eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هنگامِ نشاط و طَرَب آمد گلبانگِ سُرور بر لب آمد زیبا پسرِ حضرتِ سجاد در اولِ ماهِ رجب آمد سروده از شاعر آستان اهلبیت علیهم السلام ، (راضی)
میلاد گل باغ نبی ، باقر شد از صُلبِ علی نور دگر ظاهر شد میلادِ محمد بن سجاد آمد عالَم زِ وصالِ روی او فاخر شد سروده از شاعر آستان اهلبیت علیهم السلام ، (راضی)
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصلا برای آمدنش بی قرار نیست   گیرم رسید روز وصالش چه فایده؟! وقتی که دل، به شوق وصالش دچار نیست   روزی هزار بار دلش را شکسته ام این گونه زیستن، ادبِ انتظار نیست   همسایه ای گرسنه و اهل محله خواب یعنی در این محله کسی سفره دار نیست؟!   آخر چقدر در پی دنیا دویده ایم؟! باور کنیم، حرص زدن افتخار نیست   امروز اگر که توبه نکردم، چه می کنم فردا که زیر خاک، مرا اختیار نیست؟!   باید که گردگیری دل کرد و گریه کرد گریه برای عاشق دلداده عار نیست   ای دل به هوش باش و ببین چرخ روزگار خالی ز لطف و رحمت پروردگار نیست   وای از مزار و غمکده ی باقرالعلوم یک سایه بان به گستره ی آن مزار نیست   حجاج، مکه اند و به روز شهادتش یک شیعه در مجاورت آن دیار نیست
می نویسم که هدایت شده ام باز مرهون عنایت شده ام می نویسم به دعای سجاد مادح نور امامت شده ام می نویسم که در اطراف حسین کاتب بیتِ ولایت شده ام   وحی آمد که ز فاطر بنویس وصفی از حضرت باقر بنویس   وصف کن آن مه لا یوصَف را آن ز مخلوقِ خدا اَشرف را بنگار اینکه نگاری از دور می رسد لشگر صف در صف را با سطورِ کلماتی زیبا مدح کن کعبۀ صد یوسف را   او که از نسلِ پیمبر، نبوی است وانکه از دودۀ حیدر، علوی است   می سزد شام و سحر یاد از او می تَراود نفَسِ باد از او چون برَد دستِ تَولّا بالا عالَمی می شود امداد از او ماه از او، مهر از او، عرش از او خِلقتِ عالمِ ایجاد از او   کهکشان هدیه ای از چشمانش طینت شیعه گِلِ دستانش   رحمت واسعه لطف قدمش دانش و زهد نشان عَلمش ز سجایای پیمبر کم نیست خلق و خوی و نفَسِ محترمش خود فریضه است برای همگان مجد و تکریمِ حریمِ حرمش   کیست او زادۀ سجاد و حسین ثمر زینتِ عباد و حسین   گوهر ناب همه رفتارش دُر نایاب همه گفتارش برترین الگوی رفتاری را می توان یافت ز هر کردارش سفرۀ جود و کرم، سفرۀ اوست فوق ایثار ببین ایثارش   مظهر نیکی و احسان و وفاست صدف جان، دُر دریای صفاست   او که خود جلوه ای از اسرار است صاحب سِرّ همه ابرار است شیوۀ زندگی اش زهرایی مظهر بندگیِ دادار است دوستدار همۀ مظلومان دشمن ظالم و استکبار است   در ره یاری اسلام شتافت علم را در همه ابعاد شکافت   که کند وصف، عباداتش را نتوان شرح، مناجاتش را از ولادت به لبش ذکر خدای تا خدا داد ملاقاتش را هر سحر دست دعایش بالاست بنگر سفرۀ حاجاتش را   ناله چون بر در سبحان ببرد حاجت خیل محبان ببرد   تا که هم صحبت سائل بشود همنشینش سخن دل بشود هر سرایی که قدم بگذارد نور وحی است که نازل بشود اِن یَکادِ نظرش چون برسد سِحرِ ساحر همه باطل بشود   وَه عجب نور دو عینی دارد نفسِ گرم حسینی دارد   کعبه دنبال وصالش الحق قبلۀ کعبه جمالش الحق چهره اش جلوۀ رستاخیز است مصطفائیست خصالش الحق به طواف حرمش هر کس رفت کرد تکریم به آلش الحق   کیست باقر، عَلمِ آل الله یادگار حرم ثارالله   هر که از کرب و بلا یاد کند بی گمان باقرش امداد کند ای خوش آن بنده که شد عبد حسین وای از آن بنده که آزاد کند هر که از جدِّ غریبش گوید دلِ او را به صِله شاد کند   او همه درد و بلا را دیده مقتلِ کرب و بلا را دیده   او ز گودال گذرها کرده بر تنِ پاره نظرها کرده دست در دستِ سه ساله عمه گذر از خوف و خطرها کرده تنِ بی رأسِ پدرها دیده گریه بر داغ پسرها کرده   دیده او عمۀ بی معجر را دیده بر نیزه،، هجده سر را   کوفه و خندۀ شامی دیده دیدۀ هیزِ حرامی دیده بر سر و صورت طفلان یتیم سیلیِ دستِ نظامی دیده غارتِ آبروی آل علی غارتِ خیمه تمامی دیده   غم زندان و خرابه ای وای بارشِ چشم ربابه ای وای
بر لب ساحلی که جا ماندم شادم از این که که کشتی ام آمد باید امشب به آسمان بروم چون که ماه بهشتی ام آمد   باید این شهر را مناره کنیم آسمان را پر از ستاره کنیم یا من ارجو لکل خیر بیا تا به سمت شما اشاره کنیم   خبر تازه این که کفر اینجا توی این شهر می شود تقدیس آن طرف عده ای فرشته نما تازه دارند می شوند ابلیس   گرچه خون کرده اند بعضی ها دل این ماه آسمانی را ولی این ماه صاحبی دارد که زمین می زند کسانی را   گرچه آغاز شعر امشب را گله از دست ناکسان کردیم بگذریم ماه ، ماه علی است به علی واگذارشان کردیم   روی بال فرشته های خدا همصدا با دعای ماه رجب بفرستید با ملائک عرش صلواتی به وسعت امشب   شب میلادهایمان مثل شب دلدادگی ، شب وصل است این بهاری که از خدا داریم یک بهار چهارده فصل است   آری امشب که جشن می گیریم شب میلاد فصل پنجم ماست گل بریزید روی خاک بقیع که بقیعش بهشت مردم ماست   اسمتان مثل اسم پیغمبر در میان نوشته های خداست نامتان هم همیشه در همه جا ذکر خیر فرشته های خداست   چارمین میوه ی دل حیدر چارمین نور چشمی مادر جابر آورده پیش محضرتان اشتیاق سلام پیغمبر   از پدر هیبت حسینی را در رگ و خون و جان و تن دارید از طریق سیادت مادر سیرت و صورت حسن دارید   آب یعنی که روشنایی علم علم یعنی که نور پاک شما پس عصا را شما زدی بر آب تا گذر کرد حضرت موسی   حرف حرف کلامتان آقا روی دلها طبیب می ریزد قوم جابر به شوق می آید از درختی که سیب می ریزد   نامتان را به زیر لب می برد که به آتش پرید ابراهیم گوشه ای از شکوه نور شماست ملکوتی که دید ابراهیم   بی ولای علی و مهر شما فایده ای نمی کند ایمان دین چه چیزی است جز ولای شما یا چه چیزی است جز محبتتان   وقتی از کوچه ها عبور کنید کوچه از شوق می شود دریا بس که در وصفتان به هم گفتند اشبه الناس به رسول خدا   با سرشک شما شروع شده خط سرخ غروب های منا چشمتان گریه می کند هر شب پای گودال عصر عاشورا   کربلا کربلا سفر کردید از دل شام هم گذر کردید ای مسافر چگونه این همه راه با سر روی نیزه سر کردید ؟   پیش رأس بریده در آن شب با رقیه پدر پدر کردید آه از آن ساعتی که گذشت به رقیه ، به سر نظر کردید
خشکی ام رفت و وصل دریا شد سردی ام رفت و فصل گرما شد   فارغم از خودم خدا را شکر آسمانی شدم خدا را شکر   آمدی و دلم نجات گرفت باز هم مرده ای حیات گرفت   ای حیات مجدّد دنیا دومین یا محمد دنیا   یا من ارجوه آستان لبم پنجمین رکعت نماز شبم   ای که تنها خدا شناخت تو را مثل بیت الحرام ساخت تو را   قافیه های بیت ما تنگ است در مقامت کمیت هم لنگ است   ای نسیم پر از بهار حسین حسنی زاده ی تبار حسین   قبله ی مردم مدینه تویی حسن دوم مدینه تویی   ای ظهور پیمبر اکرم حاصل وصلت دعا و کرم   مادرت دختر کریم خدا پدرت حضرت کلیم خدا   وسط هفته ها برای منی التماس سه شنبه های منی   سر شب فکر نور تو بودم فکر شب های طور تو بودم   خواب سجاده ی تو را دیدم صبح دیدم کنار خورشیدم   ای نماز پر از قنوت حسن حاصل چله ی سکوت حسن   تو تولای دفترم هستی قسم نون والقلم هستی   تکیه بر بال جبرئیل زدی مزرعه داشتی و بیل زدی   بهترین میوه ی تو ایمان بود گندم کال تو پر از نان بود   بی تو این حوزه ها کمال نداشت میوه ای غیر سیب کال نداشت   وقت آن است اجتهاد کنی بی سواد مرا سواد کنی   وقت آن است منبری بزنی حرف یک حرف بهتری بزنی   عِلم را باز هم شکاف دهی در کلاست مرا طواف دهی   اگر علم تو را حساب کنند زندگی تو را کتاب کنند   علم و اخلاق می شود با هم آدمی می کند بنی آدم   پر جبریل زیر پای تو بود گردن آویز بچه های تو بود   میوه ی بهتر از رطب سیب است باعث التیام تب سیب است   فاطمه سیب جنت الاعلاست پس شفای تب تو یا زهراست   چه کسی گفته بی مزاری تو یا چراغ حرم نداری تو   قبر تو بارگاه توحید است شمع بالاسر تو خورشید است   چه کسی گفته سایبانت نیست صحن در صحن آسمانت نیست   عرش که آسمان نمی خواهد نور که سایبان نمی خواهد   تو خودت سایبان دنیایی بهترین آسمان دنیایی   مردی از خانواده ی خورشید امتداد غم امام شهید   مرد سجاده ، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها   مردی از جنس آیه ی تطهیر خستگی های بردن زنجیر   هم سفر با ستاره ی غم هاست «کربلا زاده ی» محرّم هاست   هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان   راه طی کرده ی بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها   یاد خون طپنده ی گودال خنده های زننده ی گودال   زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها   بغض غمگین عصر عاشورا گریه ی پشت پای معجرها   غیرت دست بسته ی محمل شاهد التماس دخترها   کوچه کوچه ؛ گذر گذر ، همه جا هم رکاب صدای حنجرها   برگ سبزی است با نشانه ی سرخ کودک زیر تازیانه ی سرخ   طفل رفته ، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته   آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست   آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست   او که آیینه ی محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود   از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم   همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند
شاعر:  :  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی زمان شاعر:  معاصر حرفی نزن از تشنگی، دریا رسیده از بی پناهی‌ها مگو مأوا رسیده   پیغمبر آمد، خیر نازل شد از آن پس فیض مدام از عالم بالا رسیده   فرخنده فیض فرخ و فرزانه‌ای که آوازه‌اش تا سدره و تا طوبی رسیده   آن مدعی کز نسل احمد حرف می‌زد حالا ببیند چارمین آقا رسیده   این چارمین حیدر نصیب، این پنجمین دُر از کوثر پر گوهر زهرا رسیده   داعیه‌داری که به علمش ناز می‌کرد کارش به شاگردی این آقا رسیده   با  کعب الاحبار و هریره دین نمی‌ماند با  قال باقر شیعه تا اینجا رسیده   لطفش همیشه شامل حال گداهاست از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده   یا باقر العلم النبیّین یا محمّد فرقی نداری در حقیقت با محمّد   دریای علمت تا ابد ساری و جاری تو مثل زهرا کوثری، دنباله‌داری   در جهل تاریک و خزان معرفت‌ها با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری   مثل پیمبر دست مردم را گرفتی با تو سر راه آمده عبد فراری   وقتی تو آقای منی، در خانۀ تو با آبروتر از گدایی هست کاری؟   از تو نوشتم دفترم شد آسمانی یک آسمان لبریز حس بی قراری   از تو نوشتم یادم آمد که غریبی افتاد از دستم قلم در یک کناری   یک دست روی سینه و دست دگر را در پنجره‌های ضریحی که نداری   از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری  
شاعر:  قالب شعری:  نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی زمان شاعر:  معاصر روی نی گیسوی رها دیدی یک سبد یاس در بغل دارم آسمانی پر از غزل دارم غزل از جنس لیلی و مجنون مثنوی‌های بی مثل دارم مطلع هر قصیده‌ام این شد دلبری ناب و بی بدل دارم بی خودی شاعرم نکردی که به سرم شور لم یزل دارم بار دیگر گرفته دستم را طبع شعری که از ازل دارم من و قربانی مرام تو؟ دم أحلی من العسل دارم من بر آنم که قید غم بزنم و برای شما قلم بزنم مثل صبح صادقی آقا روشنی مشارقی آقا مددی یا محمد بن علی ولی الله لایقی آقا با کلامت مرا مسلمان کن که تو قرآن ناطقی آقا جابر از محضرت تلمذ کرد تو بزرگ نوابغی آقا تو که خلق زراره‌ها کردی گردن من که خالقی آقا تو خودت شاهدی که می‌خوانم روز و شب لاأفارقی آقا عالم السر فی النّجومی تو سیّدی باقرالعلومی تو ما مقلد تو مقتدای ما ما مصفا، تویی صفای ما همه هستی ما برای شما نوکری شما برای ما یا من أرجوه بحق ماه رجب گره خورده به تو دعای ما مادرت دختر کریم خدا تو خودت حجت خدای ما نفس تو حیات می‌بخشد نوۀ شاه نینوای ما تربتت گرچه خاکی است اما درگهت باب التجای ما تو خودت قول داده بودی که پس چه شد إذن کربلای ما نه فقط پیر شیعیان هستی بلکه آقا تو روضه خوان هستی کربلا کرب و البلا دیدی غم و‌اندوه بچه‌ها دیدی سوی گودال رفتی آقاجان و ذبیح من القفا دیدی کربلا غصه‌ها عذابت داد خواهری زیر دست و پا دیدی روی نی رأس سیدالشهدا روی نی گیسوی رها دیدی کوچه پس کوچه‌های کوفه و شام عده‌ای در برو و بیا دیدی تا میان خرابه هم رفتی گریه‌های رقیه را دیدی بی گمان ذره ذره جان دادی سر و تشت و پیاله تا دیدی خاطراتی به سینه‌ات باقی ست گریه‌هایت ز غربت ساقی ست
مشخصات شعر شاعر:  () قالب شعری:  و غزل نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  بینابین زمان شاعر:  معاصر هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام سلام بر تو که در دامن تـو می‌تـابد فروغ حسن خدا از جمال چار امام ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟ چه ماه ‌روح‌فزایی که درنخستین شب امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید که عطر باغ حسینی از او رسد به مشام امـام باقـر یعـنی محـمد دوم امام باقر پنجم وصی خیرالانام امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت امام باقر یعنی نظـام هفـت نظـام امام باقر یعنی امام علم و عمـل امام باقر یعنی رسول خون و قیام مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه که‌ راست زَهره که در مدح او کند اقدام؟َ ز جان و دل ملک و جن و انس و حور اینجا نفس بـه دوسـتی او بـرآورنـد مـدام اگر از او نستانند جام در صف حشر می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام به زائران حریمش در آفتاب بقیع پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام ز تشنگی جگرم شعله می‌کشد، ساقی! بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست به جـز به دوستی‌اش دل نمی‌شود آرام عجیب نیست اگر در تمـام حادثه‌ها شود به امرغلامش سمند گردون، رام به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند به یک نظارۀ او خلق، می‌شوند «هشام» ستانده ‌روح، ز گفتار روح بخشش، روح گرفته علم، ز لب‌های جانفزایش کـام مگو درحرمش بسته روز و شب، که ز عرش پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه چگونه از حرمش نـور می‌ستاند وام کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر شفا گرفته زخاک درش ‌خواص‌ و عوام هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده سلام داده محمد بـه آن امـام همام چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید که شد به دیدۀ او شام، تیره‌تر از شام بـه شاهی دو جهان ناز می‌کند میثم اگـر غلام درش خوانـدش غلامِ غلام  
مشخصات شعر شاعر:  عنقا قالب شعری:  و نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  معیار و امروزی شاعر:  معاصر پنجمین حجت خدا، باقر مظهر ذات کبریا، باقر قرّه العین حضرت سجاد چون پدر صاحب لوا، باقر نور پاک محمد است و علی گوهر قلزم ولا، باقر وارث گنج حکمت و عرفان عالم علم اوصیا، باقر جانشین و وصیّ پیغمبر نور چشمان مرتضی، باقر منبع جود و لطف و احسانست میر و سر حلقه سخا، باقر کام جان ها ز نام او شیرین درد ما را بود دوا، باقر زد قدم از شرف به ماه رجب وارث نور هل اَتی، باقر کرده در بر لباس امکانی زد به سر تاج اِنّما، باقر این شنیدم که بلبلی عاشق بر سر شاخه زد نوا، باقر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب نور او نور روی پیغمبر برگزیده، چو مصطفی منظر خوی پاکیزه‌اش پسند خدا همچو مرآت ساقی کوثر چهره‌اش همچو چهرۀ زهرا به درخشش به زهرۀ احمر خرّمی از وجود او پیدا بلکه مینوی حضرت داور حُسن او در کمال حُسن حَسن خیره در سیرتش هماره نظر در شجاعت حسین کرب و بلا در سخاوت چو بحر پر گوهر هر چه گویم به وصف او قاصر من چه خوانم به مدح آن سرور گوهر بحر معرفت باقر به جمیع صفات حق مظهر روز میلاد آن امام همام کام ما پر بود ز شهد و شکر بر لب جمله شیعیانش بود این سخن نیمه شب به وقت سحر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب طور دل شد به مهر او سینا دیده از توتیای او بینا بر کف ما ز حُبّ او ساغر جمله سرمست آن می‌مینا دل ربوده ز عارف و عامی کس ندیده چنین رخ زیبا در رُخش گر نظر کنی بینی جلوه ذات حق بود پیدا پنجمین شمس آسمان ولا هفتمین نور طلعت غَبرا عرش و کرسی به نور او قائم عالم از یُمن حضرتش بر پا شاد و خُرم بود از این مولود نه زمین، بلکه عالم بالا جانشین پیمبر خاتم بر همه خلق رهبر و مولا پرچم افراز دین و قرآنست عالم علم علَّمَ الاسما ذکر و تسبیح دوستانش هست زیر لب دم به دم چنان عنقا کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب حجّت حق امام دین باقر بر همه کار انس و جان ناظر مشکلات جهان از او آسان در مصائب به امر حق صابر هر کجا عاشقی برد نامش بی گمان در برش بود حاضر چشم او چشم خالق اکبر بر همه آفرینش او باصر گیسوانش کمند طایر جان دیدگانش دو جادوی ساحر در مقامش زبان بود الکن در مدیحش قلم بود قاصر می رساند سلامِ پیغمبر بر چنین رهبر جهان، جابر غم ز خاطر برون کند مهرش شادمان می‌شود از او خاطر به ظهورش ظهور حق پیدا ز وجودش خدا همی ظاهر گوید این نکته را ز روی شرف گاه بی گاه خامۀ شاعر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب
مشخصات شعر شاعر:  غلامرضا سازگار (میثم) قالب شعری:  قصیده و غزل نوع ادبی شعر:  اصلی: غنایی - فرعی: مدح و ثنا زبان شعر:  بینابین زمان شاعر:  معاصر مه نورانی   مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست مه نماز، مه روزه،  ماه ذکر و دعاست مه عبادت پروردگار حیّ ودود مه محمد و ماه علی، مه زهراست نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست طلوع این مه نورانی از شب اول ولادت وصی پنجم رسول خداست امام پنجم شیعه، محمد دوم که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ تمام قرآن در مصحف رخش پیداست اگر به ذره نظر افکند شود خورشید وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست محمدی که محمد سلام داده بر او که خود سلام محمد سلام ارض و سماست سلام را چو جواب سلام باید گفت شفای دیده جابر جواب آن مولاست قیام علمی او چون قیام سرخ حسین پیام زنده او انقلاب کرب و بلاست کلام اوست شکافنده تمام علوم علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست به کور چشمی ناباوران تیره درون مزار و بارگهش در مدینه دل‌هاست به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت علیه پور معاویه ناگهان برخاست بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست دهد به کشتن آل رسول رأی کسی که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست گهی به سان رعیت گرفته بیل به دوش گهی به نور هدایت به خلق راهنماست روا بود که به افلاک سر بلند کنیم ندا دهیم محمد امام پنجم ماست هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست هنوز کرسی درسش بود به شانه عرش هنوز شعشعه دانشش به اوج سماست هنوز علم به دنبال او روانه بود هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست هنوز زمزمه قصه عزیز و عُزیز از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست خدا گواست جدا از خدا و قرآن است هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست مدینه دل شیعه بقیع دیگر اوست از آن جهت دل مؤمن، همیشه عرش خداست
بذر عشق آسمان پرده بر انداخت و نوری تابید پنجمین ماه خدا صورت شب را بوسید   پسری آمده با نور امامت امشب که پدر بر سر سجاده بر او می‌خندید   نوه‌ای داده خدا بر پسران زهرا مادری بر رخ همچون پسری می‌بالید   شب میلاد امامی است که با میلادش بال و پرهای ملائک به زمین می‌بارید   علم در پیش همین طفل عجب زانو زد صورت عرش به یک غمزه نگاهش چرخید   هرچه معدود روایت شده تا قبل از او شیعه را تازه پس از آمدنش باید دید   آنقدر جلوه‌گری کرد پس از عاشورا تا غباری که از آن فتنه برآمد خوابید   سبز شد شیعه اثنی عشری با بذرش بذر عشقی که به دل‌های هزاران پاشید