eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
کلامش نور، فعلش خیر، نامش دلنشین باشد دلیل عالم ایجاد باید اینچنین باشد یکی از معجزات حضرت موسی بن جعفر اوست علیِ سوم و دست خدا در آستین باشد هوالاول، هوالاخر، هوالظاهر، هوالباطن رضا آئینه‌ی فضل امیرالمؤمنین باشد "رضی الله عنهم و رضوا عنه است" شأن او به قرآن بهترین مصداق آیات مبین باشد حدیث سلسله پای دلم را قرص و محکم کرد ولای حضرتش تنها مرا حصن حصین باشد شبیه تک تک اجداد خود باب نجاتم شد نخی از ریشه‌ی سجاده‌اش حبل المتین باشد به جز او چه کسی با حُسن رفتار و صمیمیت سر هر سفره با جمع غلامان همنشین باشد؟! کجا رد می‌کند از محضر خود سائلانش را کسی که دامنش باب الحوائج آفرین باشد ادب شرط قدم برداشتن در نزد آقایی‌ست که دربان حریمش حضرت روح الامین باشد شکوه بارگاهش را که دیدم با خودم گفتم بهشتی هم اگر روی زمین باشد همین باشد از اینجا دل به سوی آسمان‌ها راه پیدا کرد حریمش مهبط الوحی و به نوعی مهد دین باشد تلاقی می‌کند اینجا نگاه سائل و سلطان چرا که آستان‌اش نقطه‌ی عطف زمین باشد گره وا می‌شود از کارها با یک "امین الله" به قدر یک سر سوزن اگر در دل یقین باشد اگر مولا سراغم را نگیرد روز وانفسا بدون شک حسابم با کرام الکاتبین باشد منِ بد را ضمانت می‌کند جای تعجب نیست تعجب می‌کنم روزی اگر که غیر از این باشد همیشه وقت پابوسی تمام ترسم از این است مبادا این زیارت... این سلامِ آخرین باشد کسی از عهده‌ی مدح و ثنایش بر نمی‌آید همیشه سهم بیت آخر من نقطه چین باشد...
سخت در نفس خود گرفتارم نیست جز‌ معصیت دراین بارم دور افتاده ام ز آغوشت تو به فکر منی و من زارم فیض آماده است و من کورم نور آماده است و من نارم با تو بودم ولی عوض نشدم این همه با گلم ولی خارم مثل خوبان به من محل دادی نه! نگفتی که من گنهکارم تو به رویم نمیزنی اما... چه کنم با گناه بسیارم عمر رفت و اجل رسید و هنوز بنده ی زرق و برق بازارم نیمه شب آمدم که عرض کنم.. عذرخواهم خدای غفارم! تو دوای منی شفای منی نظری کن که سخت بیمارم به سرم فکر کربلا زده است به هوای حسین بیدارم کربلای مرا ضمانت کن برسان تربتی ز دلدارم فاطمه امشب آمده به حرم آرزومند شام دیدارم ناله ی یا بنی خواهد زد به تنت هرکسی که آمد زد.. اهل کوفه چرا نفهمیدند به بزرگان لگد نباید زد.. تو بریده بریده جان دادی خنجرش را کشید و ممتد زد حرمله بر گلوت محکم زد و سنان بر دهان تو بد زد
آمد به برم یکی زیاران قدیم گفتم که چه کرد باتو دادار کریم گفتا به محبّتِ حسین بن علی بخشید گناهِ من خداوندِ کریم
کربلایت به خدا قبله ی دلهاست حسین شب جمعه حرمت محشر کبراست حسین «مادرت» آمده با ذکرِ «بُنَیَّ قَتَلوکْ» عطر سیب حرمت جلوه ی زهراست حسین «حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند» روضه خوان حرمت اکبر لیلاست حسین هر که آمد به حرم تا که شهادت خواهد او سفارش شده ی زینب کبراست حسین تا که بر نیزه سرت همسفر زینب شد خواهرت بین حرامی تک و تنهاست حسین بی گمان فاطمه بعد حرم زیبایت زائر و گریه کن حضرت سقاست حسین سینه زن های تو دل تنگ محرم هستند روزی گریه ما دست تو آقاست حسین نوکران را بطلب یک شب جمعه به حرم حرمت تا به ابد آرزوی ماست حسین
اشکِ مناجات سحر را می خرد زهرا گریه‌کُن خونین جگر را می خرد زهرا وقتی شریک‌‌ات "شمع" باشد،سود خواهی بُرد پروانه ی بی بال و پر را می خرد زهرا از عِیش دُنیا باخبر باشی،ضرر کردی از عِیشِ‌دُنیا‌بی‌خبر را می خرد زهرا هی این در آن در می زنی تا در به در گردی وقتی گدای در به در را می خرد زهرا باید درِ این خانه کسبِ اعتباری کرد آن نوکران مُعتبر را می خرد زهرا هرجا بساط روضه ای برپاست،شرکت کن خار و خَس آن دور و بر را می خرد زهرا گاهی حوالی حسینیّه کمی بنشین گوشه نشین این گذر را می خرد زهرا هر آنچه که در چنته داری خرجِ اشکت کن فردای محشر "چشم تر" را می خرد زهرا اندازه ی بال مگس نذر حسین‌اش کن این قطره های مختصر را می خرد زهرا . . از ساعتی که سینه ی او زیر سُم ها رفت سینه زنان این پسر را می خرد زهرا
هوا هوای حسینیه ها شب جمعه رسیده این دل من تا خدا شب جمعه شب زیارت مخصوص سیدالشهدا شب زیارت ارباب ما شب جمعه حوائج همگی مستجاب خواهد شد رواست حاجت دل با دعا شب جمعه "حسین" گفتم و در بین روضه می شنوم صدای مادر سادات را شب جمعه خدا کند که همین روزها حرم باشم خدا کند برسم کربلا شب جمعه حرم بیایم و بر سینه مُهر غم بزنم کنار مرقد شش گوشه از تو دم بزنم
نوکر این خانه در مدار حسین است جان و دلش تحت انحصار حسین است عارف و عالم , بزرگ و کوچک این جمع هر که به هر جا رسیده کار حسین است این که گدا سروری کند به دو عالم کار جدیدیست , ابتکار حسین است نوکری اصلا که اعتبار ندارد چیزی اگر هست اعتبار حسین است ما که نمیخواستیم زنده بمانیم زندگی ما به افتخار حسین است شرح مقامات او بس است همین که خون خدا نام مستعار حسین است فاطمه قبرش نهان شده که بگوید وعده ی دیدارمان مزار حسین است
ای قبله‌گاه دل، در دولت‌سرای تو! تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو یاد بهشت کی کند؟ آن ‌کس که با خضوع یک شب نمود صبح به کرببلای تو دیهیم سلطنت به یکی جو نمی‌خرد از روی معرفت شد اگر کس، گدای تو بیگانه گشت از سر و جان و جلال و مال هر کس‌ که گشت از دل و جان، آشنای تو راضی است حق به آنچه تو هستی از آن رضا زیرا رضای حق نبُوَد، جز رضای تو بهر نجات خلق گذشتی ز جان و سر ای جان جمله آدم و عالَم، فدای تو! دشمن خموش خواست کند نور تو ولی عالَم قوام جُست، به ظلّ لوای تو گفتند از میان ببرندت ز سمّ اسب غافل که هست در دل احباب،جای تو ای چشمه‌سار کوثر و زمزم! چه شد؟که خصم لب‌تشنه سر جدا بنمود از قفای تو قربان حلق خشک و لب تشنه‌ات! که مانْد بر خاک ره، سه روز، تن توتیای تو آتش فتاد کاش به ارکان نُه فلک آن‌گه که سوخت ز آتش کین،خیمه‌های تو تا از زبان تشنۀ تو، حق کند سخن بر نوک نیزه‌های عدو خواست، جای تو بار دگر شد آتش موسی، عیان به دهر تا بر درخت شد، سرِ از تن جدای تو آن حسرتی که در دل«طایی»است،این بُوَد چون نی نوا کند، به ره نینوای تو
عزیز فاطمه جان جهان به قربانت سلام بر لب عطشان و چشم گریانت سلام بر تن مجروح و حلق مذبوحت سلام بر سر خونین و جسم عریانت سلام بر جگر خون و داغ های دلت سلام بر شرف و غیرت جوانانت سلام بر در دندان و غنچۀ دهنت سلام بر لب خونین و صوت قرآنت سلام بر علی اصغر که وقت جان دادن به خنده داد تسلاّ به قلب سوزانت سلام بر لحظات وداع اکبر تو که وقت رفتن او رفت از بدن جانت سلام بر دل زینب که پیش دیدۀ او عدو ز چار طرف کرد سنگبارانت سرت بریده شد امّا هنوز جاری بود به چهره اشک روان از دو چشم گریانت سلام باد به شیری که سایه بانت شد برون کشید به دندان ز سینه پیکانت عجیب نیست اگر خصم را کنی سیراب سجیّه ات کرم و عادت است احسانت
. خورشید بیا طلوع کن از مغرب از شدت ترس وغم تهی شد قالب بیچاره شدیم و رفت عالم از دست برخیر بیا ظهور کن یا صاحب
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و روضه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها فاطمیه قصّه‌یِ حالِ پریشانِ مرا هر که شنید گوشه‌ای زانویِ غم زد بغل وُ آه کشید هر کسی ذرّه‌ای از زندگی‌ام را حس کرد لبِ خود از غمِ عمری که هدر رفته گَزید چقَدَر با عملم آبرویش را بردم چقَدَر او پدرانه به سرم دست کشید نفسِ سرکش به کجاها نکشانید مرا ؟! بازگرداند مرا قطره‌یِ اشکی که چکید مثلِ ویرانه دلم سرد وُ خراباتی بود روضه گرمی وُ صفا را رویِ قلبم پاشید وسطِ روضه‌یِ مادر یادتان افتادم بینِ آن روضه که میخی نفسِ یاس برید مادری پشتِ درِ سوخته‌ای خورد زمین از رویِ در شده رد هر که سویِ خانه دوید فَأَغِث مادرتان خورده زمین أدرکنی العجل اِی پسرِ مصحف وُ آیاتِ امید .
. نذر (س) ------------ الا ای مادر فرزندی از جنس پیمبرها کجا دارند فرزندی چو فرزند تو مادرها نه از جنس پیمبرها که بالاتر بُوَد آری علی شیر خدا ، حَبْلُ الْمَتیِن بهتر ز بهترها تویی یا فاطمه بنت اسد مام حقیقت ها تویی یا فاطمه بالاتر از مریم ، وَ هاجرها تو ای بانوی بی همتا چه گوید شاعری چون من به وصف تو قلم گویا ، دهان لبریز گوهرها به رویت کعبه هم آغوش وا کرد و پذیرا شد یقینش بود داری با خودت خورشید باورها اَلا ای مادرِ روشن ترین سرچشمه ی هستی ز نسل ات پا گرفت آئینه ی صبح مطهرها تَراوش می کند عطر ولایت از تو ای بانو شکفته زیر پایت بس که گلبوی صنوبرها بگوید تا مدیحت را برای مردم عالم مکرّر می رود «یاسر» گذارد پا به منبرها ** حاج محمود تاری «یاسر»
علیه‌السلام 🔹معجزۀ تازه🔹 صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد صدا شدی و صدا از گلو بریده برآمد صدا شدی و صدا در سکوت تیغ اثر کرد به نیزه تکیه زد، از راه‌ مستقیم سخن گفت سوار باد شد، از کوچه‌های فتنه گذر کرد صدات خیمه به خیمه، صدات خانه به خانه گذشت و سینه‌زنان را برای روضه خبر کرد صدات ابر شد و بر کویر دغدغه بارید صدات شعر شد و فتح قله‌های هنر کرد صدات بیرق هل من معین به بام فلق زد صدات یک‌تنه شب را به خون کشاند و سحر کرد صدات در همه‌جا، در تمام پهنۀ تاریخ درون بتکده‌ها چرخ خورد و کار تبر کرد به داد کوخ‌نشیان رسید و سنگ بنا شد بنای کاخ ستم را به لحظه زیر و زبر کرد و هرکجا که شهیدی… صدات در جریان بود و هرکجا که یزیدی… صدات سینه سپر کرد و هرکجا که به بن‌بست خورد راه تکامل صدات معجزۀ تازه‌ای برای بشر کرد صدا شدی و صدایت هزار حنجره جوشید صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد
ای خانه دار خانۀ حیدر سفر مکن از شعلۀ غمت، دل من شعله ورمکن چشمی که اشک،طالع او را رقم زده دیگر نصیبِ غصّه و خونِ جگر مکن ای باخبر ز غربت من از فراق خویش طفلان داغدار خودت با خبر مکن این خانه ای که سوخت از شرار خصم بار دگر ز رفتن خود پر شرر مکن با هر نفس ز لعل لبت خون روان شود اینقدر فاطمه، به سوی در نظر مکن یکبار گشته ای سپر از بهر مرتضی دیگربس است، سینه به آهت سپرمکن کشتی مرا، چقدر گریه میکنی،بیا جان علی به خاطر من دیده ترمکن از غصه های بال و پرت درد میکشم بال و پرت شکسته و عزم سفر مکن ای قد کمان که قامتت از غصه تاشده پشتم کمان ز هجرخودت بیشتر مکن دردت یکی دو تا نبود،بیشماره است شب را به ناله های شبانه سحر مکن جانی که از مصیبت تو نیمه جان شده از هرم غصه های خودت شعله ور مکن اسلام مولایی حضرت زهرا (س) روضه
حیدرم، افتاده ام از پا بدون فاطمه من شدم تنهاترین تنها، بدون فاطمه زندگی باصفایی داشتم، چشمم زدند زانویم می لرزد این شبها بدون فاطمه آخرش زهر خودش را ریخت دنیا بر دلم دلخوشی ها را گرفت از ما بدون فاطمه سر به صحرا می گذارم تا نفهمد هیچکس به چه حال افتاده این آقا بدون فاطمه گریه ‌امروز زینب را نشد بند آورم مانده ام چه می شود فردا بدون فاطمه روزگاری مَحرم دردم کنارم زنده بود سر به چاه آورده ام حالابدون فاطمه موقع بغض حسن فریاد کم می آورد پیر شد طفلی حسن اینجا بدون فاطمه بعد از این با اشک باید نیمه شبها سرکنم تشنگی های حسینم را بدون فاطمه ... مهدی نظری حضرت زهرا (س) روضه
🔹بهترین عبادات🔹 تا قسمت ماست برگ برگ افتادن چون غنچه ز بارش تگرگ افتادن در زمرۀ بهترین عبادات بُوَد با هر نفسی به یاد مرگ افتادن
. خدایا انتقام بگیر ای خدا مهدی کجا و کوه و صحرا، اِنْتَقِم* از چه او خائف شده از دست اعداء، اِنْتَقِم سال های سال، حقّ حجّت تو غصب شد دید ظلم و شد به کامش تلخ؛ دنیا، اِنْتَقِم یاد او را از دل شیعه به حیله برده اند این چنین تنها ولی ات گشته تنها، اِنْتَقِم دیدن اعدای مهدی تا به کی؟دلخسته ایم رحم کن بر ما و شاه بی کس ما، اِنْتَقِم قلب مهدی خون شده از بدعت قوم ریا با ظهورش قلب او را ده تسلّیٰ، اِنْتَقِم پلکهایش زخمی است و دیده هایش غرق خون می کند هر روز و هر شب روضه برپا، اِنْتَقِم نه برای ما برای مادری که پشت در زیر دست و پای دشمن خوانده او را، اِنْتَقِم ای خدا سوگند بر آن صورت نیلی شده هم به درد سینه و پهلوی زهرا، اِنْتَقِم منتقم سوگند بر دست شکسته با غلاف روبه روی چشم های خیس مولا، اِنْتَقِم ای خدا سوگند بر محسن، شهید بی گناه آن که مدفون شد میان اشک بابا، اِنْتَقِم منتقم سوگند بر آن حنجری که تیر خورد حنجر عطشان اصغر پیش دریا، اِنْتَقِم ای خدا سوگند بر پیغمبر کربوبلا آن جوانی که تنش شد ارباً اربا، اِنْتَقِم منتقم سوگند بر دست قلم، فرق جدا ناله ی شاه حرم از داغ سقّا، اِنْتَقِم ای خدا سوگند بر خون شهید بی کفن پیکری که شد رها بر خاک صحرا، اِنْتَقِم علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) * امام صادق علیه السلام فرمودند: از جمله حقوق ما بر شیعیان این است که بعد از هر نماز واجب دست بر چانه بگیرند و سه مرتبه بگویند: یا رَبَّ مُحَمَّدٍ عَجِّلْ فَرَجَ آلِ‌مُحَمَّد یا رَبَّ مُحَمَّدٍ احْفَظْ غَیْبَةَ مُحَمَّدٍ یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إنْتَقِمْ لِابْنَةِ مُحَمَّدٍ ای پروردگار محمد فَرَجِ آل محمد را زودتر برسان! ای پروردگار امام غائب از فرزندان محمد  را حفظ کن! ای پروردگار محمد برای دختر محمد انتقام بگیر! 📓مکیال المکارم جلد ۲ صفحه ۱۳ .
اشكم ولي ز چشم مدينه چكيده ام ياسم كه جاي باغ به در آرميده ام چون ابر پشت پاي علي اشك ريخته ام چون آه در هواي علي پر كشيده ام اي شبه مرد هاي مدينه چه ميكنيد من ذوالفقار خسته ولي آب ديده ام گفتي صلاح نيست كه نفرينشان كني دست از دعا كشيدم و عزلت گزيده ام همچون نسيم در زده ام خانه هايشان هر شب به كوچه هاي مدينه وزيده ام در جلوه ام دوباره مكرر نمي شوم چون فرصتي گذشته ام و سر رسيده ام نفسي فدا لنفسك يا مرتضي علي هر چه بلاي توست به جانم خريده ام
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امام باقر علیه السلام فرمودند: لاَ يَكُونُ هَذَا اَلْأَمْرُ إِلاَّ فِي أَخْمَلِنَا ذِكْراً صاحب این امر (امام زمان علیه السلام) از همه ی ما اهل بیت، فراموش شده تر است. (کتاب الغیبه نعمانی) پر از شکایتم از روز های تکراری چگونه می گذرد لحظه ها؟ به دشواری چقدر آه نفس گیر و اشک پنهانی چقدر خنده ی بی روح و تلخ و اجباری بدون تو همه ی فصلها زمستانی ست بهار شیعه بیا بی تو نیست گلزاری چگونه زنده بماند کسی که می داند تو بین دشت و بیابان بدون غمخواری چقدر ارزش تو بین شیعه گم شده است هنوز یوسف  ِزهرا چه بی خریداری هنوز گوشه ی چاه غریبی ات هستی کسی برای نجاتت نمی کند کاری شنیده ای همه دم درد شیعه را اما چقدر حرف نگفته به سینه ات داری برای دیدن تو شیعه زحمتی نکشید تویی که بیشتر از ما به فکر دیداری حواس شیعه کجا بوده در زمان گناه چه اشک ها که شد از دیده های تو جاری هزار سال گذشت و هنوز منتظری نبوده سیصد و اندی حبیب و دلداری هزار سال، هوای دلت شده ابری به یاد کوچه ی غربت همیشه می باری چقدر روضه گرفتی کنار هیزم ها برای مادر خود روز وشب عزاداری میان همهمه ها ،بار شیشه ای افتاد به سینه رفت بدون اجازه مسماری همیشه ناله ی مادر قرین گوش توست تو گوئیا همه دم بین درب و دیواری چگونه کوچه فراموش تو شود،یک عمر کنار مادر خود در میان اشراری علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داری هنوز شام و سحر گریه می کنی با منتهای سوز جگر گریه می کنی اشکت بدل به خون شده و محتضر شدی زخمیست پلک تو، چقَدَر گریه می کنی آتش زده به قلب تو غمهای شیعیان داری برای چند نفر گریه می کنی؟؟ این روزها که دست تو را بسته غیبتت یاد طناب دست پدر گریه می کنی بی اختیار می زنی هی فضّه را صدا گویا میان شعله ی در گریه می کنی با ناله از کبودی پهلوی مادرت دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی وقتی گریز روضه ی تو می شود غلاف بر بازویی که بوده سپر گریه میکنی هر نیمه شب برای شب غسل زخم ها یاد جفای بین گذر گریه میکنی از خون  ِمانده روی کفن یاد کردی و از خون،شده دوچشم تو، تر گریه میکنی وقتی که روبروی تو یک مشت هیزم است حق می دهم که شام و سحر گریه می کنی علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
اشكم ولي ز چشم مدينه چكيده ام ياسم كه جاي باغ به در آرميده ام چون ابر پشت پاي علي اشك ريخته ام چون آه در هواي علي پر كشيده ام اي شبه مرد هاي مدينه چه ميكنيد من ذوالفقار خسته ولي آب ديده ام گفتي صلاح نيست كه نفرينشان كني دست از دعا كشيدم و عزلت گزيده ام همچون نسيم در زده ام خانه هايشان هر شب به كوچه هاي مدينه وزيده ام در جلوه ام دوباره مكرر نمي شوم چون فرصتي گذشته ام و سر رسيده ام نفسي فدا لنفسك يا مرتضي علي هر چه بلاي توست به جانم خريده ام حضرت زهرا (س) مدح
فوق ادراک کل دنیایی گوهر لایق تماشایی بین آغوش مادرت زهرا در جمال علی هویدایی ذوالفقار شجاعتی بانو تو سراپا شبیه زهرایی چه بگوییم لایقت باشد ربنا آتنای لبهایی عالمی محو خلقتت مانده اسوه مادر مسیحایی علت آفرینش عشقی افتخار خدای یکتایی وقت غُرش علی ترینی تو نعره موج های دریایی بهترین حرف واژگان هستی مقتدای مدافعان هستی ️محمد حبیب زاده حضرت زینب (س) میلاد
تا قیامت بنویسم اگر از پروانه ندهم جز خبرى مختصر از پروانه زندگى کردن عشاق تماما درس است میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه آبرو را همه از برکت چیزى دارند عارفان از سحر, اما سحر از پروانه عالمى را نفس سوخته اى زنده کند معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد شمع هم سوخته, نه بیشتر از پروانه عاشق آن است که معشوق فروشى نکند هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین تو فقط اول شب دل ببر از پروانه جگر سوخته من خبرش پیچیده چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه تا نفس هست مرا دور سرت میگردم بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه پروبالى که نمانده ست برایم, اما آنقدر هست بسازى سپر از پروانه دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم دست تو باز نشد…درگذر از پروانه نوبت شستن پروانه رسید و حالا تازه فهمید چه میخواست در از پروانه در همان مرحله ى سوختنش می مانم تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
تو که می تــوانی بمانی بمان عزیزم تو خیــلی جـوانی بمان تو هم مثل من نیمه جـانی بمان زمــین گـیر من،آســمانی،بمان اگر می شـود می توانی بـمان تو نـیلوفرانه تـریـن یاس شـهر وجود تو کانون احـساس شهر دعا گوی هر قـدر نشناس شهر نکش دست از دست دستاس شهر نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان چه شد با علی همسفر ماندنت چه شـد ماجرای سـپر ماندنـت چه شد پـای حـرف پـدر ماندنـت پس از غـصه ی پشـت در ماندنت نـدارد علــی هـمزبانی بمــان برای علی بی تو بـد می‌شود بدون تو غم بی عـدد می‌شود نرو که غــرورم لــگــد می‌شود و این سـقف،سـنگ لحدمی‌شود تو باید غــمم را بدانــی بمــان چرا اشــک را آبـرو می‌کــنی چرا چــادرت را رفـو می‌کـــنی چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی چه کم دارد این زنــدگانی بمان
هرچه خوبی می شناسی جمع در یافاطمه ست تکیه گاهِ ما یقین دارم که تنها فاطمه ست شکر می گویم خدا را که غبارِ این درم.. آبرو و اعتبارِ گریه کُن ها..فاطمه ست رشته های چادرش حبل المتینِ انبیاست ناجی هر عاشقی در روزِ عقبا فاطمه ست مرده را جان می دهد با یک دعای مضطرش در حقیقت الگوی صدها مسیحا فاطمه ست کارِ این بانوی عظما دستگیری از فقیر.. سفره دارِ بینوایان بینِ دنیا فاطمه ست از گنهکارانِ امّت لحظه ای غافل نشد.. این بدان معناست که امیّدِ فردا فاطمه ست مادرِ کلّ ِ امامان.. مادرِ ساداتِ عشق.. مفتخر هستیم چونکه مادرِ ما فاطمه ست فاطمیون.. کلّ ِ دنیا را بهشتی می کنند.. ای بنازم باغِ زیبا و مصّفا فاطمه ست.. حضرت ختمِ رسل مادر خطابش می کند صاحبِ این کلمه ی امّ ابیها فاطمه ست کفو و همتایش علی شیرخدا باشد فقط همسرِ والامقام و نفسِ مولا فاطمه ست
زهرا بمان و زندگی ام را بهم نزن زهرا بمان ‌‌و مرگ علی را رقم نزن آشفتگی قلب مرا جمع و جور کن فکری به حال و روز دل این غیورکن اصلابمان و روی خودت را نشان نده بازوشکسته،دست خودت راتکان نده باتو بگویم از غم و درد و گلایه ها خیلی دلم شکسته شده از کنایه ها! دنیای من که در نظرم سوخت فاطمه دیدم تو سوختی،جگرم سوخت فاطمه ای با حیا!تو را جلوی دیده ها زدند تو پا به ماه بودی و با ضربه پا زدند حوریه ام تو را چقدر ظالمانه زد پیش علی به بازوی تو تازیانه زد
هركس كه پانهاد به راه هدايتش شد عاقبت بخير به لطفِ محبتش گمنامِ عاشقيِ كه نمانده نشأن از او از فاطمه رسيده براتِ شهادتش حاجت گرفت ،روزيِ اين خانه را گرفت هر روز مادرم به سلامي به ساحتش.. درسِ خدا شناسي زهراست راه حق تاريخ غرق ِ حيرت از اين طرز طاعتش! درپيش شخصِ كور حجابش تكان نخورد معنا گرفت حجب و حيا از نجابتش! با پهلوي شكسته نمازش رها نشد جان ها فداي لحظه به لحظه عبادتش إثبات شد  ز خط به خطِ خطبه اي كه خواند مردانه ماند پاي علي و ولايتش! اوكه دعا براي تمامِ مدينه كرد اما  نكرده اند زماني  رعايتش آن كس كه ضربه زد به در خانه ي بهشت ثبت است بر جريده ي عالم جنايتش از شوهرش به قيمتِ جانش دفاع كرد باید نوشت پای تمامِ جراحتش! از كينه آمده ست بفهمد كه رفتني است خانم رضا نبوده  بيايد عيادتش!
حال کسی شبیه دل ما خراب نیست از چه دعای دیدن تو مستجاب نیست در انتظار دیدن آن لحظه ایم که مابین چشم ما و جمالت، حجاب نیست با عطر جان فزای تو ای جَنَّةُ النَّعیم حاجت به بوی میخک و یاس و گلاب نیست ای شهریار هر دوجهان با حکومتت دیگر بدون حکم خدا انتصاب نیست پیچیده است وصف جمالت ولی چرا عمریست عکس ماه رُخَت، بین قاب نیست حالا که رسیده، غریب عصر دیگر به قلب سوخته ات صبر و تاب نیست فکر طناب دست پدر می کشد تو را این پلک های زخمی تو بی حساب نیست دارد هنوز مادر تو می زند صدا : شایسته ی دو دست خدا که طناب نیست دست یلی که یک تنه خیبرگشا شده شاهی که بر تمامی فضلش حساب نیست هر کس که شد رقیب علی موقع نبرد فهمیده غیر مرگ، دگر انتخاب نیست قرآن کجا وآل سقیفه، چه نسبتی ست چونان علی، مفسّر ِ اُمّ الْکِتاب نیست آن حیدری که داده سلامش، خدا به عرش حالا چرا برای سلامش جواب نیست یک تن نگفت در وسط کوچه: بی حیا زن را زدن مقابل شوهر ثواب نیست کوچه گذشت و مانده کبودی به روی ماه چاره برای فاطمه،غیر از نقاب نیست زهرا ، سر بریده ی همسر ندیده است از این نظر شکسته دلی چون رباب نیست یک سو سر رضیع به نی،آن طرف حسین بر زنده ماندنش که حساب وکتاب نیست می خوانْد روضه با نظری سمت نیزه ها: حقّ  ِلبان خشک شما، آفِتاب نیست پایین بیا علی به برم خواب  ِ ناز کن بر روی نی که اصغر من جای خواب نیست از بس که خورده ای به زمین از فراز نی چاره به غیر  ِ بستن تو با طناب نیست نسب(عبدالمحسن)
. ای شده محوِ روی تو، شمس جدا، قمر جدا روی کند به سوی تو، ملک جدا، بشر جدا آدم و نوح هر یکی، دست زده به دامنت منتظر ظهور تو، پدر جدا، پسر جدا ای تو گلِ بهار ما، بیا به لاله‌زار ما تا که نهیم بر رهت، دیده جدا و سر جدا با نمکین بیان خود، از شکرین دهان خود بریز در وجود ما، نمک جدا، شکر جدا بیا که از اشارتت، شود فزوده خلق را عشق جدا، خرد جدا، ادب جدا، هنر جدا در انتظارِ مقدمت، به اشتیاق دیدنت گریه کنند عاشقان، شام جدا، سحر جدا مهدی منتظَر تویی، امام منتقِم تویی که خیزد از قیام تو، عدل جدا، ظفر جدا عنایتی که شام غم، سر آید و سحر شود ای که رَوَد به حکم تو، قضا جدا، قَدَر جدا ز فتنه‌ی ستمگران، ز کینه‌ی مخالفان رسد به جان دوستان، بلا جدا، خطر جدا بسته "موید" آرزو، بر علی و حسین او تا که شوند، شافعش، پسر جدا، پدر جدا. (ره)