#حضرت_علی_اکبر__ع__روضه
به رویت ای گل پرپر چه پرپر افتادم
میـان بحر پُر از خــون شنـاور افتادم
همیشه با نظـری بر جمـال اطهــر تو
به یـاد چهــرۀ پــاك پیمبـر افتادم
دمی كه لب بنهـادم به روی لبهایت
شــرر گرفتم و در پـای كـوثـر افتادم
پس از وداع تو نفرین به دشمنان كردم
چو شعله بر دل خصـم ستمگـر افتادم
تو را كبـوتر بسمل میـان خون دیدم
ز تیر داغ تو همچــون كبـوتـر افتادم
لبان غرق به خـون تـو را نظـر كردم
به یـاد لعــل لبــان بــرادر افتادم
قیامتی است كنــار تنت ز نـالـۀ من
شكستـه قلبم اگر از شكستن فـرقت
ببین چگونه به صحرای محشر افتادم
به یاد فرق پُر از خـون حیــدر افتادم
همینكه دیده به پهلوی زخمی ات افتاد
به یـاد پهلـوی مجـروح مادر افتادم
چنین نوشت«وفائی» حدیث درد مرا
ستــاره بـودم و از داغ اكبـر افتادم
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
حضرت علی اکبر (ع)
روضه
#حضرت_رقیه__س__روضه
از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است
طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است
چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده
من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است
چقدر جسم شما آب شده بی بی جان
غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است
چشم تار تو شده علت افتادن ها
نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است
تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی
مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است
چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی
این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است
به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی:
دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است
وحید محمدی
حضرت رقیه (س)
روضه
#طفلان_حضرت_زینب__س__روضه
روز اول چه خوب یادم هست
سهم من بی تو بیقراری بود
عید من دیدن نگاه تو
دوریات اوج سوگواری بود
بی تو جنت برای من دوزخ
روز روشن برای من شب بود
تا همیشه کنار تو بودن
همهی آرزوی زینب بود
لحظه لحظه دلم گره میخورد
به ضریح مجعّد مویت
دل من را به باد می دادی
می گشودی گره ز گیسویت
ولی این روزها چه دلگیر است
چقدر این زمانه بد تا کرد
آنقدر بی کسی و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد
کربلا کربلا پریشانی
غربت از چشم هات می بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگی
از غروب نگات می بارد
دست من خالی است اما باز
دو فدایی برایت آوردم
از منا تا منا دو حاجیِّ
کربلایی برایت آوردم
رد مکن هدیه های خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچیزند
سپر کوچکی مقابل تو
در هجوم کبود پائیزند
با ولای تو پروریدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشانی اند آقا
پیشکش های زینبت هستند
هر دو با شور حیدری امروز
از تو إذن قتال می خواهند
خون جعفر میان رگ هاشان
این دو عاشق، دو بال می خواهند
گره از ابروان خورشید و
گره از کار ماه وا می شد
چشم های حسین راضی شد
نذر زینب دگر ادا می شد
بین خیمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پردهی خیمه را که بالا زد
دو گل و یک سپاه حرمله بود
دو فدایی، دو تا ذبیح الله
که به سوی منای خون رفتند
در طواف سنان و سر نیزه
تا دل کربلای خون رفتند
دید از بین خیمه، جان هایش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هوای حسین
چقَدَر عاشقانه جان دادند
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش دیده های پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
دید پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگی عشق نداشت
پای از خیمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگی عشق نداشت
این همه جانفشانی و ایثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب
سِرّی از معجزات زینب بود
شاعر:یوسف رحیمی
طفلان حضرت زینب (س)
روضه
#امام_سجاد__ع__روضه
بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی
چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی
شبیه مادران بچه مرده آه می کشی
شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی
سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست
عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی
از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد
همینکه دست می زنی به آب گریه می کنی
به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند
نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی
ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند
چرا به جای دادن جواب گریه می کنی
چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت
کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی
میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی
برای غربت ابوتراب گریه می کنی...
علی ذوالقدر
امام سجاد (ع)
روضه
#حضرت_رقیه__س__روضه
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد
برای عمه که بَد شُد گرسنه خوابیدم
اگر چه با شِکمِ سیر می زدند مرا
به جان تو اثرِ تازیانه یادم رفت
چقدر با سرِ زنجیر می زدند مرا
عجیب شهرِ شلوغیست هر طرف بِرَوَم
برایِ دخترت از سنگ مَرحَمَت دارند
کمی مواظبِ من باش از سرِ نیزه
همیشه چشم چرانها مزاحمت دارند
کسی نگفت ندارم پدر امان بدهید
و فرصتی نه به من که ، به خیزران بدهید
کسی نگفت که نانِ شما نمی خواهد
پدر نخواست سرش را به او نشان بدهید
طنابِ گردنِ من بسته بود به دستِ رُباب
میان راه زمین می خوریم و می خندند
یهودی است و مسلمان کنارِ هم اینجا
کُتَک از آن و از این می خوریم و می خندند
(حسن لطفی)
حضرت رقیه (س)
روضه
#حضرت_عباس_ع_مناجات
در آرزوی #زیارت_کربلا
گرفتارم، گرفتارم ابالفضل
گره افتاده در کارم ابالفضل
دعایی کن، دوباره چند وقتیست
هوای کربلا دارم ابالفضل
#سیدمحمدجواد_شرافت
مبلغ مباهله باشیم
دستی به دعـا و نافلـه برداریم
دستی به سُرور و هلهله برداریم
خشـنودیِ قـلب فاطمه گامی در...
زیبــا شــدنِ مبـاهــله بـرداریـم
✍ #روح_الله_قناعتیان
#روز_مباهله
#سند_حقانیت
در #روز_مباهله، نثار #پنج_تن #صلوات
بر نور مبین حی سرمد صلوات
بر جمع کسای آل احمد صلوات
بر دشمنِ پنجتن، دمادم لعنت
بر پنجتنِ آل محمد صلوات
#محمود_ژوليده
بهمناسبت #روز_مباهله
بر هیبت عترت پیمبر صلوات
بر جان نبی حضرت حیدر صلوات
بر فاطمه و دو نور چشمش، حسنین
بر عید مباهله مکرر صلوات
#محمود_ژوليده
بهمناسبت #روز_مباهله
ابیاتی از یک غزل
از آن سو این بزرگ اهل نجران بود میآمد
نگاهش از همان جا محو نوری بُهتآور بود
کمی نزدیکتر شد، دید مریم هست و مریم نیست
زنی بالاتر از آسیه و حوا و هاجر بود
سرش چرخید و حیدر را نشان میداد و هی میگفت
که ای نجرانیان! دیدم خودم "حق" با پیمبر بود
#سیدابوالفضل_مبارز
بهمناسبت #روز_مباهله
ابناء اگر شُبیر با شَبَّر بود
مصداق نساءَنا فقط کوثر بود
اَنفس به زبان مصطفی بود علی
از روز ازل سنگ محک حیدر بود
حق است علی و با پیمبر آمد
انگار غدیر بار دیگر آمد
نجران پی اثبات خدایی مسیح
آیات یداللهی حیدر آمد
آیات خوش مباهله نازل شد
حق آمد و غیر حق همه باطل شد
مقصودِ خدا ولایت حیدر بود
با غمزهی یک «انفسنا» حاصل شد
#طاهره_ابراهیم_نژاد_آکردی
بهمناسبت ٢۴ ذی الحجه #روز_مباهله
شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا خاطرهی مباهله گم نشود
پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
آیات چو آفتاب از خاور نور
نازل شده بر سینهی پیغمبر نور
ابناء و نساء و انفس اقدس حق
یعنی حسنین و علی و کوثر نور
آن پنج وجود صاحب عصمت حق
یعنی همهی عصارهی خلقت حق
کردند فنا بنای اُسقف بازی
با هیمنهی شگفت و با هیبت حق
مهری که به شأنش آمد از حق لولاک
روشن شده از جلوهی رویش افلاک
با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد
تا ریشهی تثلیث برآرد از خاک
دُردی کش جام درد باید بودن
آگاهِ دل از نبرد باید بودن
چون شیر خدا حقیقت حقمحور
در جنگ عقیده مرد باید بودن
آن روز دو صف مقابل هم بودند
تحلیلگر دلایل هم بودند
آن سو همه در تجزیهی یکدیگر
این سوی ولی مکمل هم بودند
فرمانده ی جنگ، مصطفی بود آنروز
سردار سپاه، مرتضی بود آنروز
لشگر حسنین و فاطمه پشتیبان
درعرصه، سلاحشان دعا بود آنروز
آن روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود
نه نیزهی جان شکار و نه خنجر بود
پیروزی پنج تن به اهل نجران
از باور بالندهی بارآور بود
باذکر علی الدوام، آن پنج نفر
کردند به پا قیام، آن پنج نفر
با باور خود به مشرکین حجت را
کردند به حق تمام، آن پنج نفر
فرمود نبی: علی ولی الله است
خورشید ولایت و دلیلِ راه است
زهراست دل من و حسن دلبندم
عشقست حسین و عشقِ حق دلخواه است
مهر آمد و پشت شب بیداد شکست
اندیشهی تثلیثیِ شیاد شکست
هنگام مباهله ز اعجاز رسول
هم اُسقف و هم صلیب فولاد شکست
اُسقف که گل روی محمد را دید
افتاد صلیبش از کف و جامه درید
گفتا که به حق و راستی در انجیل
حق کرده وجود اقدست را تأیید
تنها نه که بر مسیح ترفند زدیم
بر گریهی خلقِ خسته لبخند زدیم
ای ختم رسل ببخش ما را که دگر
دل را به ولایت تو پیوند زدیم
با آنکه گرفتار تَوَهّم هستیم
در پیچ و خم خیال خود گم هستیم
از عاقبت مباهله میترسیم
کوتاه سخن، اهل تفاهم هستیم
پیش تو صلیب را شکستن عشق است
بر خاک، به درگهت نشستن عشق است
زُنار بلند عقل خود را با صِدق
بر رشته دامن تو بستن عشق است
با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی چون و چرا مباهله باید کرد
شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا خاطرهی مباهله گم نشود
پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
#احد_ده_بزرگی