eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نسوزد تا که دل، چشمی به عالم تر نمی‌گردد نبارد تا که ابری، نخل بارآور نمی‌گردد ملاک خاتمیت قابلیت هست انسان را وگرنه هر یتیم مکه پیغمبر نمی‌گردد اگر بارد ز ابر آسمان هر روز و شب باران لیاقت گر نباشد، قطره‌ای گوهر نمی‌گردد ز هر ساقی مکن خواهش که می در ساغرت ریزد که هر ساقی به عالم ساقی کوثر نمی‌گردد به عالم گر تهی دستی به درگاه رضا رو کن کز این در هیچ کس با دست خالی بر نمی‌گردد میسر گر نشد لطفش برو خود را ملامت کن که کم لطفی ز اولاد علی باور نمی‌گردد کسی که ضامن آهو شود، وقت گرفتاری یقیناً زائرش بی بهره از این در نمی‌گردد من ژولیده می‌گویم دو صد بار دگر ای دل نسوزد تا که دل، چشمی به عالم تر نمی‌گردد مرحوم
سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان! تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان! من در این حجره ‏ى در بستۀ خود مى ‏پیچم کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان! نکشد گر که مرا زهر جفا، خواهد کشت خنده‏ ى همسرِ بیدادگرم مادر جان! من جوادم که به یاد تو سخن مى‏ گویم چون تو را از همه مشتاق ترم مادر جان! همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد سوخت پروانه صفت بال و پرم مادر جان! همسرم پشت در خانه به دست افشانى من به یاد تو و مسمارِ درم مادر جان! چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان! به لب خشک منِ غمزده آبى برسان کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان! شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من دوست دارم که بیایى به برم مادر جان! مرحوم
من عاشقم و غیر تو دلدار ندارم جز دار در این دار هوادار ندارم من مشتری عشق تو ام یوسف زهرا ورنه سر و کاری سر بازار ندارم میثم به علی نازد و من بر تو حسین جان دیگر تو مگو میثم تمار ندارم گر سنگ زنندم به سر دار غمی نیست جز سنگ در این کوفه خریدار ندارم زین طایفه عهد شکن با تو چه گویم کز گفتن آن قدرت اظهار ندارم آن قدر بگویم که در این شهر پر آشوب من ایمنی از سایه دیوار ندارم
مژده‏ اى دل که به ماتاج سرى داد خدا شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا سجده شکر به جا آر که از رحمت خویش تیر جانسوز دعا را اثرى داد خدا شجرطیبه ى گلشن طاها را باز هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا تا که اسلام قوى گردد و الحاد ضعیف صدف بحر ولارا گهرى داد خدا اى صبا فاطمه را مژده بده کز ره لطف صادق آل نبى را پسرى داد خدا ملک از کنگره ى عرش برین مژده دهد که به ما ناجى نیک و سیرى داد خدا بهر آزادى ابناء بشر باردگر به بشر رهبر فریادگرى داد خدا تا کندزیرو زبر کاخ ستم را اى دل مژده ‏ى آیت فتح و ظفرى داد خدا تا به پرواز در آید به جهان طایر فکر امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا شادمانم من ژولیده که از رحمت خود به من بى هنر امشب هنرى داد خدا
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی از پی دفع خطر ترك سفر می كردی زير شمشيرم و از پرده دل می گويم كاش آهنگ سفر جای دگر مي كردی چاك می كرد به تن پيرهن صبر ايوب گر از اين شهر پر از فتنه گذر ميكردی آب در دست من آغشته به خون می گردد كاش می ديدی و احساس خطر می كردی روز پيش نظرت تيره تر از شب می شد گر بر احوال من خسته نظر می كردی پاره پاره بدنم گر ز ستم می ديدی جاري از ديده خود خون جگر مي كردی قبل از آنی كه شود كشته جوانت اي كاش ديده را محو تماشای پسر مي كردی كاش از واقعه حرمله و تير و گلو مادر غمزده اش را تو خبر مي كردی ذكر روز و شب ((ژوليده)) بود بهر تو اين كاش از آمدن كوفه حذر ميكردی مرحوم
شیعیان شرح شب تار مرا گوش کنید قصه دیده خونبار مرا گوش کنید مو به مو راز دل زار مرا گوش کنید داستان من و دلدار مرا گوش کنید تا بدانید چرا خسته و بیمار شدم این چنین در کف اغیار گرفتار شدم روزگارى به سر دوش پدر جایم بود ساحت کاخ شرف منزل و ماوایم بود دیدم مام و پدر محو تماشایم بود ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرایم بود حال در گوشه ویرانه بود منزل من خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من یکشبى ناله ز هجران پدر سر کردم دامن خویش ز خونان جگر تر کردم صحبت باب بر عمه مکرر کردم گفت : بابت به سفر رفته و باور کردم تا سر غرقه به خونش به طبق من دیدم من از این واقعه چون بید به خود لرزیدم گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پیکر تو کاش مى مردم نمیدید ترا دختر تو بنشین تا که زنم شانه به موى سر تو ز چه خاکستراى سر شده اینسان رویت همچو احوال من آشفته شده گیسویت غم مخور آنکه کند موى ترا شانه منم آنکه از هجر تو از خود شده بیگانه منم آنکه شد معتکف گوشه ویرانه منم تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم بنشین تا ببرت راز دل ابراز کنم شاید امشب گره از مشکل خود باز کنم ای سرغرقه به خون ازره دورآمده ای طالب فیض حضورم به حضور آمده ای توکلیم الهی از وادی طورآمده ای بهردیدارمن از کنج تنور آمده ای بی تو ای جان پدر تنگ مرا ، حوصله شد پایم ازخارمغیلان همه پرآبله شد دوست دارم که مرا از قفس آزاد کنى همره خود ببرى ، خاطر من شاد کنى راحتم ز آتش سوزنده بیداد کنى از ره لطف به ژولیده دل امداد کنى کو بود شاعر دربار تو اى خسرو دین باش او را به قیامت ز وفا یار و معین
شیعیان شرح شب تار مرا گوش کنید قصه دیده خونبار مرا گوش کنید مو به مو راز دل زار مرا گوش کنید داستان من و دلدار مرا گوش کنید تا بدانید چرا خسته و بیمار شدم این چنین در کف اغیار گرفتار شدم روزگارى به سر دوش پدر جایم بود ساحت کاخ شرف منزل و ماوایم بود دیدم مام و پدر محو تماشایم بود ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرایم بود حال در گوشه ویرانه بود منزل من خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من یکشبى ناله ز هجران پدر سر کردم دامن خویش ز خونان جگر تر کردم صحبت باب بر عمه مکرر کردم گفت : بابت به سفر رفته و باور کردم تا سر غرقه به خونش به طبق من دیدم من از این واقعه چون بید به خود لرزیدم گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پیکر تو کاش مى مردم نمیدید ترا دختر تو بنشین تا که زنم شانه به موى سر تو ز چه خاکستراى سر شده اینسان رویت همچو احوال من آشفته شده گیسویت غم مخور آنکه کند موى ترا شانه منم آنکه از هجر تو از خود شده بیگانه منم آنکه شد معتکف گوشه ویرانه منم تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم بنشین تا ببرت راز دل ابراز کنم شاید امشب گره از مشکل خود باز کنم ای سرغرقه به خون ازره دورآمده ای طالب فیض حضورم به حضور آمده ای توکلیم الهی از وادی طورآمده ای بهردیدارمن از کنج تنور آمده ای بی تو ای جان پدر تنگ مرا ، حوصله شد پایم ازخارمغیلان همه پرآبله شد دوست دارم که مرا از قفس آزاد کنى همره خود ببرى ، خاطر من شاد کنى راحتم ز آتش سوزنده بیداد کنى از ره لطف به ژولیده دل امداد کنى کو بود شاعر دربار تو اى خسرو دین باش او را به قیامت ز وفا یار و معین
علیه‌السلام 🔹آب بقا🔹 آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین آن که از کعبۀ گِل جانب معشوق شتافت خیمه در کعبۀ دل کرد به پا کیست؟ حسین آن که با سعی و صفا کرد وداع و چو خلیل کرد آهنگ سفر سوی منا کیست؟ حسین آن که در مدرسۀ عشق پی حفظ شرف هله آموخت به ما درس وفا کیست؟ حسین... آن که در سنگر آزادگی و آزادی سر نَهَد در خطِ تسلیم و رضا کیست؟ حسین... آن که از خون علی‌اصغر شش‌ماهه گذشت تا شود شافع ما روز جزا کیست؟ حسین آن که لب‌تشنه لب آب روان گشت شهید در عوض داد به ما آب بقا کیست؟ حسین...
علیه‌السلام 🔹آب بقا🔹 آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین آن که از کعبۀ گِل جانب معشوق شتافت خیمه در کعبۀ دل کرد به پا کیست؟ حسین آن که با سعی و صفا کرد وداع و چو خلیل کرد آهنگ سفر سوی منا کیست؟ حسین آن که در مدرسۀ عشق پی حفظ شرف هله آموخت به ما درس وفا کیست؟ حسین... آن که در سنگر آزادگی و آزادی سر نَهَد در خطِ تسلیم و رضا کیست؟ حسین... آن که از خون علی‌اصغر شش‌ماهه گذشت تا شود شافع ما روز جزا کیست؟ حسین آن که لب‌تشنه لب آب روان گشت شهید در عوض داد به ما آب بقا کیست؟ حسین...
گر به گهواره حسین اصغربی شیرنداشت هدفی حرمله بهرزدن تیرنداشت پسرشیرخدادرصدف بیشه ی عشق جزعلی اصغربی شیردگرشیرنداشت روی دست پدرخویش پی حفظ شرف کشته شد گرچه دراین مرحله تقصیر نداشت زیر روکردکردزبن کاخ ستم پرورظلم گرچه آهش به دل حرمله تاثیرنداشت درس آزادگی آموخت به ابناءبشر گرچه ازسوزعطش قدرت تکبیرنداشت یاحسین کشته نمی گشت اگراصغرتو این همه فلسفه ی قتل توتفسیرنداست هدف تیربلاگرکه نمی گشت علی خواب آزادی اسلام توتعبیرنداشت من ژولیده چه گویم که بجزظلم وستم بهرتوچیزدگرسفره ی تقدیرنداشت
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم نه تنها سر، برایت بلكه از سر بهتر آوردم پی ابقایِ قَد قامَت، به ظهر روز عاشورا برای گفتن اللّه‌اكبر، اكبر آوردم... علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم اگر با كشتن من دین تو جاوید می‌گردد برای خنجر شمر ستمگر، حنجر آوردم برای آن‌كه قرآنت نگردد پایمال خصم برای سُمّ مركب‌ها، خدایا پیكر آوردم علی، انگشتر خود را به سائل داد اما من برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم... من «ژولیده» می‌گویم، حسین بن علی گفتا: الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
شیعیان شرح شب تار مرا گوش کنید قصه دیده خونبار مرا گوش کنید مو به مو راز دل زار مرا گوش کنید داستان من و دلدار مرا گوش کنید تا بدانید چرا خسته و بیمار شدم این چنین در کف اغیار گرفتار شدم روزگارى به سر دوش پدر جایم بود ساحت کاخ شرف منزل و ماوایم بود دیدم مام و پدر محو تماشایم بود ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرایم بود حال در گوشه ویرانه بود منزل من خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من یکشبى ناله ز هجران پدر سر کردم دامن خویش ز خونان جگر تر کردم صحبت باب بر عمه مکرر کردم گفت : بابت به سفر رفته و باور کردم تا سر غرقه به خونش به طبق من دیدم من از این واقعه چون بید به خود لرزیدم گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پیکر تو کاش مى مردم نمیدید ترا دختر تو بنشین تا که زنم شانه به موى سر تو ز چه خاکستراى سر شده اینسان رویت همچو احوال من آشفته شده گیسویت غم مخور آنکه کند موى ترا شانه منم آنکه از هجر تو از خود شده بیگانه منم آنکه شد معتکف گوشه ویرانه منم تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم بنشین تا ببرت راز دل ابراز کنم شاید امشب گره از مشکل خود باز کنم ای سرغرقه به خون ازره دورآمده ای طالب فیض حضورم به حضور آمده ای توکلیم الهی از وادی طورآمده ای بهردیدارمن از کنج تنور آمده ای بی تو ای جان پدر تنگ مرا ، حوصله شد پایم ازخارمغیلان همه پرآبله شد دوست دارم که مرا از قفس آزاد کنى همره خود ببرى ، خاطر من شاد کنى راحتم ز آتش سوزنده بیداد کنى از ره لطف به ژولیده دل امداد کنى کو بود شاعر دربار تو اى خسرو دین باش او را به قیامت ز وفا یار و معین مرحوم