#پیامبر_اکرم
وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد
رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد
رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد
در شامِ شک و شبهه تاباندهای یقین را
نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را
اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را
از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با نامردمی منافق
ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر
هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر
دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر
با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی
دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست
دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست
گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان
"هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان"
تب داشتی و میبرد این تب توانِ من را
دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را
خواباندهای حسین و چسباندهای حسن را
گفتی به انتظارت هستند این جماعت
دارند خنجرِ کین در آستین جماعت
تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت
با پنجههای لرزان دستت نوازشم کرد
تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد
گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم
آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم
آتش به خانه میزد آتش زبانه میزد
آن یک به بازویم زد این یک به شانه میزد
او با قلاف شمشیر این تازیانه میزد
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همه سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت
دل من را همیشه توهین
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست
در احد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد
اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده
چه کنم وقت رفتن امده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم
ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بداند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی
همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ در بین سینه جا بشود
صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بررویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازوریش بزنند
تازه این اول مصیبت هاست
کزبلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..
خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش
سید پوریا هاشمی
#پیامبر_اکرم
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن
ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن
بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا
آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن
رویت ندارد طاقتِ این اشکها را
طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن
باید ببینی روزهایِ بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کُن
باید بگویم روضه های بعد خود را
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن
ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن
در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست
با گریه می گوید که در انظار بس کُن
در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ
اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن
دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد
از چادر او پایِ خود بردار بس کُن
بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن
وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن
این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است
با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
وقت عروج روح رسول خدا رسيد
از مأذنه صداي اذان عزا رسيد
سهم وجود آل عبا رنج و غم شده
از پنج تن ستاره اي از نور كم شده
چشم يتيم مكه زماني كه بسته شد
شهر مدينه از نفس افتاد خسته شد
دلشوره هاي فاطمه شد اشك و زمزمه
اشكي به رنگ خون چكد از چشم فاطمه
داغ نبي زفاطمه اش صبر برده است
مانند مادري است كه فرزند مرده است
برگونه هاي فاطمه لطمه نشسته است
از اين فراق غمزده چهره شكسته است
رنگ افق ز داغ پيمبر كبود شد
شبنم زديده هاي علي سيل و رود شد
دو شاهزاده روي تن حضرت رسول
افتاده اند ناله زنان همره بتول
آه حسن صداي غريبانه ساز شد
كام حسن به نوحه و مرثيه باز شد
حال حسين حال يتيمي بهانه جوست
گويي دوباره تشنه لب بوسه بر گلوست
گويد به ناله در بر پيغمبر از محن
خيز و دوباره بوسه بزن بر گلوي من
گويد پدر دوباره حسينت زجان ببوس
خيز و دوباره جاي لب و خيزران ببوس
در اين عشيره سخت تر از هر وداع نيست
اينجا كسي ز داغ كه بي اطلاع نيست
اين خانواده صاحب اصلي محشرند
از هركسي زماتم خود با خبر ترند
بايد كفن بدست بگيرد علي ولي
اي واي اگر امان بدهد پست اولي
بر دين استوار الهي زيان رسد
پاي طناب واي اگر به ميان رسد
اي واي اگر غدير خم از يادها رود
حيدر به بند غربت شيادها رود
بعد ازنبي خدا نكند شعله پا شود
زهرا به كوچه ها سپر مرتضي شود
دشمن پس از نبي نكند بهر تعزيت
ضرب لگد به در بزند بهر تسليت
اي واي اگر كه محسن شش ماهه جان دهد
ايكاش ميخ در به تن او امان دهد
مجتبی صمدي شهاب
#پیامبر_اکرم
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت
چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم
ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظهی تشییع بگو
او غریبانه ترین لحظهی رفتن دارد
روضهی رفتن او گفتن و گفتن دارد
اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد
شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد
یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت
آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد
بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد
در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد
تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند
دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در
حسن لطفی
#پیامبر_اکرم
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را
بابا مواظب باش پشتِ در سرت را
ای کاش میشد روضهی بازو نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پَرَت را
این جملهی آخر عزیزم با حسین است:
"با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را"
حسن لطفی
#زمینه_شور
#شهادت_امام_حسن_(ع)
#فاطمه_جان_گریه_نکن
#راحت_شدم_دیگه_ازاین
🔘🔘🔘🔘🔘🔘
بند1⃣
راحت شدم دیگه ازاین همه بلا و غصه ها تو مدینه/ عمریه این دل غمینه
وقت جدایی شده و میسوزم از آتیش این زهر کینه/ عمریه این دل غمینه
زهر جفا بهونه و من کشته ی سیلی و روی مادرم/ نگاه به حال مضطرم
صدای پای مادره داره میاد با قدی خم بالا سرم / نگاه به حال مضطرم
..........
بیا بشین برادرم کنارم
بهت بگم حرفایی رو قرارم
رازی که مونده تو دلم چل ساله
باعث شده شبا آروم ندارم
.........
وآآآآآ،کشید گرفت و پاره کرد فدک
وآآآآآ،دلیل پیری ام شده کتک
حسن وآآآآآ
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
بند2⃣
منم اون غریبی که،توخونه حتی دیگه محرم نداره/خیلی غریبه بی یاره
ذره ذره آب میشه از،درون و خون یکسره بالامیاره/خیلی غریبه بی یاره
داره آتیش میگیره و میاره بالا تیکه های جگرش/جلوی چشم خواهرش
اونیکه پرپر می زنه،از ستم زهر جفای همسرش/جلوی چشم خواهرش
قاتل من ولی غمه دیواره
یه عمره که چشام داره میباره
قاتل من شکستگی پهلو
اون خونیه که رو نوک مسماره
وآآآآآ لگد زدن با هم چهل نفر
وآآآآآ شدن همه ردازروی مادر
حسن وآآآآآ
💠💠💠💠💠💠
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
به قلم :
#سید_مرتضی_پیرانیان
#کربلایی_سیدناصراسماعیل_نسب
391.4K
#زمزمه_شور_واحد_زمینه
#شهادت_امام_حسن(ع)
#کجایی_خواهرم
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
بند1⃣
کجایی خواهرم
دیگه رسید لحظه های آخرم
بیا بزار روی زانوهات سرم
کجایی خواهرم
میلرزه دست و پام
میریزه خونابه از کنج لبام
داره کم کم بسته میشه این چشام
میلرزه دست و پام
.....
جون میدم با دلی زار و حزین
راحت شدم با زهر کین
شام غم هام دیگه شده سحر
غربتم رو ببین خواهر
امون از غم غربت
.......
بند2⃣
میسوزه این دلم
آتیش زهر میسوزونه حاصلم
میمیرم و ولی زهر نیست قاتلم
میسوزه این دلم
زهر فقط بهونس
قاتل من سیلی بی بهونس
قاتل من کبودیه رو گونس
زهر فقط بهونس
.......
بی حیا توکوچه راهمون و بست
یه جور زد گوشواره شکست
تاکه مادرافتاد خیلی بد زد
محکم به پهلوش لگد زد
امون از غم غربت
💠💠💠💠💠💠
به قلم:
#سیدناصر_اسماعیل_نسب
❇️ ابرگروه مجمع الذاکرین اهل بیت (علیهم السلام)
اولین وفعال ترین گروه درایتا👌
🔹 برای محرم وصفر درخواست هر گونه مطالب مذهبی، اشعار، نوحه،حدیث، روضه......
داری
روی لینک بزن وارد گروهمون بشو⬇️
https://eitaa.com/joinchat/272171029C6a1afef11d
📣📣📣📣📣