eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
37 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. مشغول بـه ذکـر حیدر کراریم در سینه ی خود مهر ولایت داریم بر دار حوادثیم و در راه علی«ع» شاگـرد کلاس میثم تمّاریم
. صلی الله علیک یا اباالحسن یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج با جام غدیر مست دائم هستیم از عشق ولایت متنعم هستیم دلداده ی حضرت رضاییم ولی ما ریزه خور امام کاظم هستیم
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید در عسل خواستن آری به برادر می رفت تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده دید راضی است به معراجِ شهادت برسد مطمئن است و به خون كرده وضو آماده آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت علیرضا شریف عبدالله ابن الحسن (ع) روضه
پیش پای خودش به خاك افتاد همه را با نگاه پس می زد تكیه بر نیزه ی غریبی داشت خسته بود و نفس نفس می زد جگرش پاره پاره بود اما یك تنه رفت تا دل لشگر سینه ی خویش را سپر كرد و سپرش را شكست تیر سه پر تا زمین خورد دوره اش كردند هر كه با هرچه داشت زخمی زد جنگ مغلوبه شد همه گفتند دیگر از خاك بر نمی خیزد خوب نزدیك می شدند به او ضربه ها تا دقیق تر بشود نیزه در زخم تیغ می كردند تا شكافش عمیق تر بشود این علف های هرز با این گل چقدر دشمنی مگر دارند وای بر من چه می كنند این ها عده ای دستشان تبر دارند یك نفر رفت تا كه سر ببُرَد دیگری رفت تا كه سر ببَرَد دیگری رفت تا برای امیر سر زده از سری خبر ببَرَد سنگدل روی سینه جا خوش كرد خیره سر بود و خیره شد در چَشم ناگهان چنگ زد محاسن را و غضب كرد و در نهایت خَشم تیغ را بر گلو كشید و كشید آنقدر تا كه كُند شد حربه چه بگویم چگونه آخر، سر شد جدا با دوازده ضربه وضع حلقوم او كه ریخت به هم داشت نظم جهان به هم می ریخت هم ز هم عرش و فرش می پاشید هم زمین و زمان به هم می ریخت خواهرش روی تل زمین خورد و دم گودال از زمین بر خواست گفت دست از محاسنش بكشید سر این سر برای چه دعواست گرچه با ضربه های پی در پی بارها روی خاك غلطیده است تا به امروز لحظه ای این مرد پشت بر آسمان نخوابیده است كینه گُل كرد تا به آنجا كه طاقت صبر را سر آوردند از تن پاره ی تن زهرا پیرهن پاره را در آوردند سر فرصت همه پیاده شدند صید افتاده بود در دل دام غارت پیكرش كه پایان یافت آمدند عده ای سواره نظام همه بودند سرخوش و سر مست ساربان بود از همه خوشتر منتظر بود تا كه شب بشود فكر انگشت بود و انگشتر شاعر : مصطفی متولی امام حسین (ع) روضه
بدون تو شب و روزم نمی شود سپری به جز تو از تو نداریم خواهش دگری    به عمق داغ تو واقف نگشته سوخته ایم همین قَدَر که شنیدیم روضه ای گذری    نه شعر که سخن ساده پیش تو سخت است به غیر گریه ندارم برای تو هنری    ز اشک دیده خود کسب معرفت کردم تو را شناخته ام با مبانی نظری    اگر غلط نکنم اوج سرّ لولاکی طفیل هستی عشقند آدمی و پری    اگرچه یوسفی اما من به شیوه ای دیگر من آمدم سر بازار تو مرا بخری    زهیر را وسط خیمه اش ز خود بردی نمی شود بروی جایی و دلی نبری    از آن زمان که دم علقمه قدت خم شد شده ست مبدا تاریخ هجری قمری  
دیدم به خواب ، آن آشنا دارد می آید دیدم كه بر دردم دوا دارد می آید دیدم كه با شال عزا و چشم گریان مولایمان صاحب عزا دارد می آید  تو بانی این روضه ای دریاب ما را آغوش خود بگشا گدا دارد می آید   آقا سوالی داشتم، از سمت گودال آوای وا اُمّا چرا دارد می آید  آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر یك خنجر تیز از قفا دارد می آید  آتش به جان خیمه ها افتاده از درد پایان تلخ ماجرا دارد می آید  همراه با آن قافله با دست بسته یك خانم چادر سیا دارد می آید 
آن صورت مهربان چه دیدن دارد نقاشی چهره اش کشیدن دارد جان می دهم او خنده به لب می آید لبخند علی به جان خریدن دارد
ای کاش که ایوان طلا را بینم جا خوش کنم آن صحن و سرا را بینم فرموده فَمَن یَمُت ، اجل زود بیا من میمیرم که مرتضی را بینم 🔶️ اشاره به فرمایش امیرالمومنین که به حارث همدانی فرمودند: یا حَارِث هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قَبَلاَ ای حارث همدانی هر کس که بميرد مرا خواهد دید ، چه مومن باشد و چه منافق
من عبدم و از خدا فقط می گویم تسلیمم و از رضا فقط می گویم از دولت عشق اگر بپرسی از من از دولت مرتضی فقط می گویم
دل از همه جز علی بریدن عشق است ایوان نجف شبی رسیدن عشق است آن لحظه که سینه ام بچسبد به ضریح انگور ضریح را چشیدن عشق است
گاهی که به خواب ، عرش را می بینم یک گنبد و ایوان طلا می بینم حق دارم اگر در حرمش سجده کنم در گنبد او عکس خدا می بینم
معیار خدا در همه ادوار علی است در معرکه ها حیدر کرار علی است گیرم که تمام دشمنان صف بکشند روباه عدو، شیر جگردار علی است