eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
378 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
لا اقل این جسم عریان‌ مانده را دفنش کنید نامروت‌ها! کسی اینقدر ظالم‌ میشود؟! *اگه یه حادثه‌ای پیش بیاد، یه نفر از دنیا بره، حتی اگه کس و کارم‌ نداشته باشه، بالاخره یه عده ای میان زیر بدنشُ میگیرن، زود میبرن خاکش میکنن .. آخه میگن بَده میت نباید رو زمین بمونه .. بی‌بی زینب همچین که اومد وارد خیمه شد دید امام سجاد داره گریه میکنه؛ _چی شده عزیز برادرم؟! فرمود: عمه جان ! این نامردا دارن کشته‌های خودشونُ خاک میکنن، اما بابای بدن منو همینطور برهنه رها کردن و رفتن… پیغمبر وارد شد دید بی‌بی دوعالم داره گریه میکنه؛ _چی شده دخترم؟! عرضه داشت: بابا!! بچه‌م داره باهام‌حرف میزنه؛ فرمود: دخترم تو هم که در رحم خدیجه (س) بودی باهاش حرف میزدی ، آرومش میکردی .. عرضه داشت: آخه باباجان آرامم نمیکنه، تازه یه حرفایی میزنه منو بهم ریخته. _چی داره میگه دخترم؟! دوسه روزه هی داره میگه؛” اَنَا الغریب” اما امروز منِ فاطمه رو بهم‌ ریخته. _چرا؟! _ آخه هی داره میگه: “اَنَا العطشان” پیغمبر شروع کرد روضه خواندن، گریه کن هم بی‌بی دوعالمه. فرمود: دخترم، حسینت رو اینجوری کربلا می‌کُشنش.. نمیدونم چجوری پیغمبر روضه خوانده، اما همه میگن صدای این خانم بلند شد، شروع 👇
مونده روی زمین پیكر تو رها أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَ أَهْلَ قُرىٰ خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا همه منتظرن مادرش برسه کاش صدای برادر به خواهرش برسه دست قاتل اگه به سرش برسه آخ خدا به داد موی دخترش برسه آن ردا و آن عبا آن امان نامه بس نبود کهنه پیراهن مگر جز غنائم میشود *قاسم اومد اجازه‌ی میدان ‌بگیره. مادرش راهیش کرد گفت برو، بابات خیلی به من سفارش کرده. اومد پیش عمو؛ عموجان به منم اجازه بده منم مثل علی اکبرت برم ‌بجنگم، برات فدایی بشم. آقا اباعبدالله به قاسم اجازه نداد. رفت گوشه‌ی خیمه، زانوهاشو بغل کرد؛ چرا عمو منو نمیخره؟! مادرش اومد: چی شده قاسمم؟ عزیز دلم! گفت: عمو بهم اجازه نمیده، میگه تو بالاسر این زن و بچه‌ها باش. نمیتونم یه لحظه زنده باشم‌بدون عموم.. عجب مادری .. گفت: غصه نخور؛ یه بقچه آورد گذاشت جلوی قاسم. تا این بقچه رو آورد یهو بوی امام‌ حسن تو خیمه پیچید ، هم مادر گریه کرد هم این بچه. یاد شبِ آخر امام حسن افتادن؛ اون شبی که تو بستر افتاده بود… میخواست سفارش قاسم و بکنه.. _مادر جان این چیه؟! گفت: قاسمم، عزیر دلم، بابات فکر اینجاهاشو هم کرده بود، میدونست عموت بهت اجازه نمیده؛ یه دست خط نوشت به من داد گفت اینو بده به قاسمم به حسینم نشون بده. همون لحظه که به حسین گفت: “لَا يَوْمَ‏ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ” .. همه نگران حسینن، مادرشم وقتی میخواست جون بده علی رو صدا زد گفت:« علی جان، خیلی مراقب حسینم باش». پیغمبر، علی، بی‌بی، خود امام حسن، همه سفارش حسین و کردن.. نامه رو داد دست قاسم؛ قاسمم عزیز دلم این نامه رو ببر به عمو نشون بده. نامه رو گرفت، سریع دوید، خوشحال ، اومد پیش عمو؛ عموجان یه چیزی آوردم دیگه نه نمیتونی بیاری! تا نامه رو گرفت باز کرد؛ به‌به، دست خط برادرشه؛ همونجا رو زمین نشست این دست خط و توو بغلش گرفت هی میگفت حسنم. حسن جان کجایی غریبی حسینت رو ببینی.. شیخ جعفر شوشتری میگه: عمو و برادرزاده همدیگه رو بغل کردن، اینقدر گریه کردن که ابی عبدالله پس افتاد.. همچین که این نامه رو گرفت یاد قصه‌های مدینه افتاد .. قاسمم چه کاری با دل حسین کردی امروز ابی عبدالله پس افتاد مثل باباش.. امیر المومنین هم همینجور شد. علی کجا غش کرد؟! امیرالمومنین هم تو مسجد نشسته بود. یهو دید از در حسن و حسین دوان دوان دارن میان؛ بابا بیا مادرم از دنیا رفت. علی پس افتاد.. چی تو نامه نوشته امام حسن ‌نمیدونم. ولی مضمون اینه که نوشته حسین جان من کربلا نیستم به‌جای من این بچه هست.. (ولی من میگم شاید این نباشه ،وقتی ابی عبدالله غش میکنه شاید یه چیز دیگه تو نامه دیده) شاید امام حسن نوشته:حسین جان اگه بودم مثل کوچه‌ها وایمیسادم .. فقط فرقش این بود اون روز کوچیک بودم نتونستم برا مادر کاری بکنم لااقل اینجا برات جبران میکنم .. .
الحمدلله که مثِ علی اکبر جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر قدم بذار رو چشمای پر از خونم بیا که بدجوری گُلت شده پرپر اباعبدالله بهش اجازه داد ، گفت: باشه برو ، حالا که حسنم گفته رو چشام میذارم .. اینقدر این خیمه‌ها رو گشتن یه زره‌ای برای قد و قواره‌ی این نوجوان پیدا کنن پیدا نشد. شیخ جعفر میگه وقتی میخواستن سوار بر مرکبش کنن اومدن بلندش کردن، قاسمُ قد و قواره‌ش به رکاب مرکب هم نمیرسه، رکابُ بالا آوردن. اما صدا زد: حسین جان، فقط بایست تماشا کن ببین فرزند حسن میخواد چی کار کنه… همچین زد تو دلِ لشکر، پیرمردایی که اونجا بودن، میشناختن، گفتن: فرار کنید. این درسته قد و قواره‌ش کوچیکه اما پسر حسنِ .. اما یکی داد زد گفت: نه، فرار نکنید راهشُ من بلدم: اول دوره‌ش کنید .. سنگ بیارید .. با سنگ از دور بزنینش .. همچین که از مرکب افتاد بعد بریزید سرش .. این باباش تو جمل همه‌ی ما رو بیچاره کرد .. حالا بیچاره‌ش میکنیم ، داغشُ به دل مادرش میذاریم .. الحمدلله که مثِ علی اکبر جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر قدم بذار رو چشمای پر از خونم بیا که بدجوری گُلت شده پرپر زیر و رو شده تنم با نیزه غرق خون شد بدنم با نیزه با صورت افتادم از روی اسب بی‌هوا تا زدنم با نیزه پهلوهام شکسته مثل زهرا بدنم زخمی شده سرتا پا زیر سُم مرکبا افتادم یکی شد تنم با خاک صحرا شاعر: بهمن عظیمی یه لشکر پر از داد و هلهله‌ست به لشکر پر از شور و ولوله‌ست یه لشکر پر از شمر و حرمله‌ست دلشوره دارم .. شده بغض جنگ جمل شدید حسن دیده دشمن تو رو که دید واسه‌ت نقشه‌ی تازه‌ای کشید ای تک‌سوارم .. با تیر و نیزه‌شون ، شد قامتت نشون از پیکر عسل ، میریزه جای خون اسبا یکی یکی ، رد میشن از تنت ضرب المثل شدی ، با قد کشیدن عجب روضه‌ای شد تو کربلا به یاد غم و رنج کوچه‌ها بازم تازه شد داغ مجتبی عزا به پا شد .. یه دشت و یه قاسم، یه دشمن و با اسبا تنش رو فشردن و توو خیمه زَنا غرق شیوَن و غوغا بپا شد .. اسم علی رو برد ، فرق سرش شکست خون لخته‌ها چه زود ، راه گلوشُ بست پهلوی زخمی و ، بازوی پُر ورم زینب رسید و گفت ؛ « ای وای مادرم» ای حسین…. علی اکبر که جوشن داشت آن شد تو که جوشن نداری وای بر من شاعر: داوود رحیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر حق روز و شبم با روضه‌ات سَر میشود چشم‌های من فقط با نام تو تَر میشود   قیمتی داده به من، این کیمیای مِهر تو خاک هم زیر قدم‌هایت، چُنان زَر میشود   خوانده‌ام آقا ثواب زائران کربلا هم‌تراز با نود حج پیمبر میشود   هرکسی که جان دهد پای بساط روضه‌ا‌ت چون شهیدان پیکرش پاک و مطهر میشود   لحظه‌ی مرگم سرم را روی زانویت بگیر خار در آغوش گل باشد معطر میشود   بند دوم   حرف گل آمد گریز روضه‌ام اینگونه شد گل اگر بی‌آب باشد زود پرپر میشود   مادری خیمه به خیمه در پِی یک جرعه آب در دل صحرا روان مانند هاجر میشود   اسمَعیلم پا مَکِش بر خاک اینجا کربلاست حال و روزت از عطش هر لحظه بدتر میشود   نه غذایی خورده‌ام نه آب که شیرت دهم چنگ بر سینه مزن شرمنده مادر میشود   کودک لب تشنه‌ام اینگونه بی‌تابی نکن میرسد سقا گلوی خشک تو تَر میشود   عاقبت این تیرهای حرمله شَر میشود مقصد تیر سه‌شعبه حلق اصغر میشود
نای بستنِ چشات و نداری با چشای باز داری خواب می‌بینی من دارم توو گریه‌هام غرق می‌شم تو می‌خندی اشکام و آب می‌بینی   یادته قصه‌شون و گفته بودم اون شبی که ما بودیم و جبرئیل حالا اینجا زیر گنبد کبود من مثِ هاجرم و تو اسماعیل   همیشه قصه‌ی اونا روضه بود من می‌فهمیدم که هاجر چی کشید ولی آخرش لبای تشنه‌شون به بهشتِ خنکِ چشمه رسید   یعنی قصه‌ی ما هم اون‌طوریه؟! یعنی آخرش تو هم آب می‌خوری؟! یعنی میشه ببینم مثل قدیم داری رو دست بابا تاب می‌خوری؟!   بند دوم    بیا آرزوهام و باهم بازی کنیم یه کم از تشنگی‌مون فرار کنیم به عموت بگیم بیاد کمک کُنه مَشکا رو رو ناقه‌مون سوار کنیم   مثلاً توو اولین تولدت داری بیشتر شبیه بابا میشی آخ که اون لحظه برات غش می‌کنم دست بابا رو می‌گیری پا میشی   مثلاً یه سال گذشته از عطش یه نگاه به من و بابا می‌کنی که داریم بهت می‌گیم بگو علی یاعلی میگی زبون وا می‌کنی   عزیزم من چشام آب نمی‌خوره به تو یک قطره سرابم برسه می‌دونم که آخرش تشنه میری اگه حتی به تو آبم برسه   بند سوم   یه صدای مهربون می‌گه رباب! عمه اومده منو بیدار کنه می‌گه بچه‌تو بده دست باباش نمی‌دونم که می‌خواد چی‌کار کنه   اگه یک بار دیگه بشه خدا تو رو به آغوش من هدیه کنه جوری لالایی می خونم واسه تو که خود حَرمَله هم گریه کُنه   رفتی و تا آخر عمر می‌بَرم روی دوشم بارِ اشک و گریه رو حرمله تو رو با تیر زد و حالا با کمونش میزنه رقیه رو  
اینقدر بی‌تابی میکرد، ابی‌ عبدالله اومد توو خیمه صدا زد:« دیگه کسی نمونده؟! – نه همه رفتن یهو صدای گریه این شیرخواره بلند شد« من هنوز هستم بابا». – تو که الان خیلی کوچولویی…   بند دوم    بچه همچین که گریه میکنه مادرش می‌خواد خودش و بزنه اگه نتونه دردش و بفهمه چیه؛ همچین که بچه گریه میکنه همه میگن این گرسنه‌ست، بعضیا میگن تشنه‌شه، یکم آب بهش بدید. هر کاری کردند آروم نمیشد. آخه آبم نیست توو خیمه بهش بدن؛ بی‌بی زینب اومد بچه رو گرفت گذاشت توو بغل حسین. – داداش! این و ببر شاید اینا دلشون به رحم بیاد یکم آب بهش بدن؛ بچه داره تَلَف میشه…   بند سوم   بچه رو  رو دستش گرفت، اومد وسط میدون این بچه رو بلند کرد:« اگه دین ندارید آزاد مرد باشید، خودتون بگیرید سیرابش کنید و برگردونید»…   بند چهارم   فرقی نداره دیگه روز و شبش یکی دو روزه خیلی خُشکه لبش یه کاری کردیم ولی فایده نداشت یه ذره هم پایین نیومد تَبش   تکون میدن بچه‌ها گهواره‌ش و پاک میکنن خونِ لب پاره‌ش و عمه‌هاش اومدن کنار رباب آروم کنن مادر بیچاره‌ش و   حالش و هی دیدم و غصه خوردم یه جوری ناله می‌زنه که مُردم حسین! بیا قنداقش و بغل کن به خدا بعد خدا اون و به تو سپردم   قنداقش و بگیر نگاهش کنی صورت نازش و نوازش کنی یه وقت غرور زینب و نشکنی یه وقت نری از اینا خواهش کنی   بند پنجم   یه لحظه صَبر کن سرش و ببوسم گونه‌های لاغرش و ببوسم مراقب سفیدی گلوش باش چون که نشد حنجرش و ببوسم   علی داره تو رو صدا می‌زنه آتیش به قلب بچه‌ها می‌زنه مراقب تیرای حرمله باش حرمله خیلی بی‌هوا می‌زنه   از قفس سینه دلم کَنده شد دوباره سهم گریه‌هات خنده شد هرکی پِی آب واسه‌ی علی رفت یه جوری از رباب شرمنده شد   بند ششم   یهو دید این بچه داره دست و پا میزنه، همچین که این بچه رو رو دست گرفته دید این بچه‌ای که تا حالا اصلا تکون نمی‌خورد داره همین جور دست و پا میزنه تا این قنداقه رو آورد پایین« فَذُبِحَ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ». دید این سر به پوسته آویزان شده، خدا حسین چیکار کنه؟! این بچه رو زیر عبا پنهان کرد. هی یه قدم میره سمت خیمه‌ها، هی یه قدم برمی‌گرده…   بند هفتم   اما همه دیدن یه مرتبه حسین راهش و عوض کرد، پشت خیمه‌ها زمین نشست، تا این خنجر و درآورد قبر کوچولویی آماده کنه روایت میگه ابی عبدالله دو رکعت نماز صبر خونده. اینقدر این داغ حسین رو داره اذیت می‌کنه نماز صبر خوند، اومد این بچه رو توو خاک بگذاره… اما یه مرتبه دید یه مادری داره میگه:« صبر کن! بزار یبار دیگه بچه‌م و ببینم»…   بند هشتم   میدونی چرا ابی عبدالله این بچه رو خاک کرد؟! چون خبر داره این بچه کوچولوئه طاقت سُم مَرکب رو نداره. – خبر داره چند ساعت دیگه قراره اسبا بیاد، این بدن و خاک کرد. اما یه مرتبه همه دیدن یه عده‌ پشت خیمه‌ها هی دارن نیزه توو زمین میزنند. انگار دارن دنبال چیزی می‌گردن؛ یه مرتبه همه دیدن سرِ علی اصغر بالای نیزه‌ست…