eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت_علی_اصغرعلیهماسلام   روشن تر از روز است خیلی بامرامند وقتی کریمان با گدایان هم کلامند   الحق که آقازاده ها یک یک امیرند الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند   در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم وقتی گدای این درم، مردم گدامند   عین عدم هستیم و با آنان وجودیم پس ما همان هاییم که آن ها بنامند   سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد این خانواده از طفولیت امامند   چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم» فرزندهای فاطمه با احترامند   هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند این چهارده تا روشنی صبح و شامند   این چهارده آیینه از بس که شبیه اند وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند و الله این پروانگی ما می ارزد هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد   معشوق عالم می شود یک روز، عاشق مجنون ما اندازه لیلا می ارزد   قلاده ما را همین گوشه ببندید سگ هم کنار خانه این ها می ارزد   سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد   یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم حالا که شد مال تو از حالا می ارزد   این گریه ها را آیه تطهیر گفتند یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد   با کاظمین تو بهشتی دارم این جا پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد   پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً وقتی عصای حضرت موسی می ارزد!   دستی بکش بینا کنی این چشم ها را با معجزات تو چه نابینا می ارزد!   کافی ست ما را این که بابای تو خندید لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت دارد زیادش می کند لطف زیادت   آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه... آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت!   تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم من کیستم؟ من از گدایان بلادت   من از در این خانه ات جایی نرفتم پس رو مگردان از گدای خانه زادت   آن که مرا حالا مُرید تو نوشته حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت   تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت   تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید عرض ارادت می کند بر بامدادت   بابای تو با دیدن تو گریه می کرد با گریه لطف دیگری دارد عبادت   آباء و اجدادت همه یک یک جوادند پس می نویسیمت جواد بن الجوادت بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم جبریل حتی می گذارد بال و پر هم   به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً وقتی دوا می سازم از این خاک در هم   تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت بال و پر ما سوخته حتی جگر هم   با آبروی تو تهجّد آبرو یافت فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم   با این جمالی که تو را دادند، باید... بین خریداران تو باشد پدر هم   نام مرا هم بین این عشاق بنویس بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم   ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم   در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز! این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم   هستند یک یک شیرها دنبال دامت چشمان آهوی خراسانِ پدر هم   فهم من از لطف جوادی تو این است: که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم   ما را ببر تا کاظمین این بار با هم ما را بخر در کاظمین این بار درهم جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد   ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد   این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد   طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد   بین مقامات رباب این شان کافی ست که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد   وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری ازین بهتر ندارد   وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد   طفل است و بابای بلاتکلیف مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد   گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد  
بسم الله الرحمن الرحیم سلام ما به تو ای شرح ربّ‌آب، رباب! که با رشادت خود کردی انقلاب رباب جهان حقارت محض است در برابر تو که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام به احترام تو می‌تابد آفتاب رباب به شاهکار بزرگ سلاح گریه‌ی توست اگر بنای ستم می‌شود خراب رباب هزاربار به سعی صفا و مروه شدی هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب پس از حسین که بی‌سایه ماند در دل دشت در آفتاب نشستی تو بی‌نقاب رباب غم حسین و علی‌اصغر تو کشت تو را خدا کند نروی مجلس شراب رباب! ولی تو را پی سرهای روی نی بردند تو تشنه بودی و پیش تو "آب" می‌خوردند فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب که بوده‌ست عذاب دل رباب از آب به احترام لب‌ تشنه‌ی علی‌اصغر تمام عمر خجالت کشیده آب از آب عجیب نیست اگر سرکش‌وخروشان است ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب پس از جنایت آن‌روز قوم اهل گناه کسی نداشته انگیزه‌ی ثواب از آب هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب در این میانه ندارد اگرچه تقصیری ولی نمانده به‌غیر از دل کباب از آب مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب رباب راز دل خسته با خدا می‌گفت تمام غصه‌ی خودرا به نیزه‌ها می‌گفت همین که دید برای تو انتخاب نشد دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد هنوز هم که هنوز است مانده‌ام که چرا دل فرات برای علی کباب نشد؟ دوجرعه آب برای لب تو کافی بود بگو چه‌شد که فرات از غم تو آب نشد؟ هزار بار حرم را طواف کرد رباب ولی چه‌سود که سهمش بجز سراب نشد به احترام حسین و علی به سایه نرفت که سایه‌ی سر او غیر آفتاب نشد چه خواب‌های قشنگی برای اصغر دید به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد. رباب آب شد از غصه‌ی علی اصغر اگرچه آب نصیب لب رباب نشد... به یاد اصغر، حال رباب آشفته‌ست که روی نیزه به مادر چه‌حرف‌ها گفته‌ست برای اين که کند ختم ماجرا را تير بساط مرگ مرا می‌کند مهيّا تير چه فکرهای قشنگی، خيال می‌کردم که با گلوم کمی می‌کند مدارا تير نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت يواش هم برسد باز می‌شود جا تير ولی چگونه دلش آمده که می‌شکند عصای پيری بابا و مادری را تير قرار بود علی‌اکبری دگر باشم قرار بود که عباس ديگر... اما تير... یکی می‌آید و با قصد انتقام آخر به سمت حرمله‌ها می‌زنند فردا تیر به حرمت تن بی‌سر بیا امام زمان به‌خون حنجر اصغر بیا امام زمان.
  تا دولب با مدح طفل این حرم وا می شود آسمان با احترامش تا کمر   تا می شود کودک این خانواده عالم آرا می شود منجیِّ روز حساب هیاتیها می شود قفل قلبم با کلید ذکر او  وا می شود                                        یا علی اصغر دوای درد دنیا می شود یا علی اصغر دوای دردهای لاعلاج ذکر شیعه در بلا و روزهای احتیاج سرنوشتی کربلایی بهترین راه و سِراج کار دل با نام او در عرش می یابد رواج حرف عاشورا که شد معنا ندارد صرفِ باج                              شیرخواره حیدری بر دست بابا می شود فاتح قلب حسین ابن علی خون خداست این پسر سرداری از فرماندهان کربلاست برق چشم او بلای لشکر کفر و ریاست شک ندارم در صدای گریه اش صوتی رساست گریه نه.... اینها رَجزهای علیِّ نینواست                                  اشکهایش ذوالفقار دلبر ما می شود ذوالفقار عصر عاشورا علیِّ ابن الحسین جشن تو راهیست تا کرب و بلا و کاظمین از نجف آید نوای فاتح بدر و حنین بغض آقا در میان روضه ات  وا می شود روضه خوان شیرخواره اشک مشک آب بود مشک خشکی که امید مادری بی تاب بود ساقیَّش بی دست بود و دستگیری ناب بود چشم امِّید رباب و کودک بی خواب بود لحظه های بی کسیِّ زینب و ارباب بود                               علقمه گفتیم و دلها تنگ آقا می شود چشم امِّید رباب و فاطمه دیدار توست روضه تا اینجا رسیده بعد از اینَش کارتوست یا اباصالح بیا که آسمانها زار ِ توست نغمه ی لبهای مظلومین فقط تکرار توست خال رویت هاشمیُّ و عالمی بیمار توست                                   عدل مولا روز موعود تو معنا می شود
  وقتی به عشق ِ عشق لبم باز می شود هر لفظی از نوشته ام اِعجاز می شود حالا قلم به روی ورق آمده فرود روی لب مقرَّب رب آمده درود چشم ستاره خیره به گهواره مانده است عالَم " وَ ِان یکاد" در این باره خوانده است لبخند شوق روی لب یار آمده تکبیر حق به لعل علمدار آمده بی بیِّ آسمانیِّ کرب و بلای عشق مسرور شد به یُمن سُرور خدای عشق مهتاب جلوه کرده در آغوش آفتاب ارباب زاده آمده  مادر شده رباب ارباب زاده آمد و ارباب دیدنی ست شکرخدای ِ شاه    خدایی شنیدنی ست ارباب زاده ای که خود ارباب عالَم است نقش نِکوی نقش سلیمان خاتم است طفلی که پیر عاشقیُّ و سَرسِپُردگیست آموزگار مکتب مردیُّ و بندگی ست کوچکترین علیِّ حسینیِّه ی کمال زیباترین نمایش ایثار و اتصال لالائیَّش علی علیُّ و ذکر فاطمه همبازیَّش رقیّه و سردار علقمه عادت به دست گرم علمگیر می کند گریه برای دشت غم و شیر می کند آن لحظه ای که تشنه و بی تاب می شود تا رفع تشنگی    پدرش آب می شود وقتی که دست و پا زَدنش می شود شدید آقای ما به کرب و بلا  می رود ندید!!! انگار   تیر حرمله   در گودیِّ گلو بر روی دست شاه کرم می رود فرو رویی برای رفتن بابا به خیمه نیست دانی که تلِّ خاکیِّ در پشت خیمه چیست؟! این راه سردیِّ شرر ِ قلب مادر است راهی برای دوریِّ سرنیزه از سر است حلقوم شیرخواره ی شش ماهه ی شهید چشم انتظار توست بیا  آیه ی امید در انتظار صبح وصال تو مانده ایم ما ندبه ها به شوق وصال تو خوانده ایم  
  شعری برای ماه رجب دست و پا کنید دل را پر از ترنُّم  ِ یا ربَّنا کنید آئینه وار خوبیُّ و بد را جدا کنید توشه برای روز مبادا سَوا کنید با کیمیا مس دل خود را طلا کنید                                         باب ُ الجواد واشده  رو بر رضا کنید حرف من و تو نیست نوا از نقاره هاست این جودنامه تحفه ای از جانب رضاست حالا که خنده بر لب سلطان ماسواست غم از دل شکسته ی این نوکرش جداست امشب مدینه شاهد تابیدن سَخاست                                            آری جواد آمده  غوغا به پا کنید جود ِ وجود آمد و هستی بها گرفت آمد جواد و فرصت هر طعنه را گرفت روی لب رئوف حرم خنده پا گرفت تابید ماه و در بر خورشید جا گرفت شهر مدینه با قدم او صفا گرفت                                        با این صفای ناب مدینه صفا کنید آمد قرار سینه ی زار ِ پدر شود سدّی برای طعنه و طوفان شر شود خاک از نگاه معتبرش بارور شود صحرای داغ با قدمش پر ثمر شود سنگر برای حفظ بشر در خطر شود                                 در این حریم سینه ی افسرده جا کنید افسرده ایم و غصّه شده بین  سینه جا خنده بر این لب و دل ما با تب آشنا تب کرده ایم از غم هجران دلربا تنها دوای ماست نگاه تو یا رضا آقا بده حواله ی شش گوشه را به ما                                        امضاء برات دیدن کرب و بلا کنید دردانه ی رئوف حرم یکّه تاز جود هر کس که نوکریِّ تو را کرده برده سود عشق تو ریشه کرده در این قلب و تار و پود اصلاً اگر نگاه تو بر نوکرت نبود.... هرگز نمی نشست به لبهایم این سرود                                            بود و نبود من به فدای وِلا کنید  
از عرش ندا آمده أین الرَّجبیُّون پیغام خدا آمده أین الرَّجبیُّون شفّافیِّ آئینه ی این سینه خدائیست مصراع به مصراع من اینبار رضائیست اِیوان ِ طلا در نظرم آمده مَردم جَلدم به هوای کَرم و دانه ی گندم اینبار قلم   دست شما حضرت سلطان دل مال تو هرجا که دلت خواست بگردان لبخند لبت دلخوشیِّ عرش معلّاست دُردانه ی تو نور دل حیدر و زهراست یکدانه گل خانه ی تو اصل وجود است از نسل رئوف آمده و معدن جود است بخشیدنش از جنس خداوند و پیمبر روح و بدنش قالبی از حیدر و کوثر صبر و کرمش خاطره ی جنگ جمل گفت گهواره نشین حیِّ علی خیر العمل گفت در هر نفسش کرب و بلایی شده تفسیر  با نام عمو روی لبش آمده تکبیر سجّاد ه ی سجّاد گرفتار صدایش یادآور باقر شده آثار و ندایش در نطق و بلاغت همه ی قدرت عاشق در صدق و صفا صفحه ای از صورت صادق خشمش شده در بند یل ِ طاقت و کظمش خشنودیِّ حق حاصلی از طاعت و عزمش تحکیم حکیم و وصیِّ والیِّ طوس است تفسیر خدا  گل   پسر شمس ِ شموس است از نسل جوادت رسد امِّید به موعود با عدل خدا فتنه شود یکسره نابود از واژه ی ارشاد و هدایت به ذکاوت از فصل غریبیِّ زکی تا به تلاوت قرآن خدا قاریِّ قرآن مجید است قربان لبی که دم نابش " وَ نُرید" است منجیِّ غم کرب وبلا تا خود کوفه ست تیغ دودم حیدریَّش مزد سقیفَه ست امروز نیازی به گداییِّ درش نیست!!! سیصد نفر و سیزدهی با پسرش نیست!!! تنها شده فرزند تو در حلقه ی یاران زهراست که هر جمعه شود ندبه ی باران هر زمزمه ی فاطمیُّون و رجبیُّون گوید که بیا یوسف پنهان دل ِ خون ما دلشدگان  دلخوش دیدار تو هستیم ما مشتریّان سر ِ بازار تو هستیم
  امشب برای عرض ارادت به محضرت زانو زدم به رسم ادب در برابرت جاری شده ست مدحیه ات بر زبان من مستم دوباره از نفحات معطرت ای سومین علی حسینی خوش آمدی جان جهان فدای قدوم مطهرت چشم خدا بود همه جا بی قرار تو دست خدا بود همه جا بالش سرت گهواره ای برای تو ترتیب داده اند خوابیده ای به روی دو دست برادرت اسپند دانه دانه و ذکر چهارقل این هم حکایت تو و هر صبح خواهرت از هر چه بگذرم غزلم داغ دیده است خون گریه میکنم به نفس های آخرت مرثیه ی تو قافیه ام را بهم زده وای از کمان و حرمله و ذبح دیگرش حالا برای غربت تو گریه میکنم ای نوگلی که تیر سه پر کرده پرپرت * این بیت ها بضاعت مزجات من بود خرده مگیر بر غزلم جان مادرت *   غصه ها را که می برم از یاد میشود خانه ی دلم آباد واژه در واژه میزنم فریاد شب میلاد او مبارک باد رجبیون "مه" رجب آمد نخل امید را رطب آمد نه فقط دلبر حسین آمد بلکه تاج سر حسین آمد نوه ی مادر حسین آمد علیِ اصغر حسین آمد او شراب خم پدر باشد علی سوم پدر باشد آسمانی ترین شهاب شده هاشمی زاده انتخاب شده نور چشم ابوتراب شده زینت دامن رباب شده عشق لیلی و عشق مجنون است أخوی رقیه خاتون است جبرئیل امین غزل خوانش خالقش از علاقه مندانش میبرد دل لبان خندانش میکند عمه دست گردانش عمه جان زینبش به یادش بود فکر اسپند و "وان یکاد"ش بود ز مسیحا دمان مسیحاتر ز دو صد خضر و یوسف آقاتر ز موالید خانه زیباتر ز رسولان حق معلّاتر پیر ادیان رایجش کردند طفل باب الحوائجش کردند بی قرارش جناب جبرائیل سربه دارش جناب میکائیل کاسه لیس اش جناب اسرافیل سربه زیرش جناب عزرائیل اسم رمز سفینه ی ارباب جای او روی سینه ی ارباب بانگاهش اگر صفابدهد به همه درد ما دوا بدهد لقمه نانی به هر گدا بدهد تذکره های کربلا بدهد بوی سیب حرم وزیده و بس سوی روضه مرا کشیده و بس قسمت این بود دیده تر بشود و سپس عازم سفر بشود و برای پدر سپر بشود وهمانند محتضر بشود قسمت این بود حرمله برسد به حرم سوت و هلهله برسد قسمت این بود کوفه جا بزند مادری عمه را صدا بزند پدری قید بچه را بزند طفل شش ماهه دست و پا بزند وای اگر که سه شعبه گیر کند مادری را ز غصه پیر کند
مدح حضرت امام جواد (ع) مربع ترکیب جود و کرم طفل دبستان توهستند کبر و ریا محصور زندان تو هستند باب المراد عالمی خیرالعبادی امثال حاتم از گدایان تو هستند نورالهدی خیرالامم ابن الرضایی باحرزخود برشیعیان دفع بلایی فضل ابن شاذان محو زیبایی رویت صفوان زشاگردان اخلاق نکویت دعبل ز انفاس ملیحت گشته شاعر راوی درس مکتبت حتی عدویت داده عصایت بر وجود توشهادت بهرخدا درهرزمان هستی تو حجت ای چهره ی ماهت شبیه روی موسی دادی به مرده روح تازه مثل عیسی منفورگشته ازعلومت ابن اکثم ازقطره ای چون او نیاید کار دریا بادست تو گردیده نقره برگ زیتون گشته خراب ازهیبت توکاخ مامون توپادشاه طوس را دردانه هستی تو دامن ریحانه را ریحانه هستی آقاگدا پیش شما فرقی ندارد مشکل گشای هردل بیگانه هستی هستم (بهار) اما کم از برگ خزانم بگذار چون خاری در اطرافت بمانم ابوذر رییس میرزایی(بهار)
مدح حضرت امیرالمومنین(ع) نوکری اش چه خوش اقبالی شد بی علی حال تو بدحالی شد قرعه ی فال من افتاد نجف حافظ این بار عجب فالی شد درحیاط حرم محترمش شهپر هرملکی قالی شد هرکسی گشت مشرف به نجف قسمتش اوج سبکبالی شد پیش بیگانه مدیحش گفتن واقعا باعث خوشحالی شد می درخشد وسطش حب علی این عجب نامه ی اعمالی شد دفتر شعر مرا پاره کنید اگراز مدح علی خالی شد از نگاه کرمش قسمت ما رزق مشایه ی هرسالی شد ذره پرور به من اینگونه بگو که بهارا ! غزلت عالی شد ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
من نگاهم نگاهِ بر راهم ناله ام گریه های بی گاهم حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم من بریده بریده ام آهم بوی گودال می دهد دستم تشنه ام روضه های جانکاهم چشم نه سر نه جان را نه آه تنها حسین می خواهم حرم گرم و ساده ام پاشید رفتی و خانواده ام پاشید چشم ها تار می شود گاهی درد بسیار می شود گاهی درد پهلو چقدر طولانیست سرفه خونبار می شود گاهی روضه ای که سکینه هم نشنید سرم آوار می شود گاهی پیش ام البنین نشد گویم حرف دشوار می شود گاهی گرمی آفتاب یادم هست التماس رباب یادم هست شانه وقتی که خیزران بخورد دست سخت است تا تکان بخورد و از آن سخت تر به پیش رباب ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد من صدایش شنیده ام از دور تیر وقتی به استخوان بخورد از همه سخت تر ولی این است حنجر کوچکی سنان بخورد حرمله خنده بی امان می زد غالباً تیر بر نشان می زد تا صدای برادرم نرسید وای جز خنده تا حرم نرسید ناله ام بند آمد از نفست نفسم تا به حنجرم نرسید بین گودالِ تو به داد من هیچ کس غیر مادرم نرسید گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت پنجه ای سمت معجرم نرسید ناله ات بود خواهرم برگرد جان تو جان دخترم برگرد پسرت بود و بی مهابا زد به لبت آب بود اما زد تا صدای من و تو را ببُرد چکمه پوشی به سینه ات پا زد دید زخم است و جای سالم نیست نیزه برداشت بین آنها زد عرقش را گرفت با دستش بعد از آن آستین که بالا زد روضه ی پشت گردنت سخت است خنجرش را درست آنجا زد بعد او جوشن تو را کندند رفت و پیراهن تو را کندند شاعر : حسن لطفی حضرت زینب (س) روضه
چون لب تیغ تو مستـانه دهن وا کردم مرده بودم که ز عشق تو کفن وا کردم یا علی گفتم و از هرم شــــــراب نامت این زبان بسته دهن را به سخن وا کردم تو خدایی خودت راکن و من بنــدگی ات که به شوق تو فقط سر به چمن وا کردم از می ناب خودت در خم این مست بریز چون ز صهبای تو من خمره ی تن وا کردم ای عقیـــق لب سرخ تو شـــــراب آلوده بهـــر یک بوســه ز تو ره به یمن وا کردم بین ایوان تو دیدم که خدا معتکف است و تـــرانی تو را از سـر لـن وا کــردم شاعر : مجيد نجفی امیرالمومنین (ع) میلاد
گشود دیده چو بر این جهان امام جواد به روی خلق در مرحمت خدای گشاد شکفت تا گل رویش ز بوستان رضا(ع) بداد مژده به اهل نیاز، پیک مراد عیان تجلّی حق شد ز روی این مولود جهان پیر جوان شد ز شوق این میلاد نهم امام که روز دهم ز ماه رجب ز دیدن رخ او ثامن الحجج شد شاد ز آسمان برکات خدای، نازل شد ز یمن مقدم او بر زمین چو گام نهاد گرفت چنگ به چنگ وز اشتیاق سرود مَلَک ز بام فلک نغمه مبارکباد خدای، جود و کرم را به خلق کرد تمام چو دیده مظهر جود خدا به دهر گشاد زهی مقام که جسته است علم از او یاری زهی شرف که گرفته است عقل از او ارشاد امید بسته به الطاف او سیاه و سپید پناه در کنفش جسته بنده و آزاد ز فیض دانش او جان گرفت علم و خرد ز نور بینش او جلوه یافت استعداد به یمن لطف عمیمش کرم گرفت قوام به دست همت او شد جهان جود ایجاد گدای بارگه جود اوست حاتم طی غلام درگه فرّ و شکوه اوست قباد بود ز پرتو اندیشه اش خرد روشن کند ز فکرت او عقل پیر استمداد فکنده سایه ز مهرش هماره بر سر عدل زده است شعله ز قهرش به خرمن بیداد زبان ناطقه لال است در مدیحت او که با کمالش ما ناقصیم همچو جماد اگر به آتش دوزخ نظر ز لطف کند شراره از نگهش سردتر شود ز رماد اگر که نامه اعمالم از گنه سیه است شفاعت تو مرا بس بود به روز معاد همیشه تا به عدد کمتر است الف از با هماره تا که فزون تر ز صاد باشد ضاد بود عدوی تو دایم قرین محنت و غم بود محبّ تو پیوسته خرّم و دلشاد **** شاعر: غلامرضا قدسی امام جواد (ع) میلاد