eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
376 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
نوحه_شب_سوم_محرم عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد خرابه شبانه ،چنان کربلا شد عزادرعزا شد،رقیّه فدا شد چه شوری به پا شد،حرم نینوا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد چه هنگامه ای در اسارت بپا شد شبانه خرابه چنان کربلا شد میان غم و اشک و آهِ یتیمان گُلِ ناز مولا رقیّه فدا شد هوای پدر در سرش بود و پر زد دمی از جدایی نیاسود و پر زد چه حالی نصیب دل کودکان شد به ناله تن عمه فرسود و پر زد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد خرابه شبانه،چنان کربلا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد خرابه شبانه،چنان کربلا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد دوباره شده بزم اندوه فراهم یکی برسروسینه می زددمادم یکی یا رقیّه بگویدپیاپی یکی اشک خون ریزدازدیده نم نم عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد چه شوری بپاشد،حرم نینواشد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد چه خوابی مگر دیده بود این سه ساله که بربسته روی لبان شعر ناله فقط نام بابا صدا می زد آن جا به رخساره اش خونِ دل بسته هاله بغل کرده عمّه ،گل پرکشیده دو دستان او را نهاده به دیده به گریه دوصد بوسه سازد نگارش به مانند بوسه به نای بریده عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد خرابه شبانه،چنان کربلا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد هنوز جای شلّاقِ دون بر تنش بود سرِ بی بدن خفته بر دامنش بود سکینه به سینه زنان نوحه خوانَد رقیّه نه وقتِ سفر کردنش بود عزا در عزا شد ،رقیّه فدا شد خرابه شبانه،چنان کربلا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد چه شوری بپاشد،حرم نینواشد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد کجایی ابوفاضل ای شیرِ نامی که دادِ رقیّه سِتانی ز شامی و با هیبتت لرزه بر دشمن آری بگیری ز آنان عجب انتقامی شبیه گل ناب سیمای زهرا رقیه عزیز دل و جان بابا مدد سروری کن که هرساله گوید به مدح و عزای تو شعری غم آرا عزا در عزا شد ، رقیّه فدا شد خرابه شبانه ، چنان کربلا شد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد چه شوری بپاشد،حرم نینواشد عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
نوحه_شب_سوم_محرم من یه کبوتر بچه ام ‌بال منو نبندید خیلی کوچیکه دل من به اشک من نخندید بابام حسین غریبه بابام حسین غریبه۴ از روی نی گریه نکن به حال پیرهن من اگه رو نی خسته شدی بیارودامن من ۲ ((بابا،بابا،بابا،دیگه گوشواره به گوشم بابا جون جا نداره / شامیا به من میگن رقیه بابا نداره۲/اگه بابام بیاد پیشم سرشو میزارم روی سینه دست میزارم روی گوشام بابام گوشامونبینه)) با اشک چشمام میشورم خاکسترای روتو عمه یادم داد ببوسم زخم رگ گلوتو۲ سوره یوسف بخونید گمشده پیدا شده ۲ قرآن نخون ای بابا جون زخم لبت وا شده ۲ کی سنگ زده رو پیشونیت راه نگاتو بسته۲ ای بابای مهربونم کی ابرو تو شکسته۲ بابام حسین غریبه بابام حسین غریبه۴
روضه_شب_سوم_محرم سید ابراهیمِ دمشقی سه تا دختر داشت ، دخترش خواب دید سیده بهش فرمودند : قبرِ منو آب گرفته به بابات بگو بیاد قبرِ منُ عمارت کنه دخترِ صبح بلند شد گفت اونجا همه دستِ معاندین هست و ما اونجا نمی تونیم کاری بکنیم و کار پیش نمیره شبِ دوم دخترِ دوم ، شبِ سوم دخترِ سوم ... این بار بی بی گفتن که به بابات بگو اگه بابات نمیاد من به کسی دیگه بگم ... بلند شدُ یه چند تا از شیعه هارو جمع کرد گفت بریم دیگه ، امرِ بی بی هست اومد ، درِ ضریح قفل بود . تولیت هم که اصلاً به اینا کلید نمی داد ، گفت یکی یکی بریم ، سیده رو قسم بدیم قفل تو دستِ هر کسی باز شد معلومه به اون اجازه دادن تا آخر همین سید ابراهیمِ دمشقی آمد ، این قفل رو که گرفت صدا زد یا سیِدَتی رُقیه ، قفل باز شد قبر رو شکافت ، دید یه دختر سه ساله با همون لباسِ خودش با همون لباسِ اسارت هنوزم بدن سالم آب هم اومده قبر رو گرفته این بچه رو گرفت رو پاش ، سه شبانه روز میگن عمارتِ قبر طول کشید ، این به احترامِ این دختر سه شبانه روز این دختر رو زمین نمیزاشت فقط برا نمازِ واجب میزاشت رو یه سکویی ، نمازش رو میخوند دوباه این دختر رو میگرفت میگه به معجزۀ این حضرت ، نه خوابم گرفت ، نه گشنه شدم نه تشنه شدم نه به قضایِ حاجت احتیاج بود نه به تجدیدِ وضو ؛ سه شبانه روز بعد که این بدن رو گذاشت ، قبر تموم شد ، عقب عقب اومد ، هشتاد سالش بوده ، یه نگاه کرد گفت یه پسر به من بده ، تو هشتاد سالگی خدا یه پسری بهش داده اسمش رو گذاشت اسماعیل ،بچه هاش میگن ، بعد از اون دیگه قرار نداشت دائم گریه میکرد شبُ روز گریه میکرد تا مُرد هی میگفتن چِته میگفت آخه شما که اون بدن رو ندیدید گفت تمامِ این بدن کبود بود آخ دلها بسوزه یه دختری رو خاکِ ویرونه نشسته رفته تو فکرِ باباشُ چشماشُ بسته از آدما خسته شده دلش شکسته دلش می خواد باباش بیاد دورش بگرده مویِ سفیدش رو با روسریش پوشونده آستینشُ تا رویِ انگشتاش کشونده با این کارش هستیِ زینبُ سوزونده دختر رو اگه مادرشم اذیتش کنه ، میگه شب به بابام میگم بزا بابام بیاد هرچی تو شام این دختر رو اذیت میکردن ، میگفت بزار تا بابام بیاد دیگه تو خرابه بی تابی می کرد من بابامُ میخوام بی تابی می کرد من نمیدونم زینب چی کار کرد این دخترخوابش برد حاج اصغر زنجانی میگفت این بچه خوابش نبرده ، از هوش رفته بوده میدونی دلیلم چیه شما اگه طرفِ راستِ بدنت کبود باشه ، رو طرفِ چپ می خوابی ؛ غَلت بزنی بیای راست ، از درد بیدار میشی ، بلند میشی دوباره میری چپ حالا این بچه رو کدوم قسمتِ بدنش خوابید تمامِ این بدن کبوده این عمه هایِ مهربون رو دیدید ، بچه تب داره رو پاش می خوابونه ؛ هی میان میگن عمه جان پاهات درد میگیره ، میگه عیب نداره ، این سه شبه نخوابیده زمین نمیزاره هر چی میگفتن عمه جان ، بچه رو بزار زمین ، میگفت نه این بچه م سه شبِ نخوابیده.بغلِ عمه گرم بود ، بویِ بابا هم میداد،بابا رو خواب دید یه وقت از خواب پرید گفت عمه جان " بابام الان اینجا بود ، منو بغل کرد بابام کجاست هر کی تو این خرابه بود ضجّه میزد خوش اومدی تو از سفر بابا تو رو خدا منو ببر بابا کجا یهو تو بی خبر بابا ، گذاشتی رفتی دیگه تمومِ گریه و زاری تموم این شبایِ بیداری آخه نگفتی دختری داری ، گذاشتی رفتی نزار بازم بهم جسارت شه همین لباسِ پاره غارت شه منو ببر که عمه راحت شه ، بابا بابایی
روضه_شب_سوم_محرم همچین که این سر رو آوردن بغل کرد؛ بابا یادته شبا میومدم رو پاهات میخوابیدم برام لالایی میخوندی، برام قصه تعریف میکردی. حالا منم پاهامو دراز میکنم سرتو رو پاهام ‌میذارم، میخوام برات لالایی بخونم: لالا لالا ، گلم لالا بابای خوشگلم لالا اینقد با باباش حرف زد. راوی میگه یه مرتبه دیدم از موها شروع کرد هی نوازش می‌کرد، همه جارو یکی یکی سوال می‌کرد: بابا موهات چرا سوخته همچین که رسید به این لب‌ها گفت: بابا دیگه از این ‌نمیگذرم. موهات سوخته بود حرف نزدم، پیشونیت شکسته بود حرف نزدم نوشتن صورت هجده زخم کاری داشته از همه گذشتم، ولی از این نمیگذرم بابا آخه همه‌ی این زخمایی که تو صورتت هست، تو سرت هست من ندیدم، نمیدونم کجا این زخما پیش اومده برات اما بابا دیروز یه صحنه‌ای دیدم باور نمی‌کردم، اما حالا فهمیدم چی شده حالا که من اونجا بودم این صحنه رو دیدم منم خودمو مثل تو میکنم چی دیروز می‌دیدم چوب یزید بالا میره، دستای عمه‌م بالا می‌رفت، چوب که پایین میومد قدّم نمیرسید ببینم به کجا میخوره، حالا فهمیدم اون نامرد با این لبهات چیکار کرده حسین
973.5K
نوحه حضرت رقیه(س) ای تربت تو دارالزیاره دردم دوا کن با یک اشاره باب الحوائج دختر خون خدایی تو زائر جا مانده ی کرببلایی قدم گذار به محفل ما_گره گشا ز مشکل ما شهیده ی ولایتی_رقیه جان عنایتی ز درد و رنج قافله_تو صاحب روایتی یتیمی و اسیری و فراق بابا به روی پیکرت نشان ز جور اعدا غریبی تو قاتل ما_گره گشا ز مشکل ما سه ساله قد کمان شدی_تو پرپر از خزان شدی دچار لکنت زبان_ز مشت ناکسان شدی خرابه شد بهشت آشنایی تو سحر شد عاقبت شب جدایی تو بده شفای عاجل ما_گره گشا ز مشکل ما تا نگهش بر تو فتاد_زجر لعین زجر تو داد دست تو در دست طناب_شرم و حیا برده ز یاد به ضرب تازیانه می کشید و میبرد به پیکرت نشانه می کشید و میبرد عزای تو غم دل ما_گره گشا ز مشکل ما حزینه دختر حسین_به دامنش سر حسین شبانه غسل و هم کفن_شبیه مادر حسین قباله ی فدک ندارد این سه ساله فرات از این مصیبت آمده به ناله شرر زده به حاصل ما_گره گشا ز مشکل ما
228.5K
نوحه شهادت حضرت رقیه(س) منم رقیه،بنت الحسینم بر آل احمد،نور دو عینم نور دو چشم علی و فاطمه ام من گرچه سه ساله ام امید همه ام من من نور عینم،بنت الحسینم از دشمن دین،غمدیده ام من از ظلم دشمن،خمیده ام من کنج خرابه خون شد از غم جگر من با سر رسیده در بر من پدر من من نور عینم،بیت الحسینم بابای مظلوم،ای نور دیده رگ گلویت،را که بریده داغت شرر زد ابتا بر حاصل من تا نوک نی دیدم سرت خون شد دل من من نور عینم،بنت الحسینم از روی ناقه،بابا فتادم سر را روی خاک غم نهادم زجر آمد و زخم دل من را نمک زد بابا نبودی دخترت را او کتک زد من نور عینم،بنت الحسینم در سینه ی خود،غم تو دارم به جز تو بابا،کسی ندارم گویم سخن با تو پدر قلب شکسته رقیه ات از زندگی گردیده خسته من نور عینم،بنت الحسینم تویی پدرجان،چراغ هر راه رقیه ات را،ببر به همراه نما دعایم ای پدر حاجت بگیرم کنار رأس پاک تو بابا بمیرم من نور عینم،بنت الحسینم
973.5K
نوحه حضرت رقیه(س) ای تربت تو دارالزیاره دردم دوا کن با یک اشاره باب الحوائج دختر خون خدایی تو زائر جا مانده ی کرببلایی قدم گذار به محفل ما_گره گشا ز مشکل ما شهیده ی ولایتی_رقیه جان عنایتی ز درد و رنج قافله_تو صاحب روایتی یتیمی و اسیری و فراق بابا به روی پیکرت نشان ز جور اعدا غریبی تو قاتل ما_گره گشا ز مشکل ما سه ساله قد کمان شدی_تو پرپر از خزان شدی دچار لکنت زبان_ز مشت ناکسان شدی خرابه شد بهشت آشنایی تو سحر شد عاقبت شب جدایی تو بده شفای عاجل ما_گره گشا ز مشکل ما تا نگهش بر تو فتاد_زجر لعین زجر تو داد دست تو در دست طناب_شرم و حیا برده ز یاد به ضرب تازیانه می کشید و میبرد به پیکرت نشانه می کشید و میبرد عزای تو غم دل ما_گره گشا ز مشکل ما حزینه دختر حسین_به دامنش سر حسین شبانه غسل و هم کفن_شبیه مادر حسین قباله ی فدک ندارد این سه ساله فرات از این مصیبت آمده به ناله شرر زده به حاصل ما_گره گشا ز مشکل ما @majmaozakerine
228.5K
نوحه شهادت حضرت رقیه(س) منم رقیه،بنت الحسینم بر آل احمد،نور دو عینم نور دو چشم علی و فاطمه ام من گرچه سه ساله ام امید همه ام من من نور عینم،بنت الحسینم از دشمن دین،غمدیده ام من از ظلم دشمن،خمیده ام من کنج خرابه خون شد از غم جگر من با سر رسیده در بر من پدر من من نور عینم،بیت الحسینم بابای مظلوم،ای نور دیده رگ گلویت،را که بریده داغت شرر زد ابتا بر حاصل من تا نوک نی دیدم سرت خون شد دل من من نور عینم،بنت الحسینم از روی ناقه،بابا فتادم سر را روی خاک غم نهادم زجر آمد و زخم دل من را نمک زد بابا نبودی دخترت را او کتک زد من نور عینم،بنت الحسینم در سینه ی خود،غم تو دارم به جز تو بابا،کسی ندارم گویم سخن با تو پدر قلب شکسته رقیه ات از زندگی گردیده خسته من نور عینم،بنت الحسینم تویی پدرجان،چراغ هر راه رقیه ات را،ببر به همراه نما دعایم ای پدر حاجت بگیرم کنار رأس پاک تو بابا بمیرم من نور عینم،بنت الحسینم @majmaozakerine
روضه حضرت رقیه(س) یکی از روضه خونها تو تهران میگه شب ۵صفراماده شدم برم هیئت روضه ی حضرت رقیه یه دخترسه چهارساله داشتم گفت بابا کجامیری گفت دخترم میرم هیئت گفت بابا مگه چه خبره گفتم دخترم امشب شب شهادت بی بی رقیه است گفت بابارقیه کیه گفتم دختر امام حسینه بابا چندسالشه گفت دختر هم سن و سال خودته گفت بابا میخوای بری هیئت میشه منم بیام گفت دخترم تومریضی ایشاالله اگه شفابگیری میبرمت گفت باباحالاکه منونمیبری میشه بهش بگی بیاد پیش من من باهاش بازی کنم گفت دخترم اونم نمیتونه بیاد بابا چرا نمیتونه بیادگفتم چطور جوابشو بدم گفت دخترم اونم مریضه اون پاهاش دردمیکنه گفت بابا چرا پاهاش دردمیکنه گفتم دخترم ازبس رو خارهای بیابان دویده پاهاش دردمیکنه گفت بابامگه کفش به پاش نداشت گفتم نه دخترم کفشاشو غارت بردن گفت دخترم اجازه میدی برم گفت لباسمو پوشیدم کفشاموپوشییدم اومدم دم در برم بیرون دوباره ایستاد یه جمله گفت آتیشم زد گفت بابا گفتی کفشاشودزدیدن بابا مگه کفشاشو دزدیدن باباپیشش نبود بابانبودبغلش کنه گفت نه گفت بابا مگه عمو نداشت نه دخترم گفت بابا یادته یه روزی من کفشامو گم کردم باباتوبغلم گرفتی، بابامگه عمونداشت بابانداشت فرمود دخترم عموشو کشتن باباشو سرشو بریدن شب یتیم نوازیه آروم آروم دلا روببریم خرابه بمیرم برااون ساعتی که بهونه بابا گرفت سر بریده بابا رو برا دختر آوردن این دختر یه نگاه به طبق کرد یه نگاه به عمه فرمود عمه منکه غذا نخواستم عمه به من بگو بابا کجاست فرمود رقیه جان مقصودت تواین طبقه رقیه جان بابا توطبقه روپوشو کنار زد یه مرتبه سر باباش حسین رو دید سرشو بغل گرفت گفت بابا نمیشه باورم،جام توخرابه هاست قربون این سرت،بگو تنت کجاست به خستگی زینب کبرا خسته شدم دیگه از این دنیا آخه مگه چندسالمه بابا واویلا دنبال من دوید،موهامو میکشید این جوری شد بابا،که قامتم خمید بدجوری افتادم من از ناقه باباببین دلم پر ازداغه غم از ازل برای عشاقه بابا بابا الهی بین این روضه نشین خواهری نباشه داغ برادر دیده باشه یتیم برادرو بزرگ کرده باشه،میگه تا سر بریده رو بغل گرفت نگفت بابا زدنم نگفت موهامو کشیدن نگفت بابا کتکم زدن، تاسر بریده روبغل گرفت گفت بابا نبودی اونقده عمه جانم زینبوزدن یه وقت زینب ببینه رقیه یه طرف سر برادر یه طرف اومد رقیه رو بغل گرفت رقیه منکه آزارت نکردم پدرمردوخبردارت نکردم گرسنه مردی و سیرت نکردم رقیه منکه دلگیرت نکردم