eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی ابن الرضای دوم ما أیها النقی با حبّ تو عبادت ما عین بندگی‌ست هادی آل فاطمه یا أیها النقی دارم "ولی"شناسی خود را ز نور تو مولای من ولیِ خدا أیها النقی با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی با صد امید همچو گدایان سامرا پر می‌کشیم سوی شما أیها النقی بخشنده‌تر ز حاتم طائی تویی تویی مسکین‌ترم ز هر چه گدا أیها النقی من هر چه خواستم تو عنایت نموده‌ای یک حاجتم نگشته روا أیها النقی گردد جوانی‌ام همه ترویج مکتبت جانم شود فدای تو یا أیها النقی باید برای غربت تو بی‌امان گریست با ناله‌های حضرت صاحب زمان گریست شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود آن ناخن شکسته و آن کاروان‌سرا توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود بارانی است از غم تو چشم سامرا با دیدن تو اشک ملک بی‌اراده بود وقتی که آسمان ز غمت سینه‌چاک شد دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود زهر ستم چه با جگر پاره‌پاره کرد دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان از آن سه‌ساله که پدر از دست داده بود جانش رسید بر لبش از ضربه‌های چوب وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود آرام قلب خسته اش از دست رفته بود چشم به خون نشسته‌اش از دست رفته بود
با کلامش شهر را اهل ولایت می‌کند مردم گمراه را "هادی" هدایت می‌کند هرکه وصفش را شنید از عشق او بیمار شد عشقش از راه شنیدن هم سرایت می‌کند شیخ عباس قمی در "منتهیُ الآمال" خود معجزات بی شمار از او روایت می‌کند با وجود او بهشتی بودن اصلا سخت نیست حبِّ او را هرکسی دارد کفایت می‌کند کاملا رد کرد اسلام بنی عباس را "هادی" از اسلام پیغمبر حمایت می‌کند هرچه هم دشمن اذیت کرد، او نفرین نکرد دشمنش از صبر بسیارش شکایت می‌کند هر بلایی هم که میبیند "علی ابن رضا" شکر حق میگوید، احساس رضایت می‌کند دشمنش بی احترامی کرد، آنجایی که دید شیر دارد احترامش را رعایت می‌کند قاتلش جان خواست از او، جان خود را نیز داد هرکسی هرچه بخواهد او عنایت می‌کند رفت در بزم شراب و غصه خورد و گریه کرد اشک هایش از دل زینب حکایت می‌کند
علیه‌السلام 🔹غم پنهان🔹 در دل نگذار این همه داغ علنی را پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را این شعر مرا کشت، چه باید بنویسم خورشید شب مکه و ماه مدنی را؟ تا کی به لبانت زده‌ای قفل نگفتن؟ صبر تو به هم ریخته دنیای دنی را ای ماه دهم! پیش تو آورده‌ام امشب در هاله‌ای از بُهت، دلی سوختنی را آن‌ها که جگرسوختۀ سامره هستند باید بشناسند گدایان غنی را آن‌قدر دل سوختۀ پشت حصارت خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را آن‌قدر که آتش شد و رِی سوخت برایت آن‌قدر که خون کرد عقیق یمنی را دشمن به خیال غلط خویش کشیده‌ست دور و بر خورشید، شبی اهرمنی را اما چه گمان برده که داده‌ست خدایت مانند علی بازوی لشکرشکنی را ای عطر دل‌آرای نماز شبت از دور تا سامره آورده اویس قرنی را واکن لب نورانی خود را و بیاموز با جامعه در جامعه شیرین‌سخنی را بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم نگذار به دل این همه داغ علنی را
امشب از بیت رضا نور به دامان داریم موج شادی به دل و روح و تن و جان داریم چه مبارک سحری از دم سلطان داریم هر چه داریم هم از شاه خراسان داریم حیدری زاده گلی نیک نهاد آمده است از عنایات خداوند جواد آمده است خبر آورده که شب را سحری پیدا شد قمر برج ولا را قمری پیدا شد به نهال رضوی برگ و بری پیدا شد ثمر آل علی را ثمری پیدا شد گوش کن زمزمه ی دادرس از عرش رسید مژده ای دل که مسیحا نفس از عرش رسید شیعهء ناب ز بود تو شد اثنی عشری روز چون شمسی و شب برج ولا را قمری وقت میلاد تو سر داد خروس سحری (چه مبارک پدری و چه مبارک پسری) جود و احسان تو از شاه خراسان داریم قدم خیر تو از حضرت سلطان داریم ساقی و باده و جام و می و پیمانه تویی به گل روی رضا شمعی و پروانه تویی جسمی و جانی و هم حضرت جانانه تویی خانه را نوری اگر هست در آن خانه تویی باید این پای بر این خوان و بر این خانه کشید دست سوی تو و دست از می و پیمانه کشید قدمت معنی جود است همین را عشق است به رضا بود و نبود است همین را عشق است هم قیام است و قعود است همین را عشق است بعد حقّ حقِّ سجود است همین را عشق است بر ملامتگر کج فکر جواب آمده است هم جواد آمده هم ابن رباب آمده است خیز و تبریک بگو هم به رضا هم به حسین هم به ما رحمت حق گشته عطا هم به حسین فخر دارد پدرت بر تو خدا هم به حسین هدیه ی حضرت حقی تو به ما هم به حسین پسر شیر خدا شیر به دامان دارد ثمر از باغ جنان نخل خراسان دارد مژده ای دل که عروس علوی مادرشد پسر آورده و ششماهه علی مظهرشد با که گویم که گل از باد خزان پرپر شد اصغری بود و به نی رفت و علی اکبر شد پای نی باقی باغ و به سر نی سر او لاله سان سوخت ز داغ رخ او مادر او
السلام مژده ای دل حضرت دریا به دنیا آمده شیعیان را شافع عقبا به دنیا آمده ذوالفقار عصر عاشورا به دنیا آمده یک علیِّ فاطمه سیما به دنیا آمده آمده بین زمستان نوبهاری بر همه آخرین ماه دلارای حسین ِ فاطمه آمده سوّم علی در خانه ی سوّم ولی چشم نورالله شد از آفتابش منجلی نغمه ای پیچیده در عرش خداوند جلی آمده دنیا علی بن حسین بن علی اوست در حق ،عصمت اللّهی دگر روی زمین لاله ای روییده در باغ امیرالمؤمنین محو رخسارش شده چشمان بابایش حسین عاشق گل خنده هایش،دیده های زینبین هم شده نور الهدی بر قلب های مشرقین هم برای قاسم و عباس و اکبر نور عین بر تمام فاطمه های علی شد دلربا آمده هم بازی ریحانه ی کرب وبلا اوست مانند برادرهای خود حِصن ِ حَصین اصغر امّا بر روی عرش است او والانشین یک نخ قنداقه ی او می شود حبل المتین بین هیئت ذاکر او می شود روح الامین ذکر او بر روی لب ها مانده تا روز ابد هر ملک دارد به بازو حرز ِ (یا اصغر مدد) آمده کوچکترین حیدر، به دامان رباب اوست قرآنی گشوده روی دستان رباب در حقیقت او شود شش ماه،مهمان رباب تاشود شش ماه،او شمع شبستان رباب می شود شش ماه،او آرام جان مادرش کاش می شد قسمتش گردد جوان مادرش حال باید که نگردد طفل او سیراب آب لحظه ای او را گذارد در میان آفتاب گاه باید آب آبش را گذارد بی جواب تا مهیّایش کند بر داغ های بی حساب می شود شش ماه ِدیگر کشته ی راه پدر کام خشکش می شود سیراب با تیر سه پر
به دست لطف تو روزی کم فراوان است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند سلیمان و حاتم طائی گدا برای تو از این رقم فراوان است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است دو دست خالی و بار گناه آوردم به بارگاه تو آقا پناه آوردم خوشا به حال هرآن‌کس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد دمی که پر بزند در حریم طاهر تو رضای توست رضای خدا امام رضا گذشته است اگر از همه به خاطر تو چقدر در دل خود با تو حرف‌ها دارد که بین قافیه‌ها گم شده‌ست شاعر تو حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما به کافری هرآن کس که بوده کافر تو به لطف توست که ما گریه‌کن شدیم آقا هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو تو مشرفی به غم کربلا، تو روضه بخوان تو روضه‌خوان حسینی، بیا تو روضه بخوان دلم گرفته از این روزگار یابن‌شبیب چرا که رنگ خزان شد بهار یابن‌شبیب به هوش باش که "ان کنت باکیا لشیء" فقط برای حسینم ببار یابن‌شبیب همان که از اثر تشنگی به چشمانش شد آسمان و زمین چون غبار یابن‌شبیب همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید که شد به نیزه سر شیرخوار یابن‌شبیب حجاب عرش خداوند بود عمه‌ی ما که شد به ناقه‌ی عریان سوار یابن‌شبیب از اهل‌بیت اسارت نرفته بود زنی علی‌الخصوص در آن گیرودار یابن‌شبیب ولی بدان پسرم انتقام می‌گیرد کشیده‌ایم اگر انتظار یابن‌شبیب دعاکن این شب غم‌دیده را سحر برسد زمان غیبت مهدی ما به سر برسد
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر "یا ایُّهَاالجَواد! تَصَدَّق عَلَی الفَقیر" حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر از حدّاکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حدّاقل، فقیر این گوشه‌چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از دیگران زیاد شنیده، ولی فقط دیده همیشه جود تو را در عمل فقیر با دست پُر به خانه‌ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد روزگار تلخ به کامش عسل فقیر "دارایی جواد به منزل نمی‌رسد" درباره‌ی تو ساخته ضرب‌المثل فقیر این بیت‌ها گدای جوادالائمه‌اند با این نیّت ردیف شده در غزل فقیر یابن‌الحسن! به نیّت تعجیل در ظهور "الغوث" دم گرفته غنی، "العجل" فقیر
بسم الله الرحمن الرحیم ای آن‌که دراین دوران، مطلوب طلب‌هایی منظور من از « یا مَن اَرجُوهِ » رجب‌هایی با خلوتیان عشق، هم‌صحبت هر روزی با اهل سحر تاصبح، هم‌ناله‌ی شب‌هایی چرخ همه‌ی عالم با اذن تو می‌گردد تو علت معلولی، اسباب سبب‌هایی درحسرت شادی‌ها، مانده دل ما یک‌عمر ما‌ غم‌زده‌ی هجریم، تو فصل طرب‌هایی عمری‌ست که در دل‌ها، جای تو شده خالی هرچند که در ظاهر، ذکر همه لب‌هایی در پیچ‌وخم سختی، سامان‌ده وضع ما در شور تب دنیا، آرامش تب‌هایی هم در عجب از قبل و هم در عجب از بعدیم تو نقطه‌ی آغاز و پایان عجب‌هایی...
سبک‌تر می‌کند با اشک‌ها بار گناهش را به‌ آبِ دیده‌ روشن‌ می‌کند شام‌ سیاهش‌ را خوشا آن‌ روسیاهی‌ که‌ در‌ این‌ دنیای‌ وانفسا فقط‌ با آه... جبران‌ می‌کند هر اشتباهش‌ را فقیر و خسته می‌آید به‌ سمت‌ بارگاه‌ طوس فقط بر آستان دوست می‌دوزد نگاهش را خوشا هرکس که در سرچشمه‌ی نهر رجب شسته است همه آلودگی‌ها را و پیداکرده راهش را پناه آورده‌ایم امشب به سلطان و چه آرامیم که کرده قسمت بی سرپناهان سر پناهش را رجب سرچشمه ی خیر و دعای «یامن ارجوه» است بخوان در این دعا با شوق، ذکرِ یا الهش را کنار پنجره فولاد، در رؤیای شعبان باش که در آن ماه می‌بیند، علی رخسار ماهش را
در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست در چله گرفتن ثمری بهتراز این نیست ما خم شراب از جگر غوره گرفتیم در میکده ی ما هنری بهتر از این نیست سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم در بین سحرها – سحری بهتر از این نیست ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست حق داشت بنازد پدر پیر مدینه در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست گفتند جواد است سر راه نشستیم در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست پر کرد به اجبار خودش کیسه ی ما را در کوچه ی ما رهگذری بهتر از این نیست گفتند سلامی بده و زائر او باش دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست پس زائر یاریم توکلت علی الله ما عبد نگاریم توکلت علی الله ابروی تو و تیغ بلا فرق ندارند در طرز شهادت شهدا فرق ندارند کافی است که پای تو به یک سنگ بگیرد این گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند ایام طفولیت تو عین بزرگی است در معجزه، ایام خدا فرق ندارند از رحمت تو دور نبودند،سیاهان وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند پایین سرسفره تو نیز چو بالاست در خانه ی تو شاه و گدا فرق ندارند ما کار نداریم رضا یا که جوادی در مذهب ما آینه ها فرق ندارند تو آمده ای تا که سرآمد شده باشی یکبار دگر نیز محمد شده باشی بیمار شدن از من و عیسی شدن از تو لب تشنه شدن ازمن و دریاشدن از تو در راه عصای تو بیان کرد: امامی! اعجاز عصا از تو و موسی شدن از تو در مهد به اثبات خودت سعی نمودی در کودکی ات این همه والا شدن از تو چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود حالا یکی یک دانه ی بابا شدن از تو چشمان موفق به امید تو نشسته است پس دست شفا از تو و بینا شدن از تو تا زائر سرو قد و بالای تو باشد جانم پسرم از پدر و پاشدن از تو بگذار قدم های تو را خوب ببیند در قامت تو جلوه ی محبوب ببیند هستند کریمان دو عالم سرخوانت یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت اصلا حرم شاه خراسان حرم توست هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت انگار که گهواره تو عرش زمین بود وقتی پدر پیر تو می داد تکانت تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است هستم اگر امروز مسلمان اذانت یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید صدبار نمی رفت به قربان زبانت! از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است براین پدرت حق بده باشد نگرانت در راه مبادا قدمت خار ببیند آن صورت چون برگ تو آزار ببیند یک روز می آید که می افتد بدن تو لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو یک روز می آید که می افتی و کنیزان در خانه برقصند کنار بدن تو ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای ... آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو هرچند کلام تو در آواز شود گم اما نزند هیچ کسی بر دهن تو
دوریم از رخ ماه، أین بقیة الله ماندیم در دل چاه، أین بقیة الله دلتنگ یار بودیم، هر روز، وقت و بی وقت گفتیم گاه و بیگاه، أین بقیة الله یارب تفضلی کن، خسته شدیم ازین غم با ما کمی بیا راه، أین بقیة الله ماه علی است این ماه، از برکتش به مهدی ما را رسان در این ماه، أین بقیة الله یک شب نجف عطا کن، تا در حریم حیدر گوییم تا سحرگاه، أین بقیة الله مانند طفل لجباز دم میزنم مکرر أین بقیة الله، أین بقیة الله آب از سرم گذشته، عمرم به سر رسیده از سینه می کشم آه، أین بقیة الله هر بار روضه رفتیم، هربار گریه کردیم گفتیم ناخودآگاه، أین بقیة الله یک عمر این مصیبت، سوزانده قلب ما را مانده است تشنه لب شاه... أین بقیة الله افتاده گیسوی یار، آن رشته ی هدایت در دست شمر گمراه، أین بقیة الله
هنگام سرور و شعف ارض و سما شد در روی زمین میکده ای باز به پا شد مرغ دل و جان در پی دلدار رها شد از در به در آیید که هنگام عطا شد با برگ گلی خانه بلبل شده زیور برده دل و جان از دل جان پرور دلبر در شهر مدینه شجر نور ثمر داد معبود به معشوقه خود باز پسر داد او را نه پسر بلکه بر او قرص قمر داد زان قرص قمر بر پدرش دیده تر داد نامش علی و همچو علی بر همه سرور خرسند ز میلاد علی سوره کوثر انگار که در لعل لبش نهر پر آب است قنداقه نورانی او دست رباب است گویا به کف مادر او جام گلاب است نوری به رخ انور او همچو نقاب است بر یاری شاه دو سرا آمده یاور حق داده به شاه شهدا اکبر دیگر روید ز زمین از قدمش سوسن و سنبل قوس و قزح از عرش زده دور سرش پل زینت شده گهواره او بهر تجمل هر کس زده بر دامن او دست توسل بردند ملائک بدنش را سوی داور با عطر جنان مقدم او گشت معطر سیراب شده دشت و دمن از گل رویش مست است زمین از قدم و نکهت و بویش خیل ملک از عرش روان گشته به سویش جبریل زمین گیر شد و سائل کویش نامش علی و نجل علی فاتح خیبر در هر گره بازوی او قدرت حیدر خان کرمش بی حد و چون خان نعیم است او ابن کریم بن کریم بن کریم است دربان درش عیسی و موسی کلیم است در کرببلا بهر پدر ذبح عظیم است او طفل رضیعی است که مهدش شده سنگر مصباح هدی را بود این طفل چو لنگر بوسد پدرش از چه خدا زیر گلویش ساید رخ خود را به رخ ماه و نکویش بسته است دخیلی به سر تارک مویش محو رخ او گشته علی همچو عمویش او را مگر عیبی است زند بوسه مکرر اشک پدر این گونه فرو ریخت به حنجر خشکیده لبش سوخت ز آهش دل سقا خجلت زده از داغ لبش زاده زهرا او آب روان را ز عدو کرده تمنا سقا به خروش آمده و گشته محیا افسوس که خالی شده میخانه و ساغر او دست تهی آمده از جانب لشکر سرباز نه او یک تنه خود میر سپاه است او بهر حسین بن علی پشت و پناه است بر غربت و مظلومی ارباب گواه است خونش به بر خصم ستمکار مباه است یک جرعه از این آب رسانید به اصغر یک تن نشد از بهر خدا رام و مُسَخَر گویا به لب تشنه او آب حرام است یارب مگر این ماه همان ماه صیام است حجت به بر قوم ستمکار تمام است این شیب خضیب و دل گریان امام است او را چه شده آمده با حالت مضطّر حق خواسته او تشنه رود سوی پیمبر هفتادو دو قربانی سالار شهیدان هر یک به طریقی ز وفا رفته به میدان اصغر به روی دست پدر با لب عطشان سیرآب شد آخر به خدا از نوک پیکان آنکس که بود روز جزا شافع محشر قبرش به روی سینه بشکسته شد آخر