کرد که توش هنوز رگه هایی از تعجب داشت. صورتش رو تو آینه کوچیک بالای سرش چک کرد. -عجب تنبیه ی! ببین با صورتم چیکار کردی! مثل بچه های تخس گفتم: -خوب کردم. یه ابروش خیلی بامزه بالا رفت، دیگه داشت قلبم برای بوسیدن گونه ش بی پروا میشد. سریع از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین. -به همه سلام برسون. از عمو احمد هم از طرف من تشکر کن. کشیده و مهربون گفت: -چشم بزرگیتون رو میرسونم. خداحافظ آرومی گفتم؛ اما قبل از دور شدنم، مهربون با یه ته مایه خنده گفت: -محیا؟ اینبار بیشتر خم شدم توی ماشین و من میمردم قطعاً از این تلفظ اسمم از زبونش. -جونم؟ انگار هنوز عادت نکرده بود به من و این بی پروایی قلبم که هر دولنگه ی ابروهاش بالا پرید، یه جونم گفتن بود دیگه. من به تلافی، بدتر نگاه منتظرم رو با یه لبخند پرمهر انداختم توی صورتش. بی هوا انگشتش رو محکم کشید روی بینیم و این بار من تعجب کردم و امیرعلی با فشردن لبهاش روی هم سعی میکرد خنده ش بلند نشه، تا من دوباره دلم ضعف بره براش. -حالا یک یک شدیم. برو تو خونه سرده. قلبم جوشید برای این امیرعلی که کنار خودم تازه داشتم اون روی دیگه ش رو هم تجربه میکردم. محض اذیت کردن، اخم مصنوعی کردم که خنده ش رو کامل خورد و لحنش جدی جدی شد. -ناراحت شدی؟ دستش رفت سمت جعبه دستمال کاغذی که من سریع و سرخوش از اینکه نگاهش روی من نیست تا بتونه ذوبم کنه گفتم: -خیلی دوستت دارم. ساده گفتم؛ اما از ته قلب. دستمال کاغذی توی دستش خشک شد، نگاهش روی صورتم نچرخید و عجیب بود قلبم بیقراری نمیکرد؛ انگار دیگه حسابی کنار اومده بود با احساس هایی که موقع نزدیکی به امیرعلی فوران میکرد. با یه نفس بلند به خودش اومد و بین موهاش دست کشید و دستمال کاغذی توی دستش رو روی بینیم کشید. 🌷 @majles_e_shohada 🌷