eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
الحق ملیکه ی همه عالم رقیه است الحق دلیل ریزش اشکم رقیه است زمزم نشد درست ز پاهای اسمعیل با من بگو که خالق زمزم رقیه است قدش خمیده شد که شود استوار دین آنکه نمود قد یزید، خم رقیه است در خیمه ی تو از کرم تو شدم اصیل اصل اصیل نیت اصلم رقیه است این یک نظر بود نظرم هست محترم در بین بچه های تو اعلم رقیه است سروده جعفر ابوالفتحی حضرت رقیه (س) میلاد
این کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه خشت محکم اول بنای او بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط هنگام خواب قصه بگوید برای او سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است خورشید سالهاست نشسته به پای او عطر هزار باغچه گل در ترنّمش شهر بهار ساکن سبز هوای او آئینه تداعی لبخند فاطمه است انگار روبرو شده با خنده های او وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد خورشید زندگانی خود را شروع کرد از شاخه طلایی طوبی که چیده شد در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد در پوشش طهارت محض آفریده شد شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت آنروز متصّف به صفات حمیده شد اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت می آمد از طراوت گلخانه خدا بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت شیرین زبان قافله نازدانه ها تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت از وقت آفرینش نور مطهرش با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت مصطفی متولی حضرت رقیه (س) میلاد
مثل شکوفه رایحه ای دِلفریب داشت گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت چون روز چشمه ی دریای نور بود گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود یاسی که در حریر شقایق شکفته بود آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین در این قمات مادرِ سادات را ببین روح بلند عشق به محراب کوچک است انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است آئینه ی تمامِ تمنای من رسید دختر نگو که اُمِ اَبیهایِ من رسید گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت آخر به رویِ شانه ی عباس جا گرفت اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق دُردانه ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود در گوشه ای خرابه نشین گشت ای دریغ با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود بابا برای او گُل و پروانه می کشید بر گیسوان گُل زده اش شانه می کشید اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت شاعر: حسن لطفی حضرت رقیه (س) میلاد
داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند خانه غوغا شده انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا به جهان بر گشته نه فقط دور و بر خانه ی او هم همه هست عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی در رگ این فاطمه است دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه پر زده اما برکاتش باقیست را باز است ببینید سراطش باقیست هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقیست حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقیست کار خورشید به نا خواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزئی از ، طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابا الفضل اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می یایی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده هم بازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو هست کاشف والکرب ابا الفضل شدن کار تو هست تو که در دلبری از ما مثل بابایی اسم بابا که میاری غزل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت عاشقم ، عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبا ی تو را دیده صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحیست ولی از تو شفا می خواهد باز با شوق یکی چادر کوچک آورد دختری نظر نگاه ت عروسک آورد یاد آن روز می افتم که اثیرت کردند اول کودکیت بود که پیرت کردند شاعر : مجید تال حضرت رقیه (س) میلاد
حاج رضا یعقوبیان امشب از لطف خداوند مبین آمده جان امیرالمومنین خانه ی مولا تماشایی شده شور و شادی را تو در یثرب ببین آمده دخت حسین بن علی از تبار رحمة اللعالمین آمده نور دو چشم زینبین آن که باشد شیعه را یارومعین شادمان باشید ای اهل ولا آمدمه حق الیقین حبل‌المتین از قدوم این گل گلزار عشق در مدینه گشته چون خلد برین غنچه ی بستان سرای عصمت است در گلستان ولایت بی قرین نام زیبایش رقیه باشد و همچنان زهرا شفیع المذنبین در خصال و در کمال و در جلال تالی زهرا بود روی زمین همچو زینب عمه ی مظلومه اش در صبوری در متانت بی قرین همچنان مولای مظلومان حسین این گل زهرا بود حامی دین حور و غلمان در طواف کوی او سائل درگاه او روح الامین آمده بر فاطمه نور دو عین گلبن باغ ولا بنت الحسین عاشقان درهای رحمت وا شده از گلستان ولا گل واشده از کرامات خداوند مبین هستی عالم حسین بابا شده شامل مظلوم این عالم حسین لطف و جود خالق یکتا شده آمده منظومه ی عشق و وفا از قدومش این جهان زیبا شده آمده در این جهان بنت الحسین در جهان شادان دل طاها شده این گل بستان آل فاطمه روشنی دیده ی مولا شده درجنان از مقدم او شادمان جده ی او حضرت زهرا شده آمده دردانه ی آل عبا همنشین زینب کبری شده بیت مولانا حسین لبریز نور از قدومش این جهان زیبا شده دختر والاتبار فاطمه زینت دنیا و مافیها شده بین جمع شیعیان اهل بیت همچو زهرا کعبه ی دلها شده عالم هستی شده گلریز حور جشن شادی در جهان برپا شده عالم هستی ز نورش منجلی است دختر پاک حسین بن علی است هدیه ای از سوی حی داور است او تمام هستی پیغمبر است او بود دردانه ی مولا حسین دختری از نسل پاک حیدر است هاشمیون را بود نور دو عین بر حسین بن علی اوکوثر است صبر و ایثار و وفایش حیدری زینبی خوی است و زهرا منظر است نوربخش آسمانها و زمین در سپهر دین احمد اختر است او بودگل واژه ی صبر و رضا حامی دین خدا روشنگر است در ره یاری دین مصطفی رهنورد فاطمه این دختر است با تمام هستی اش دخت حسین دین حق را اومعین و یاور است اوبود پیغمبر کرب و بلا همچو زینب عمه اش یک لشکر است او سفیر کوفه و شام بلا ماه رخسارش گل نیلوفر است ساحل امن محبان حسین کشتی دین را رقیه لنگر است باب حاجات تمام شیعیان کودک اما از همه عالم سر است نام او بر درد بی درمان دواست نگل زهرا نسب مشکل گشاست گوهر دریای عصمت آمده مه جبینی ماه طلعت آمده از مدینه بیت مولانا حسین نوگلی با جاه و عزت آمده دخت سالارشهیدان خدا معنی عشق و محبت آمده فاطمی خو زینبی جاه و جلال جان تقوا و فضیلت آمده گلبن بستان سرای فاطمه پای تا سر جود و رحمت آمده بر همه عالم زیمن مقدمش لطف و جود بی نهایت آمده تالی زینب صبور اهل بیت کوه صبر و استقامت آمده نجل حیدر نور چشمان حسین روح غیرت با جلالت آمده معنی و تفسیر نور و هل اتی صاحب جود و کرامت آمده نام او غم از دل عالم برد رهگشای خلد و جنت آمده شیعیان مرتضی شادی کنید شافع روز قیامت آمده کودک اما حامی دین خدا محور قرآن و عترت آمده او بود نور خدای لم یزل مهر او در قلب شیعه از ازل نور رحمت در مه شعبان رسید هدیه ای از خالق سبحان رسید در جهان از لطف حق بنت الحسین دختر مولای مظلومان رسید از تبار خاتم پیغمبران دختری با جلوه ی جانان رسید نور چشمان حسین بن علی پیکر دین خدا را جان رسید تالی و ثانی زهرای بتول رهنورد عترت و قرآن رسید شهر یثرب روشن از نور رخش نوربخش عالم امکان رسید اختران ریزند زیر پای او در سپهر دین مه تابان رسید از درون بحر مواج ولا یک درخشان لولو و مرجان رسید روشنی‌بخش دل و جان همه هادی ره مشعل تابان رسید آن که باشد از کرامات خدا چشمه سار رحمت و احسان رسید روشنی دیده و قلب حسین عطر و بوی جنت و رضوان رسید بر(رضا)این عبد سر تا پا گناه ریسمان محکم ایمان رسید آن که باشد لطف وجودش بی حساب هر دعا گردد به نامش مستجاب حضرت رقیه (س) میلاد
بر دخت نبی و حسنینش صلوات بر شوهر او و زینبینش صلوات حاجت ز رقیه اش بخواه و بنما تقدیم به دختر حسینش صلوات ▪️ تقدیر چو شد ز سوی رب اعلا گردید سه ساله ای سفیر بابا او فاطمه بود و بر رقیه مشهور در شام سفارتش بُوَد پابرجا ▪️ رقیه ای که دختر امام است سفیر باب خود به شهر شام است حاجت بخواه از محضرش که ایشان لطف و کرامتش عَلَی الدَّوام است ▪️ خدا به خامس آل عبا نمود اکرام رقیه ای که شود او سفیرش اندر شام سفارتش به دمشق است با شکوه و جلال هر آن که زائر او شد دلش شود آرام ▪️ بنهاد رقیه قدمش را چو در این دار شد شاد هر آن کس که بُدی مَحرم اسرار چون گشت سه ساله ز جهان دیده فرو بست گردید سفیر پدرش آن دُرِ شهوار
تويى به باغ ولايت گل بهار ، رقيه كبود صورت ماهت بنفشه زار ، رقيه كتاب كرببلا را كه خود تو حسن ختامى حديث مرگ تو بخشيده اعتبار ، رقيه خراب ، كاخ يزيد از شرار آه تو اما بناى دولت عشق تو برقرار ، رقيه اگر چه در غم بابا تو بيقرارترينى قرار خاطر دلهاى بيقرار ، رقيه دل كويرى من حسرت نگاه تو دارد ز ابر لطف ، کمى بر سرم ببار ، رقيه حسين ، فاطمه را در نگاه گرم تو می ديد به قاب چشم تو شد بوسه‏ اش نثار ، رقيه سه ساله وارث زهرا به درد و داغ و مصيبت خرابه بود و تو و داغ بيشمار ، رقيه
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب شد شام خراب تو، خراب تو مرتب در بین خرابه همه گفتند: رقیه ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب! از بس که مقام تو شده خارج از ادراک خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب! زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب در اوج عطش نیز پی آب نرفتی ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب اشک است سلاحی که تو در معرکه داری کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری سوگند به صدیقه صغری شدن تو ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو عالم همه از امر تو در بند دوام است گر دست به نفرین بزنی کار تمام است در چشم من ای شان تو از ساره فراتر جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند از معجر صبرت گره ای باز نکردند با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان کی راه تو سد میشود از خار مغیلان خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم زد معجر تو دست خودش را گره از خشم با آبله از پا ننشستی آئینه ای اما نشکستی بغض تو قدم به نینوا زد آه تو شرر به خیمه ها زد این دشت در اشک دیده ات سوخت از آتش غیرتت برافروخت پیغمبر اشک! وقت هجرت بر ناقه نشستی از جلالت آنروز رسالت تو غم بود بر شانه ی زخمی ات علم بود ای عرش خدا غلام رویت ای حور و پری کنیز کویت ای بسته کمر به خدمتت عرش ای بال فرشته ها تو را فرش مرهون دم تو ماسواالله زیر علم تو ماسوالله گفتم ز مقام تا بدانند آنها که تو را کنیز خوانند تفسیر رسای این قیامی تو زینب خورد سالِ شامی تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰) آیات غضب بخوان بر این قوم آهت نفسی گذشت بر باد دیوار خرابه را تکان داد از آه تو پشت باد لرزید کاخ ستم زیاد لرزید ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله هیهات من الذله...هیهات من الذله... ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله مائیم و همین جمله، هیهات من الذله از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست قدم میزنی آرام دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت قدم میزنی آرام قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت نگهبان به خدا قافیه را باخت کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن ای همه اندوه و محن خطبه بخوان اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است و هنگام قیام است قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا تویی آن زینت زینب جبروت علی عالی اعلا احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را آینه حضرت زهرا! تو نیازی که به شمشیر نداری فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری همه دیدند که دستان تو بالاست نگهبان به سرش شاید و اماست دلش غرق محاباست زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش... مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین طبق زر سر بابای تو ای داد از این لحظه ی کوتاه چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله! چه بگویم ز غمت آه... فقط آه کشم آه ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد هر لحظه به یاد مادرش می افتاد بازوی کبود و چشم کم سویی داشت زینب بدن سه ساله را غسل نداد در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید کیفیت درد بازو و پهلو را از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف
امشب قلم مسیر تولا گرفته است اذن سرودن از خود مولا گرفته است کار جنون هر شبه بالا گرفته است بعضی کنایه ها پر ما را گرفته است خواهم که باز حق سخن را ادا کنم دستم قلم اگر که قلم را رها کنم لبریز شد ز عشق و محبت سبوی عشق دادم به قطره قطره ی اشکم وضوی چشم وقف جمال آینه شد جستجوی چشم گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم به روی چشم چشمی که روشن از جبل النور می شود سرمه ز تربتش نکشد کور می شود گفتی بگو مقدمه، گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز خاتمه گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم رقیه جان گفتم، بدون واهمه گفتم رقیه جان نام رقیه فاطمه باشد به هوش باش او فاطمه است فاطمه، دیگر خموش باش در بُعد مادی، ثمر باغ عصمت است در بُعد معنوی که سراپا قیامت است این گفته را دلیل و روایت چه حاجت است دختر به مادرش نرود جای حیرت است این بی قرین، تجلی سیمای مادر است یک چشمه ی جدا شده از حوض کوثر است این گل برای خرمی روزگار، بس این لاله بر طراوت باغ و بهار، بس نامش جلالتی است که در ذوالفقار بس باشد به کارنامه اش این افتخار بس او را نسب به سوره ی والفجر می رسد با دست او به گریه کنان اجر می رسد هرچند هستیش همه تاراج رفته است در موج خون به سینه ی امواج رفته است احرام اشک بسته، به حجاج رفته است او با سر حسین به معراج رفته است او تُعرِجُ الملائکه و ذی المعارج است باب المراد و دختر باب الحوائج است تا شد کنار شمع خرابه نشین مقیم فرمود با حسین که ای در غمم سهیم چون می وزید بر سر زلف شما نسیم می شد دل رقیه ات از غصه ها دونیم گفتم به خویش آنکه به نی ربنا کند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند؟ حالا که آمدی و نشستی مقابلم حالا که آمدی و شدی شمع محفلم حالا که شعله ور شده از وصل، حاصلم راضی نمی شود به جدایی دگر دلم بوسه گرفت و رفت که از تاب رفته بود انگار سال هاست که در خواب رفته بود بر چهره ی سه ساله کمی ژاله مانده بود بر زخم های پیکر او ناله مانده بود رنگی کبود بر رخ چون هاله مانده بود او مانده بود و آن زن غساله مانده بود با یک سوال تلخ و جوابی که تلخ بود آخر چرا شده است همه پیکرش کبود؟ ای نور چشم و دختر غم پرور حسین یادآور غم و محن مادر حسین جان تو شد فدای حسین و سر حسین دست مرا بگیر تو ای دختر حسین لطفی نما که سختی هجران کشیده ام چندی شده است کرببلا را ندیده ام
به روى پر جبرئیل آرمیده همانكه دلم را به مستى كشیده فرشته بیا در زمین بار دیگر ببین كودكى هاى زهرا رسیده عجب سیب سرخ قشنگى خداوند براى خود سیب سرخ آفریده گمان مى كنم اینكه مانند زهرا فداها ابوها ز بابا شنیده همانكه به پاكى بود شهره آمد به دامان خورشیدمان زهره آمد پدر، عاشق بوى پیراهنش بود و گرم طواف ضریح تنش بود میان همه خانواده یكى هم همیشه خراب عمو گفتنش بود سحرها سرش روى دامان بابا شبى هم پدر بر روى دامنش بود شبى كه رد ریسمان هاى این راه به جامانده بر بازو و گردنش بود همان شب كه از گریه او بى رمق شد و یك مرتبه روبرو با طبق شد سلام آنكه بى تو دلم وا نمى شد كویر زمین مثل دریا نمى شد اگركه نمى آمدى تا همیشه كسى مثل تو شكل زهرا نمى شد به غیر از تو و عمه زانوى سقا براى كس دیگرى تا نمى شد تو در كربلا تشنه،بى آب بابا ولى آب هم بود بابا نمى شد چه شد در میان بیابان بماند چه بهتر كه این راز پنهان بماند مسیح از نگاه تو درمان گرفته به یمن تو درشهر باران گرفته براى سفر تا خدا بار دیگر نخ چادرت را سلیمان گرفته نگاه شما مى برد سمت دریا كسى را كه راه بیابان گرفته تو مانند زهرا تو بانوى آبى تو هم بازى طفل ناز ربابى شبى كه بهارنگاهت خزان شد زمان وداع تو با كاروان شد زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى كم تمام تنت پاره اى استخوان شد تو دیدى كه قران برنیزه رفته ورق در ورق خیزران خیزران شد تو دیدى كه بر نیزه مى رفت بابا و انگشترش قسمت ساربان شد خلاصه ترك خورد بغض گلویت پدر آمد اما بدون عمویت
ارباب آمده ثمر باغ لاله اش كرده ظهور فاطمه اى در سلاله اش امد کسیکه مهجة قلب حسین را دست خدا سند زده پشت قباله اش نهج البلاغه هست و مقاتیح و کوثراست یکروز اکر که ترجمه گردد رساله اش یکراست میرود بغل شاه کربلا دست کسی اگر برسد یک حواله اش اندازه مسیح اولوالعزم زنده کرد دلهای مرده را دم عمر سه ساله اش عاشق شدیم و گفت رها کن بقیه را بنویس روی سنگ نگین یا رقیه را دختر نگو که مادر باباست بعدازاین آیینه دار ام ابیهاست بعدازاین دختر نگو که وارث شمشیر حیدر است ارثیه دار حضرت زهراست بعدازاین دختر نگو که غیرت دستان بسته اش ویران کننده صف اعداست بعدازاین در اشتیاق زمزمه عمه گفتنش قلب صبور زینب کبراست بعدازاین اصلا به گاهواره برایش نیاز نیست جایش به روی شانه سقاست بعدازاین غوغاست در ملائکة الله عالمین دارد برای او صدقه می دهد حسین در نسل عشق ، شوق سرآمد رقیه است تفسیری از خدیجه و احمد رقیه است داود و آدمند فقیران گریه اش بنیانگذار گریه بی حد رقیه است پیداست جلوه حسنی در کرامتش مثل حسن ،کریم زبانزد رقیه است دیدیم در حساب عدد که مساویِ رزاق در رساله ابجد رقیه است آنکس كه با شهامت زینب مدار خود سیلی به روی حرمله ها زد ، رقیه است جان باخت پای عشق ولی برد کرده است چوب یزید را به سرش خرد کرده است در راه عشق هم قسم زينب است او كوچه به كوچه هم قدم زينب است او در هاي و هوي مردم شام و ستمگران تنها محافظ علم زينب است او گريه نكرد هرچه كتك خورد ، گريه اش بر ماجراي قدخم زينب است او از كربلا به شام پس از رفتن پدر دلواپسى دم به دم زينب است او بعد از هزار سال خرابه حرم شدو در زير سايه حرم زينب است او دل بى قرار غصه و اندوه زينب است كوچكترين مجاهد نستوه زينب است چشمشش به پوشش طبق افتاد گریه کرد بر مصحفی ورق ورق افتاد گریه کرد لبهای چوب خورده اورا همینکه دید یاد کبودی شفق افتاد گریه کرد دستش توان نداشت كه سر را بغل كند پس روى خاك بى رمق افتاد گريه كرد بر حنجر بريده كه دستش رسيد سوخت كنج خرابه مرغ حق افتاد گريه كرد بر حال و روز دختر ويران نشين خود سر از ميانه طبق افتاد گريه كرد پروانه قسمت سحرش سوختن شده او با همان لباس اسارت كفن شده