eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شام خاکت به سر،ای کاش که گردی تو خراب ده نفر را همه بستی به سر و دست طناب فاطمه چشم تو روشن،وسط بزم شراب خنده کردند به لیلا و عروس تو رباب جای دارد که بمیرد ز همین غم آدم که بوَد گرد نوامیس خدا نامحرم چشم ها از همه سو،تا که به زنها افتاد زین محن ولوله در عرش معلی افتاد بین آن بزم دگر، زینب کبرا افتاد مادرش فاطمه در پای سر از پا افتاد تا به لبهای حسین چوب به شدت می خورد دستها رفته به بالا و به صورت می خورد خواهرش دید و صدا زد که حرامی زاده بزن آهسته،نبی بوسه بر این لب داده بزن آهسته که آن سوی علی استاده بزن آهسته،سکینه به زمین افتاده به لب خشک حسین خنجر تیزی می زد وای من سرخ مویی حرف کنیزی می زد ****
ماندم چرا نگشت زمین و زمان خراب زینب کجا و همهمه و مجلس شراب تا حال قد عمه ی ما را ندیده اند ای آفتاب شرم کن و بعد از این متاب بالا نشین مجلسشان،حرمله شده نامرد خنده کرد به لالایی رباب غارت اگر چه چادر و معجر شده ولی خون سر رقیه شده بر سرش نقاب هر چند بین هاله ای از نور بوده،باز با آستین پاره گرفته به رخ حجاب رنگ از رخش پرید چو حرف از کنیز شد لرزه فتاد بر بدن آل بوتراب ****
خون بیش از این به قلب من و بچه ها مکن دیگر جفا به عترت خیرالنسا مکن ما اهل بیت عترت پاک پیمبریم ما را به اسم خارجِ از دین صدا مکن با چوبِ تر به این لب خشکیده می‌زنی بازی دگر تو با سر از تن جدا مکن دندان او شکسته شد از ضربه های تو خنده به بی کسیِ عزیز خدا مکن ته مانده شراب روی صورتش نریز ظلمی دگر به دلبرم ای بی حیا مکن عالم تمام هست غلام و کنیز ما تو صحبت از کنیزیِ اطفال ما مکن ****
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است ****
. هستیم زیر سایه ی سلطان کربلا با یک نگاه ِ فاطمه مهمان کربلا حتی کلاف، بهر خریدن نداشتیم ما را خریده یوسف کنعان کربلا ایمان اگر که بسته به حبّ زیارت است ما در حقیقتیم مسلمان کربلا وصف بهشت کار گزافی ست پیش ما ما را بس است لؤلؤ و مرجان کربلا خورشید وماه واختر وهرچه منور است روشن شده ست از مه تابان کربلا الحق حسین مالک هست خلائق است وقتی که هستی اش شده قربان کربلا آخر چرا خزان شده بی جرم و بی گناه در نصف روز ، باغ و گلستان کربلا زینت برای دوش نبی با هزار زخم افتاده از چه گوشه ی میدان کربلا در زیر نعل تازه ی ده مرکب عدو شد آیه آیه حضرت قرآن کربلا دعوا شده ست بر سر یک کهنه پیروهن در رو به روی خواهر گریان کربلا انگشت شاه کرب و بلا غرق خون شده غارت شده عقیق سلیمان کربلا بر نیزه رفته رأس حسین و تنش شده عریان رها میان بیابان کربلا پای برهنه تا حرمش رفته ایم ما با یاد زخم خار مغیلان کربلا ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. السلام علیکِ یا بنتِ الحسين(ع) بنفشه، یاس، لاله، گریه می کرد فلک با آه و ناله گریه می کرد میان کوچه ها راس بریده برای آن سه ساله گریه می کرد یوسف حق پرست اشتهاردی(غریب) .
. و سلام اللّه علیها اگر چه دستِ گدا از ضریحتان دور است بساطِ روضه وُ گریه به لطفتان جور است برایِ نوکرَت این آه وُ گریه شیرین است اگر چه قطره‌یِ اشکِ دو دیده‌اَش شور است بهشتِ ماست اتاقی که از تو می‌خوانیم اِرم اگر نَشود حرف از حرم گور است ببین که سینه‌زنت بغض کرده واویلا شبیهِ طفلِ غریبی که خانه‌اش دور است به طفلِ گمشده سیلی زدن مُروّت نیست پس از پدر چقَدَر خاطرات ناجور است شبی که طفلِ حرم بینِ راه شد مفقود تمامِ روضه همین شد که زجر مأمور است کشید گیسویِ سر را پرید رنگِ حرم چرا به گونه‌یِ دُردانه‌یِ تو هاشور است به رویِ صورتِ آهو که گرگ پنجه کشید دعایِ ندبه دَمِ سینه‌هایِ مکسوره‌َست ✍ .
. هر کس که حسینیست بدهکارِ رقیه است این سینه حسینیه ی سَیّارِ رقیه است صد شکر که در حلقه ی عشاقِ حسینیم این دایره در حیطه ی پرگارِ رقیه است خاموش نخواهد شَود این شعله ی گرما این شور و حرارت همه اش کارِ رقیه است هرگز نمی اُفتد به زمین نوکرِ ارباب هرجا که رود دست به دیوارِ رقیه است خوار است عدو در نظرش ،کاخِ ستم هم ویران شده ی دستِ علمدارِ رقیه است در پیش حسین خواهر غمدیده پس از شام خجلت زده از هجمه ی آزارِ رقیه است شلاق و سه ساله، لگد و ضربه ی سیلی شرمنده ی پاهای پر از خارِ رقیه است آمد طبقِ شامی و هنگامِ غروب است در طشتِ طلا نوبتِ افطارِ رقیه است... مهدی شریف زاده✍ .
. یا أباصالح المهدی ارکنی آقای من مولای من ای یار من دلدار من ، ای یوسف بازار من ای چاره ساز کار من ، ای عشق بی تکرار من هستم اگر ، هست م تویی ، گر نیستم ، مستم ، تویی هر جا که من هستم تویی ، ای نقطه ی پرگار من بر هر که دل بستم تویی ، هر جا که بنشستم تویی دل را که بشکستم تویی ، ای محرم اسرار من از هر کسی رَستم تویی ، با هر که پیوستم تویی همواره پابستم تویی ، ای همره غمخوار من نجوای من رؤیای من ، تنهای من یکتای من لیلی من لیلای من ، ای ذکر هر گفتار من امروز من فردای من ، دنیای من عقبای من زیبای من رعنای من ، آه ای گل بی خار من ای عشق روح افزای من ، سرمایه و سودای من یار دلِ شیدای من ، ای خواهش هر بار من دریای من صحرای من ، دانای من دارای من مفهوم من معنای من ، ای نور چشم تار من ای ماه خوش سیمای من ، ای مهر بی همتای من ای اختر والای من ، ای یار مه رخسار من اوج تمنایم تویی ، شوق تماشایم تویی پنهان و پیدایم تویی ، ای نور سایه وار من تنها تقاضایم تویی ، تنها معمایم تویی آری مسیحایم تویی ، منظور هر اِصرار من ای آشنا ای دلربا ، ای مه لقا ای مه نما ای کیمیا ای مقتدا ، ای رهبر هشیار من   وقتی که بی تابم تو را ، وقتی که می خوابم ، تو را بینم به محرابم تو را ، در خواب و بیدارم تویی وقتی که غمگینم تو را ، هر شور شیرینم تو را هر لحظه می بینم تو را ، ای قبله ی افکار من ای نغمه ی جاوید من ، زیباترین امّید من تنها افق در دید من ، ای دیده ی بیدار من والاتر از وهم منی ، بالاتر از فهم منی از عاشقی سهم منی ، غم دیدی از آزار من ای داد و هم امداد من ، آرامش و فریاد من ای اوج استمداد من ، ای چاره ساز کار من ای نور تو ای طور تو ، ای کعبه ی مستور تو فرمان تو و دستور تو ، ای راه بس هموار من ای روشنی و سایه ام ، ای از خدا آرایه ام ای عشق تو سرمایه ام ، در قلب بی زنگار من ای دین من آیین من ، ای مذهب دیرین من ای حسن هر تحسین من ، زیبا گل گلزار من ای خوب من محبوب من ، ای طالب و مطلوب من ای شور هر آشوب من ، آه دلِ بیمار من آن جمعه ای که انتظار ، پایان رسد با وصل یار پاییزها گردد بهار ، ای روح چشمه سار من تو هستی و من غایبم ، تنها به نامت کاتبم تنها به ظاهر طالبم ، ای شاهد رفتار من ای رحمت بی انتها ، ای نعمت فیض خدا از تو نمی گردم جدا ، ای مهربان دلدار من من بی تو با خود نیستم ، از خود بپرسم کیستم من ذره هستم ؟ چیستم ؟ ای مظهر دادار من ای روح من ای نوح من ، ای غصه ی مشروح من آه دل مجروح من ، ای یار قلب زار من آخر نگار من بیا ، تنها قرار من بیا روی مزار من بیا ، آقای من سالار من بی تو چه دلگیرم بیا ، از غیر تو سیرم بیا من بی تو می میرم بیا ، ای یار من ای یار من ۱۴۴۵ .
. ۷۸۰ رفتی و بعد تو ای یار خدا رحم کند شام، قلبم شده خونبار خدا رحم کند سایه ام را که ندیده‌ست کسی تا حالا مانده ام بر سر بازار خدا رحم کند محملم پرده ندارد همه غارت شده ایم وای از اینهمه آزار خدا رحم کند بود ناموس تو در کوچه و بازار حسین وسط دیده‌ی انظار خدا رحم کند سنگ برداشت یکی تا که به سرها بزند هدفش راس علمدار خدا رحم کند دسته بسته به سوی بزم شرابم بردند چه شود عاقبت کار خدا رحم کند مجلس مِی خوره‌گی شان، چقدَر طول کشید خواهرت گشت گرفتار خدا رحم کند .
. ۷۷۹ شامیان خون به دل عترت طاها نکنید خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید ما عزادار عزیزان خداییم ولی پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید پای سرهای بریده همگی رقصیدید لااقل سنگ،نثارِ سر بابا نکنید گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید سر بازار اگر قافله را هو کردید عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید **** ✍ .
. دستهِ‌گلهایِ تو همهِ نیلی رویِ هر گونه رَدّی از سیلی رویِ نیزه گرفته‌ای آرام روضه‌یِ زینبِ تو شد اَلشّام غربتِ حیدری به چشم آمد هر که هر گونه شد حرم را زد بویِ نِعمَ‌النّصیر می‌آید خواهرِ تو اسیر می‌آید به دو دستم طناب می‌بندند وَ به اشکِ رباب می‌خندند سَرم وُ سنگِ شام واویلا من وُ بزمِ حرام واویلا چوب رویِ لبِ تو کوبیدند حَرمت گریه کرد رقصیدند کُنجِ ویرانه جایِ ناموست بند بر دست و پایِ ناموست رویِ دستِ سه‌ساله‌ات تاوَل سهمِ زینب کنایه‌یِ مَقتل دشمنت پیشِ چشمِ طفلانت زد لگد بر دهان وُ دندانت مَست بود وُ تِلوُ تِلوُ می‌خورد دست نَه .... با لگد طبق می‌برد غیرتِ حیدری شکوفا بود رنج در راهِ عشق زیبا بود مثلِ عبّاس یاورت شده‌ام من علمدارِ لشکرت شده‌ام ناله‌ام فرش و عرش لرزانده خواهرت ندبه از غمَت خوانده .