تا دلم از کردههای خویش نادِم میشود
بیشتر از پیش، چشمم گریهلازم میشود
اشک، بال پر زدن در وادی معراجهاست
گریه کن در روضه جبریل عوالم میشود
شمع باشی یا که پروانه چه فرقی میکند
سوخت هر کس که درونش عشق حاکم میشود
هرکه سنگ طعنههای خلق را تاب آورَد
حتم دارم شیشه هم باشد مقاوم میشود
گرچه هی در میزنم، کشکول من را پُر نکن
دست سائل تا که خالی شد مزاحم میشود
*آخه من هر وقت دستم خالی باشه میام دم خونت .. دستم که پر میشه میرم پشت سرم و هم نگاه نمیکنم .. من و همیشه محتاج خودت کن*
این خرابت را بیا و لطف کن بیرون نکن
قول خواهم داد که یک روز سالم میشود
تا گناهی میکنم زهرا وساطت میکند
پشتِ مادر طفلِ بازیگوش قائم میشود
آه ای ماه هزار و چند ساله تو بگو
سهم ما تا کِی سیاهیِ مداوم میشود
هر زمان ناحیه میخوانم تصور میکنم
روح من تا کربلایش با تو عازم میشود
گریه تنها در میان روضهی جدت حسین
اشک هرچه میدهی خرج مراسم میشود
لا اقل این جسم عریان مانده را دفنش کنید
نا مروتها! کسی اینقدر ظالم میشود؟!
.#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
لا اقل این جسم عریان مانده را دفنش کنید
نامروتها! کسی اینقدر ظالم میشود؟!
*اگه یه حادثهای پیش بیاد، یه نفر از دنیا بره، حتی اگه کس و کارم نداشته باشه، بالاخره یه عده ای میان زیر بدنشُ میگیرن، زود میبرن خاکش میکنن .. آخه میگن بَده میت نباید رو زمین بمونه ..
بیبی زینب همچین که اومد وارد خیمه شد دید امام سجاد داره گریه میکنه؛
_چی شده عزیز برادرم؟!
فرمود: عمه جان ! این نامردا دارن کشتههای خودشونُ خاک میکنن، اما بابای بدن منو همینطور برهنه رها کردن و رفتن…
پیغمبر وارد شد دید بیبی دوعالم داره گریه میکنه؛
_چی شده دخترم؟!
عرضه داشت: بابا!! بچهم داره باهامحرف میزنه؛
فرمود: دخترم تو هم که در رحم خدیجه (س) بودی باهاش حرف میزدی ، آرومش میکردی ..
عرضه داشت: آخه باباجان آرامم نمیکنه، تازه یه حرفایی میزنه منو بهم ریخته.
_چی داره میگه دخترم؟!
دوسه روزه هی داره میگه؛” اَنَا الغریب” اما امروز منِ فاطمه رو بهم ریخته.
_چرا؟!
_ آخه هی داره میگه: “اَنَا العطشان”
پیغمبر شروع کرد روضه خواندن، گریه کن هم بیبی دوعالمه. فرمود: دخترم، حسینت رو اینجوری کربلا میکُشنش..
نمیدونم چجوری پیغمبر روضه خوانده، اما همه میگن صدای این خانم بلند شد، شروع
👇
مونده روی زمین پیكر تو رها
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَ أَهْلَ قُرىٰ
خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا
همه منتظرن مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
دست قاتل اگه به سرش برسه
آخ خدا به داد موی دخترش برسه
آن ردا و آن عبا آن امان نامه بس نبود
کهنه پیراهن مگر جز غنائم میشود
*قاسم اومد اجازهی میدان بگیره. مادرش راهیش کرد گفت برو، بابات خیلی به من سفارش کرده. اومد پیش عمو؛ عموجان به منم اجازه بده منم مثل علی اکبرت برم بجنگم، برات فدایی بشم.
آقا اباعبدالله به قاسم اجازه نداد. رفت گوشهی خیمه، زانوهاشو بغل کرد؛ چرا عمو منو نمیخره؟! مادرش اومد: چی شده قاسمم؟ عزیز دلم! گفت: عمو بهم اجازه نمیده، میگه تو بالاسر این زن و بچهها باش. نمیتونم یه لحظه زنده باشمبدون عموم..
عجب مادری .. گفت: غصه نخور؛ یه بقچه آورد گذاشت جلوی قاسم. تا این بقچه رو آورد یهو بوی امام حسن تو خیمه پیچید ، هم مادر گریه کرد هم این بچه. یاد شبِ آخر امام حسن افتادن؛ اون شبی که تو بستر افتاده بود… میخواست سفارش قاسم و بکنه..
_مادر جان این چیه؟!
گفت: قاسمم، عزیر دلم، بابات فکر اینجاهاشو هم کرده بود، میدونست عموت بهت اجازه نمیده؛ یه دست خط نوشت به من داد گفت اینو بده به قاسمم به حسینم نشون بده.
همون لحظه که به حسین گفت:
“لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ” ..
همه نگران حسینن، مادرشم وقتی میخواست جون بده علی رو صدا زد گفت:« علی جان، خیلی مراقب حسینم باش».
پیغمبر، علی، بیبی، خود امام حسن، همه سفارش حسین و کردن..
نامه رو داد دست قاسم؛ قاسمم عزیز دلم این نامه رو ببر به عمو نشون بده.
نامه رو گرفت، سریع دوید، خوشحال ، اومد پیش عمو؛ عموجان یه چیزی آوردم دیگه نه نمیتونی بیاری! تا نامه رو گرفت باز کرد؛ بهبه، دست خط برادرشه؛ همونجا رو زمین نشست این دست خط و توو بغلش گرفت هی میگفت حسنم. حسن جان کجایی غریبی حسینت رو ببینی..
شیخ جعفر شوشتری میگه: عمو و برادرزاده همدیگه رو بغل کردن، اینقدر گریه کردن که ابی عبدالله پس افتاد..
همچین که این نامه رو گرفت یاد قصههای مدینه افتاد .. قاسمم چه کاری با دل حسین کردی امروز ابی عبدالله پس افتاد مثل باباش..
امیر المومنین هم همینجور شد. علی کجا غش کرد؟!
امیرالمومنین هم تو مسجد نشسته بود. یهو دید از در حسن و حسین دوان دوان دارن میان؛ بابا بیا مادرم از دنیا رفت. علی پس افتاد..
چی تو نامه نوشته امام حسن نمیدونم. ولی مضمون اینه که نوشته حسین جان من کربلا نیستم بهجای من این بچه هست..
(ولی من میگم شاید این نباشه ،وقتی ابی عبدالله غش میکنه شاید یه چیز دیگه تو نامه دیده)
شاید امام حسن نوشته:حسین جان اگه بودم مثل کوچهها وایمیسادم .. فقط فرقش این بود اون روز کوچیک بودم نتونستم برا مادر کاری بکنم لااقل اینجا برات جبران میکنم ..
.#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
الحمدلله که مثِ علی اکبر
جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر
قدم بذار رو چشمای پر از خونم
بیا که بدجوری گُلت شده پرپر
اباعبدالله بهش اجازه داد ، گفت: باشه برو ، حالا که حسنم گفته رو چشام میذارم ..
اینقدر این خیمهها رو گشتن یه زرهای برای قد و قوارهی این نوجوان پیدا کنن پیدا نشد.
شیخ جعفر میگه وقتی میخواستن سوار بر مرکبش کنن اومدن بلندش کردن، قاسمُ قد و قوارهش به رکاب مرکب هم نمیرسه، رکابُ بالا آوردن. اما صدا زد: حسین جان، فقط بایست تماشا کن ببین فرزند حسن میخواد چی کار کنه…
همچین زد تو دلِ لشکر، پیرمردایی که اونجا بودن، میشناختن، گفتن: فرار کنید. این درسته قد و قوارهش کوچیکه اما پسر حسنِ ..
اما یکی داد زد گفت: نه، فرار نکنید راهشُ من بلدم:
اول دورهش کنید .. سنگ بیارید .. با سنگ از دور بزنینش .. همچین که از مرکب افتاد بعد بریزید سرش .. این باباش تو جمل همهی ما رو بیچاره کرد .. حالا بیچارهش میکنیم ، داغشُ به دل مادرش میذاریم ..
الحمدلله که مثِ علی اکبر
جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر
قدم بذار رو چشمای پر از خونم
بیا که بدجوری گُلت شده پرپر
زیر و رو شده تنم با نیزه
غرق خون شد بدنم با نیزه
با صورت افتادم از روی اسب
بیهوا تا زدنم با نیزه
پهلوهام شکسته مثل زهرا
بدنم زخمی شده سرتا پا
زیر سُم مرکبا افتادم
یکی شد تنم با خاک صحرا
شاعر: بهمن عظیمی
یه لشکر پر از داد و هلهلهست
به لشکر پر از شور و ولولهست
یه لشکر پر از شمر و حرملهست
دلشوره دارم ..
شده بغض جنگ جمل شدید
حسن دیده دشمن تو رو که دید
واسهت نقشهی تازهای کشید
ای تکسوارم ..
با تیر و نیزهشون ، شد قامتت نشون
از پیکر عسل ، میریزه جای خون
اسبا یکی یکی ، رد میشن از تنت
ضرب المثل شدی ، با قد کشیدن
عجب روضهای شد تو کربلا
به یاد غم و رنج کوچهها
بازم تازه شد داغ مجتبی
عزا به پا شد ..
یه دشت و یه قاسم، یه دشمن و
با اسبا تنش رو فشردن و
توو خیمه زَنا غرق شیوَن و
غوغا بپا شد ..
اسم علی رو برد ، فرق سرش شکست
خون لختهها چه زود ، راه گلوشُ بست
پهلوی زخمی و ، بازوی پُر ورم
زینب رسید و گفت ؛ « ای وای مادرم»
ای حسین….
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
شاعر: داوود رحیمی
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
شکر حق روز و شبم با روضهات سَر میشود
چشمهای من فقط با نام تو تَر میشود
قیمتی داده به من، این کیمیای مِهر تو
خاک هم زیر قدمهایت، چُنان زَر میشود
خواندهام آقا ثواب زائران کربلا
همتراز با نود حج پیمبر میشود
هرکسی که جان دهد پای بساط روضهات
چون شهیدان پیکرش پاک و مطهر میشود
لحظهی مرگم سرم را روی زانویت بگیر
خار در آغوش گل باشد معطر میشود
بند دوم
حرف گل آمد گریز روضهام اینگونه شد
گل اگر بیآب باشد زود پرپر میشود
مادری خیمه به خیمه در پِی یک جرعه آب
در دل صحرا روان مانند هاجر میشود
اسمَعیلم پا مَکِش بر خاک اینجا کربلاست
حال و روزت از عطش هر لحظه بدتر میشود
نه غذایی خوردهام نه آب که شیرت دهم
چنگ بر سینه مزن شرمنده مادر میشود
کودک لب تشنهام اینگونه بیتابی نکن
میرسد سقا گلوی خشک تو تَر میشود
عاقبت این تیرهای حرمله شَر میشود
مقصد تیر سهشعبه حلق اصغر میشود
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
نای بستنِ چشات و نداری
با چشای باز داری خواب میبینی
من دارم توو گریههام غرق میشم
تو میخندی اشکام و آب میبینی
یادته قصهشون و گفته بودم
اون شبی که ما بودیم و جبرئیل
حالا اینجا زیر گنبد کبود
من مثِ هاجرم و تو اسماعیل
همیشه قصهی اونا روضه بود
من میفهمیدم که هاجر چی کشید
ولی آخرش لبای تشنهشون
به بهشتِ خنکِ چشمه رسید
یعنی قصهی ما هم اونطوریه؟!
یعنی آخرش تو هم آب میخوری؟!
یعنی میشه ببینم مثل قدیم
داری رو دست بابا تاب میخوری؟!
بند دوم
بیا آرزوهام و باهم بازی کنیم
یه کم از تشنگیمون فرار کنیم
به عموت بگیم بیاد کمک کُنه
مَشکا رو رو ناقهمون سوار کنیم
مثلاً توو اولین تولدت
داری بیشتر شبیه بابا میشی
آخ که اون لحظه برات غش میکنم
دست بابا رو میگیری پا میشی
مثلاً یه سال گذشته از عطش
یه نگاه به من و بابا میکنی
که داریم بهت میگیم بگو علی
یاعلی میگی زبون وا میکنی
عزیزم من چشام آب نمیخوره
به تو یک قطره سرابم برسه
میدونم که آخرش تشنه میری
اگه حتی به تو آبم برسه
بند سوم
یه صدای مهربون میگه رباب!
عمه اومده منو بیدار کنه
میگه بچهتو بده دست باباش
نمیدونم که میخواد چیکار کنه
اگه یک بار دیگه بشه خدا
تو رو به آغوش من هدیه کنه
جوری لالایی می خونم واسه تو
که خود حَرمَله هم گریه کُنه
رفتی و تا آخر عمر میبَرم
روی دوشم بارِ اشک و گریه رو
حرمله تو رو با تیر زد و حالا
با کمونش میزنه رقیه رو
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
narimani-188.mp3
17.7M
قسمت دوم
🏴#روضه
🏴#شب_هفتم_محرم ۱۴۰۰
🎤مداح :#سید_رضا_نریمانی
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
اینقدر بیتابی میکرد، ابی عبدالله اومد توو خیمه صدا زد:« دیگه کسی نمونده؟!
– نه همه رفتن
یهو صدای گریه این شیرخواره بلند شد« من هنوز هستم بابا».
– تو که الان خیلی کوچولویی…
بند دوم
بچه همچین که گریه میکنه مادرش میخواد خودش و بزنه اگه نتونه دردش و بفهمه چیه؛ همچین که بچه گریه میکنه همه میگن این گرسنهست، بعضیا میگن تشنهشه، یکم آب بهش بدید. هر کاری کردند آروم نمیشد.
آخه آبم نیست توو خیمه بهش بدن؛ بیبی زینب اومد بچه رو گرفت گذاشت توو بغل حسین.
– داداش! این و ببر شاید اینا دلشون به رحم بیاد یکم آب بهش بدن؛ بچه داره تَلَف میشه…
بند سوم
بچه رو رو دستش گرفت، اومد وسط میدون این بچه رو بلند کرد:« اگه دین ندارید آزاد مرد باشید، خودتون بگیرید سیرابش کنید و برگردونید»…
بند چهارم
فرقی نداره دیگه روز و شبش
یکی دو روزه خیلی خُشکه لبش
یه کاری کردیم ولی فایده نداشت
یه ذره هم پایین نیومد تَبش
تکون میدن بچهها گهوارهش و
پاک میکنن خونِ لب پارهش و
عمههاش اومدن کنار رباب
آروم کنن مادر بیچارهش و
حالش و هی دیدم و غصه خوردم
یه جوری ناله میزنه که مُردم
حسین! بیا قنداقش و بغل کن
به خدا بعد خدا اون و به تو سپردم
قنداقش و بگیر نگاهش کنی
صورت نازش و نوازش کنی
یه وقت غرور زینب و نشکنی
یه وقت نری از اینا خواهش کنی
بند پنجم
یه لحظه صَبر کن سرش و ببوسم
گونههای لاغرش و ببوسم
مراقب سفیدی گلوش باش
چون که نشد حنجرش و ببوسم
علی داره تو رو صدا میزنه
آتیش به قلب بچهها میزنه
مراقب تیرای حرمله باش
حرمله خیلی بیهوا میزنه
از قفس سینه دلم کَنده شد
دوباره سهم گریههات خنده شد
هرکی پِی آب واسهی علی رفت
یه جوری از رباب شرمنده شد
بند ششم
یهو دید این بچه داره دست و پا میزنه، همچین که این بچه رو رو دست گرفته دید این بچهای که تا حالا اصلا تکون نمیخورد داره همین جور دست و پا میزنه تا این قنداقه رو آورد پایین« فَذُبِحَ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ». دید این سر به پوسته آویزان شده، خدا حسین چیکار کنه؟!
این بچه رو زیر عبا پنهان کرد. هی یه قدم میره سمت خیمهها، هی یه قدم برمیگرده…
بند هفتم
اما همه دیدن یه مرتبه حسین راهش و عوض کرد، پشت خیمهها زمین نشست، تا این خنجر و درآورد قبر کوچولویی آماده کنه روایت میگه ابی عبدالله دو رکعت نماز صبر خونده. اینقدر این داغ حسین رو داره اذیت میکنه نماز صبر خوند، اومد این بچه رو توو خاک بگذاره…
اما یه مرتبه دید یه مادری داره میگه:« صبر کن! بزار یبار دیگه بچهم و ببینم»…
بند هشتم
میدونی چرا ابی عبدالله این بچه رو خاک کرد؟!
چون خبر داره این بچه کوچولوئه طاقت سُم مَرکب رو نداره.
– خبر داره چند ساعت دیگه قراره اسبا بیاد، این بدن و خاک کرد.
اما یه مرتبه همه دیدن یه عده پشت خیمهها هی دارن نیزه توو زمین میزنند. انگار دارن دنبال چیزی میگردن؛ یه مرتبه همه دیدن سرِ علی اصغر بالای نیزهست…
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
narimani-189.mp3
21.28M
قسمت سوم
🏴#روضه
🏴#شب_هفتم_محرم ۱۴۰۰
🎤مداح :#سید_رضا_نریمانی
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
اگه اینهمه ترسیده، مادرِ دیگه
اگه اینهمه رنجیده، مادرِ دیگه
خواب دومادیت و دیده، مادرِ دیگه
اگه دلواپسی داره، مادرِ دیگه
داره از غصه میباره، مادرِ دیگه
میزنه زُل به گهواره، مادرِ دیگه
پیش خیمه
مادرت ایستاده
از نفس افتاده
چشماش خیسه
میبینه میدون و
هوای پُر خون و
«لالایی گلِ پونه
قنداقهت پُر خونه»
بند دوم
اگه رباب پُر از درده، مادرِ دیگه
اگه دیر کردی غَش کرده، مادرِ دیگه
دورِ حرم رو میگَرده، مادرِ دیگه
اگه بیاد تود مِیدونم، مادرِ دیگه
چی بگم من نمیدونم، مادرِ دیگه
گلوت و گفت بپوشونم، مادرِ دیگه
تا کی باید
برم رو برگردم
حرم گُم کردم
پشتِ خیمه
تشییع شیرخواره
چقده غم داره
«لالایی گلِ پونه
قنداقهت پُر خونه»
بند سوم
اگه خیلی پریشونه، مادرِ دیگه
سَرِ خاک تو حیرونه، مادرِ دیگه
داره لالایی میخونه، مادرِ دیگه
اگه گلوش پُر از زخمه، مادرِ دیگه
میگه حرمله بیرحمه، مادرِ دیگه
حالش و عمه میفهمه، مادرِ دیگه
من قربونِ
عطش امروزت
گریهی جانسوزت
من قربونِ
صورت مظلومت
قربونِ حُلقومت
«لالایی گلِ پونه
قنداقهت پُر خونه»
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و داند دل من
گذرم تا به درِ خانهات افتاد حسین
تا قیامت به خدا پای تو ماند دل من
وَ قَبْرُهُ فِی قُلُوبِ مَنْ وَالاهُ
سَیِّدِنَا یا ابا عبدالله
من به شوقِ حَرم زندگی کردم
تا به آغوش بازِ تو برگردم
یَا رَحْمَهِ اللهِ الْوَاسِعَه، دست گدایانت را بگیر
بابَ الْنِّجاه الاُمَّه حسین، حَبِیبُنَا یا نِعْمَ الاَْمیر
«سَیِّدِنَا الْمَظْلُومِ، یا حسین حسین»
بند دوم
جانِ جانان من و جانِ جهانی تو حسین
هر دو عالم چه بُوَد بهتر از آنی تو حسین
تن به خواری و مَذِلَّت تو ندادی هرگز
تا بشر راز مَذِمَّت بِرَهانی تو حسین
تویی تو نور قلوب آگاه
سَیِّدِنَا یا ابا عبدالله
میکَنم دل ز دنیا ز هیئت نه
میدهم سَر ولی تَن به ذِلَّت نه
راهِ تو راه آزادگی و، رسم و مَرام تو عزت است
اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدیٰ، یعنی حسین نور هدایت است
یَا رَحْمَهِ اللهِ الْوَاسِعَه، دست گدایانت را بگیر
بابَ الْنِّجاه الاُمَّه حسین، حَبِیبُنَا یا نِعْمَ الاَْمیر
«سیدنا المظلوم، یا حسین حسین»
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
شکر خدا که سایهی سرم یه پرچم شد
یه یا حسین نوشتم و چشام پر از نَم شد
شب و روزم داره با یا حسین به سر میشه
شکر خدا که زنده بودم و مُحرم شد
شرفم این گداییهام
هدفم اینه که آقام
بدی مُهر رضایت رو
ببینم لحظهی آخر
مادرت واسه این نوکر
بنویسه شهادت رو
هر کی زندگیش، کربلایی شه
آخرش برا، تو فدا میشه
«ثارَ اللَّهِ حسین، ثارَ اللَّهِ حسین»
بند دوم
ما پای کار نهضت حسینی میمونیم
عاشورایی میشیم همینکه روضه میخونیم
به قول عشقمون “حاج قاسم سلیمانی”
ما ملت شهادتیم و مَرد مِیدونیم
سرنوشت شهیدامون
روضههای سر پُرخون
به خدا واسهمون درسه
ملتی که شهادت داشت
آبرو داشت و عزت داشت
مگه از چیزی میترسه؟
این سینه سپر، واسه هر خطر
ما رو میکُشن، میشیم زندهتر
«ثار الله حسین، ثار الله حسین»
بند سوم
باید تا روزی که خورشیدمون میاد از راه
با ماه انقلاب بمونیم و نشیم گمراه
چراغ روضه و نور کلام این آقا
میرسونه ما رو به خیمهگاه ثارالله
توی این دورهی حساس
دوست و دشمن رو خوب بشناس
که بصیرت به جز این نیست
اون نماز شب خونا رفتن
زدن آقامون و کشتن
دینِ بیمعرفت دین نیست
حرف آقامون، نور راه من
تا صبح ظهور، آقا ماه من
«مهدی العجل، مهدی العجل»
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
هر نَفس که میکِشَم عمرم به پایان میرسد
میشوم نزدیکتر بر مرگ و هجران میرسد
کُلِ دارایی من این هیئت است و گریهها
هر دقیقه بیشما اندوه و خُسران میرسد
روضههایت را مگیر از من که میترسم حسین
روضهها که رفت غمهای فراوان میرسد
هر نَفس که میکِشَم نزدیکتر بر تو شوم
موقعِ رفتن دو دستانم به دامان میرسد
بیسرو سامانِ تو بودم به امیدِ وصال…
لحظهی دیدار ماندم دل به سامان میرسد
شک نکن که بدترینم زیرِ این چرخِ کبود
ای طبیبِ نُه فلک دردم به درمان میرسد؟
با نگاهی حال و روزم را عوض کن یا لطیف
با چنین حالی گدایت دل پریشان میرسد
میشوم دلتنگِ تو پس میروم سمتِ حرم
عطر و بویِ کربلایت از خراسان میرسد
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
همچین که میخواست بره میدان اومد در خیمهی زنها شروع کرد خداحافظی بکنه قدری این خداحافظی طول کشید. ابی عبدالله صدا زد به زنها:« علیم و رها کنید! علیِّ من غرق در خدا شده. رهاش کنید تا بره میدان به آرزوش برسه».
همچین که میخواست بره؛ ابی عبدالله بهش فرمودند:«علی جان! یه مقداری جلوی چشمهای من قدم بزن! میخوام قد و بالات و ببینم اما نوشتن نگاه حسین نگاه ناامیدانه بود به علی. یه نگاهی به علی اکبرش کرد انگار دیگه آخرین نگاه حسین به جوونشه انگار دیگه تمومه. انگار دیگه علیش و نمیتونه ببینه…
بند دوم
روایت میگه دست به محاسنش گرفت؛ اومد تا وسط میدان صدا زد:« ابن سعد! خدا رَحِمت و قطع کنه، که داری اینجوری بچههای من و ازم میگیری؛ رَحِم من و از علیاکبر قطع میکنی…
این محاسن و در دست گرفت صدا زد:« خدا شاهد باش خودت میدونی من دارم کیو میفرستم به میدان؛ کسی که شبیهترین فرد خَلقاً و خُلقاً و منطقاً به رسول اللهه. این شخص و دارم میفرستم میدان. اما رفت میدان و رزم عجیبی کرد و یه لحظه دیدم دوباره برگشت؛ صدا زد:« بابا! این زره منو داره اذیتم میکنه…
بند سوم
میدونی چرا این حرف و زد؟! بعضی از بزرگان میگن هنوز حسین چشم از علی برنداشته، هنوز دل از علیش نکَنده…
– بابا تشنگی داره خیلی منو اذیت میکنه. فلذا میگن:« ابی عبدالله زبان مبارک و توو دهن پسرش گذاشت یعنی علی جان! ببین من از تو تشنهترم»…
بند چهارم
صحنهی روضه در این جمله مُجسم باشد
پشت هر قدّ رشیدی دو قد خم باشد
مادریتر ز همه راه برو کِیف کنم
دیدن قامت تو لذت عمرم باشد
در پِیات آمدم از خیمه محاسن بر دست
بس که شأن تو در این رتبه معظم باشد
با زمین خوردن تو زندگیم ریخت بهم
حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد
از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است
هرچه میچینم عزیزم بدنت کم باشد
بند پنجم
تا که زانوم زمین خورد همه خندیدند
با غمت شادی این قوم فراهم باشد
چه کنم پیکر
👇
تا که زانوم زمین خورد همه خندیدند
با غمت شادی این قوم فراهم باشد
چه کنم پیکر تو از بغلم میریزد
صد و ده تا پسر امروز به دستم باشد
تو چه گفتی که چو مادر دهنت را بستند
دندهی خورد شده شاهد حرفم باش
کوچهای باز شد و از دوطرف میخوردی
جای صد ضربه به روی بدنت هم باشد
پای ناموس، وسط آمده برخیز علی
عمهات بی من و تو بیکس و مَحرم باشد
بند ششم
« پای ناموس، وسط آمده برخیز علی
عمهات بی من و تو بیکس و مَحرم باشد»
علی جان نگاه کن عمه چه جوری داره از دم خیمه میدَوه! همه هم ایستادن دارن نگاش میکنند! زینبی که تا حالا کسی قد و بالاش و ندیده هی توو سرش میزنه؛ وا محمدا! وا حسینا…
بند هفتم
«خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر»
شیخ جعفر شوشتری میگه ابی عبدالله همچین که اومد نگاش به بدن علیش افتاد، همونجا یهو محاسنش سفید شد، پیر شد حسین…
توو مجلس عبیدالله هم اون ملعون وقتی سر ابی عبدالله رو گذاشتن جلوش؛ این نی و برداشت؛ اون چوب دستیش و برداشت هی به این لبها میزد! میگه این چوب و هی میزد زیر لب حسین، با لبها بازی میکرد هی میزد به محاسنش
– ها! حسین! پیر شدی»…
یهو یه زن از وسط جمعیت بلند شد
– نزن نامرد؛ داداشم اون لحظهای که اومد بالا سر جوونش پیر شد…
بند هشتم
یکیم توو کوچهها امام حسن و دید گفت:« ها! پیر شدی؛ ما همسنیم، تو چرا اینقدر پیر شدی؟! محاسنت سفید شده؟!
آقا جوابش و داد:« ما بنی هاشم زود پیر میشیم، اگه پیش شماها هم مادرتون و زده بودن پیر میشدین
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
تو یک تنه لشکری، مثل خود حیدری
بذار تماشات کنم، این لحظهی آخری
تو فکر رفتنی و من، برام نمونده طاقتی
دارم میخونم از چشات، که تشنهی شهادتی
اذان بگو، دلم یکم آروم بشه
شاید صدات حریف این، بغض توی گلوم بشه
آه پسرم! دلخوشی اهل حرم
میری میسوزه جگرم، آه پسرم!
این دنیا نفسگیر میشه، اشکام سرازیر میشه
جوون خوش قامتم، بری بابات پیر میشه
یه عده بیحیا میخوان، تو رو بگیرن از بابات
میخوان مثِ مدینه باز، یه کوچه وا کنن برات
داغ تو رو اینا، به سینهم میذارن
با کُشتنت اینا میخوان، اشک منو دربیارن
خوب میدونند، که با غم تو میتونند
دل منو بسوزونند
بند دوم
تو روایت نوشته تا زمین نیوفتاده بود « فَضَرَبُوهُ بِأَسْیَافِهِمْ» فقط ضربه میزدن اما همچنین که زمین خورد نوشتن « فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اَرْبَاً اَرْبَاً» یعنی شمشیر و نمیزدند دربیارن؛ شمشیر و میزد میکِشید توو بدن…
بند سوم
با نفسِ آخرت، من و صدا میزنی
جلوی چشمام داری، تو دست و پا میزنی
باید که از رو پیکرت، سر نیزهها رو دور کنم
باید تا عمه میرسه، تنت رو جمع و جور کنم
چارهای نیست، با این پاهای نیمهجون
روی عبا میبرمت، حتی شده کِشون کِشون
بند چهارم
صداش بلند شد « یا فُتْیانَ بَنِی هاشِم، إحْمِلُوا أَخاکُمْ » بیاین برادرتون و ببرین آی بنی هاشمیا…
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
بند پنجم
چارهای نیست با این پاهای نیمهجون
روی عبا می برمت، حتی شده کِشون کِشون
خونه دلم،نشد بمونی حاصلم
غم تو میشه قاتلم، خونه دلم
بند ششم
وقتی شهیدی رو میارن، سریع دو سه نفر میرن زیر بغلای پدر شهید و میگیرن؛ اما ابی عبدالله هیشکی و نداشت. این قدر کسی نبود یهو سرش و بالا گرفت، همچین که رو بدن علیاکبر افتاد، شیخ جعفر شوشتری میگه:« مُرد ابی عبدالله. همه میگفتن حسین جون داد، تموم شد. یهو دید یه دستی اومد رو شونهی حسین.
– داداش! پاشو، پاشو قربونت برم؛ عزیز دلم؛ تو که این همه داغ دیدی یادت نمیره! مادرمون و، بابامون و، داداشمون و؛ بابا پاشو، ببین اینا دارن میخندن کف میزنند هلهله میکنند. پاشو داداش، پاشو آبرومون داره میره.
یهو ابی عبدالله تا صدای زینب و شنید از جا بلند شد:« قربونت برم، چجوری اومدی این مسیر رو؟! نگفتی نامَحرما نگات میکنند؟!
یه نگاه به داداشش کرد:« حسین! مگه من یادم میره اون روزی که بابام علی رو دست بسته بردن مسجد، من که سالمم چیزم نیست؛ مادر پهلو شکسته بود، سینهش آسیب دیده بود، بازوش زخم بود، چه جوری دست به دیوار گرفته بود؛ میدونید هی میگفت: «علی….
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی این همه نیزه چرا دور و برت افتاده؟!
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین