هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
1_1660673924.mp3
16.84M
#شور
📝 من از کجا شروع کنم...
🎤 کربلایی #حسین_طاهری
◼️ ویژهٔ #سوم_محرم
🏴 ماه #محرم
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
حاجمیثم_مطیعی_خواب_راحت_ندارم_بابایی_.mp3
5.52M
#زمینه
📝 خواب راحت ندارم بابایی...
🎤 حاجمیثم مطیعی
◼️ ویژهٔ #سوم_محرم
🏴 ماه #محرم
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
نوحه_شب_سوم_محرم
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
خرابه شبانه ،چنان کربلا شد
عزادرعزا شد،رقیّه فدا شد
چه شوری به پا شد،حرم نینوا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
چه هنگامه ای در اسارت بپا شد
شبانه خرابه چنان کربلا شد
میان غم و اشک و آهِ یتیمان
گُلِ ناز مولا رقیّه فدا شد
هوای پدر در سرش بود و پر زد
دمی از جدایی نیاسود و پر زد
چه حالی نصیب دل کودکان شد
به ناله تن عمه فرسود و پر زد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
خرابه شبانه،چنان کربلا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
خرابه شبانه،چنان کربلا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
دوباره شده بزم اندوه فراهم
یکی برسروسینه می زددمادم
یکی یا رقیّه بگویدپیاپی
یکی اشک خون ریزدازدیده نم نم
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
چه شوری بپاشد،حرم نینواشد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
چه خوابی مگر دیده بود این سه ساله
که بربسته روی لبان شعر ناله
فقط نام بابا صدا می زد آن جا
به رخساره اش خونِ دل بسته هاله
بغل کرده عمّه ،گل پرکشیده
دو دستان او را نهاده به دیده
به گریه دوصد بوسه سازد نگارش
به مانند بوسه به نای بریده
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
خرابه شبانه،چنان کربلا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
هنوز جای شلّاقِ دون بر تنش بود
سرِ بی بدن خفته بر دامنش بود
سکینه به سینه زنان نوحه خوانَد
رقیّه نه وقتِ سفر کردنش بود
عزا در عزا شد ،رقیّه فدا شد
خرابه شبانه،چنان کربلا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
چه شوری بپاشد،حرم نینواشد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
کجایی ابوفاضل ای شیرِ نامی
که دادِ رقیّه سِتانی ز شامی
و با هیبتت لرزه بر دشمن آری
بگیری ز آنان عجب انتقامی
شبیه گل ناب سیمای زهرا
رقیه عزیز دل و جان بابا
مدد سروری کن که هرساله گوید
به مدح و عزای تو شعری غم آرا
عزا در عزا شد ، رقیّه فدا شد
خرابه شبانه ، چنان کربلا شد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
چه شوری بپاشد،حرم نینواشد
عزا در عزا شد،رقیّه فدا شد
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س_
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
179K
نوحه_شب_سوم_محرم
کنج خرابه، غوغا شد، بابا آمد2
ماه شب من، پیدا شد، بابا آمد2
واویلتا واویلا آه و واویلا 3
سرزده با سر، بابا، بر یتیمانش
عمه گرفته، این سر ، روی دامانش
درد دلم را گویم، با، بابا حالا
بوسه زنم بر، چشم، باز وگریانش
واویلتا واویلا آه و واویلا 3
بی تو پدر، آتش بر، خیمه هاافتاد
اهل حرم ، دویدند، در حال فریاد
گوشم شده پاره در، غارت دشمن
بوده فغان کارم در، صحنه ی بیداد
واویلتا واویلا آه و واویلا 3
افتاده ام از ناقه برخاک صحرا
رویم شده نیلی از سیلی اعدا
بابا ببین زخمی ام از تازیانه
حالا شدم مانند مادرت زهرا
واویلتا واویلا آه و واویلا 3
کرده عدو بر آل حیدر جسارت
وای ازکوفه وشام و وای از اسارت
واویلتا واویلا آه و واویلا 3
شاعر:اسماعیل_تقوایی
#سنتی
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س
نوحه_شب_سوم_محرم
من یه کبوتر بچه ام بال منو نبندید
خیلی کوچیکه دل من به اشک من نخندید
بابام حسین غریبه بابام حسین غریبه۴
از روی نی گریه نکن به حال پیرهن من
اگه رو نی خسته شدی بیارودامن من ۲
((بابا،بابا،بابا،دیگه گوشواره به گوشم بابا جون جا نداره / شامیا به من میگن رقیه بابا نداره۲/اگه بابام بیاد پیشم سرشو میزارم روی سینه دست میزارم روی گوشام بابام گوشامونبینه))
با اشک چشمام میشورم خاکسترای روتو
عمه یادم داد ببوسم زخم رگ گلوتو۲
سوره یوسف بخونید گمشده پیدا شده ۲
قرآن نخون ای بابا جون زخم لبت وا شده ۲
کی سنگ زده رو پیشونیت راه نگاتو بسته۲
ای بابای مهربونم کی ابرو تو شکسته۲
بابام حسین غریبه بابام حسین غریبه۴
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س_
اشعار_و_روضه_شب_سوم_محرم
السلام علیک یااباعبدالله،السلام علیک یا بنتَ الحسین یا رقیه
آیینه دار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه
خورشید در منظومهی عشق حسینی
صد سالِ نوری راه دارد تا رقیه
جا داشت روی شانهیِ کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانهی سقا رقیه
نمیدونم میدونید یانه مخصوصا مادرا
خیلی دقت کنید،این نازدانه مادر به خودش ندیده،تاریخ مینویسه مادرش سر وضع حمل ازدنیا رفت لذااین دختر دلیل اینقدر بابایی بودنش همینه،لذا وقتی مثل امروز کاروان رسید کربلا اول ازهمه بچه ها رو پیاده کردن یه وقت دیدن عباس داره میادجلو گفت رقیه رو بدید بغل خودم باشه گریه کنا میخوام بگم این بچه ازمدینه که اومدن اصلا پاش به زمین نرسید یا رو شونه های عمو عباسش بود یا تو بغل داداش اکبرش بود اما بمیرم گفت بابا
بسکه دویدم عقب قافله/پای من ازره شده پرآبله
هرکی میخواد گریه کنه بسم الله
جا داشت روی شانهیِ کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانهی سقا رقیه
آرام تر از هر زمانی بود اصغر(چرا)
می خواند تالالا بالا سرش رقیه
تنها نَه سال شصت و یک تا روز محشر
هر فتنه ای را می کندخنثی رقیه
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه
زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه
گریه کنا ناله دارا مریض دارا اونی که اومدی تومجلس سه ساله حسین رقیه امام حسین بادستای کوچیکش گره های بزرگو وامیکنه یاالله
یه وقتی دیدن نیزه ای که سرحسین بالای اون نیزه است توزمین فرورفته هرکاری میکنن نیزه درنمیاد امام سجاو اومد نگاه کرد دید سر مبارک حسین رونیزه برگشته داره عقب قافله رو نگاه میکنه،میدونی یعنی چی
طفل یتیمی ز حسین گم شده، ساربان
قامت زینب ز اَلَم خم شده، ساربان
لذا هرچی خانم حضرت زینب اصرار کرد بزارید خودم برم این بچه رو بیارم اجازه ندادن به عمه جانمون حضرت زینب
نوشتن زجرملعون گفت من میرم دنبال این بچه
یا صاحب الزمان خودت میدونی آقا شب سوم محرم برامن عاشوراست
نانجیب زجراومد دنبال این دختر دید توبیابون زیر یه بوته خوابش برد بگم چه کرد گریه کنا اول یه لگد به پهلوی رقیه زدازخواب بیدارشد صدازد آی مرد توبابامو ندیدی یازهرا زجرملعون دوتا دست این بچه رو گرفت چنان سیلی توصورت رقیه زد،هرطوری بود این بچه رو رسوند به کاروان دیگه ازاونجا لکنت زبون گرفت رقیه هی میگفت عمه عمو عباسم کجاست داداشم علی اکبر کجاست،ناله دارا میگن ازاونجا به بعد هروقت رقیه زجرو میدید بدنش میلرزید ای وای ای وای
یه جمله دیگه بگم همچین که سر حسینو وارد خرابه کردن تواون نیمه های دل شب این خانم اول ازهمه سر بابا روبغل گرفت چندتا سوال داشت ازاین زاویه به روضه نگاه کنید گریه کنا
یکی اینه که میگن ابی عبدالله وقتی عاشورا رفت این دختر بعضی نقل ها اینه توخیمه خواب بودیعنی موقع وداع نبود لذابچه هابهش گفتن رقیه بابا که رفت عمه هی زیر گلوشو میبوسید
این بچه براش سوال بود هی می اومد میگفت عمه اگه کسی که بخواد مسافرت بره مگه پیشونیشو نمیبوسن مگه صورتشونمیبوسن
(دختره دیگه،کنجکاوه،دختردارا)
هی میگفت عمه برا چی زیر گلوشو بوسیدی،این سوالو جوابشو تو خرابه گرفت یهو نگاش افتاد به رگهای بریده گفت بابا حالا فهمیدم چرا عمه زیر گلوتو بوسیده وای وای وای
یه سوال دیگه داشت تومجلس نامحرما وقتی یزید چوب خیزران و که برداشت عمه زینب اول ازهمه جلو چشمای رقیه رو گرفت هی روپاش بلندمیشد میگفت عمه کجارو داره باچوب میزنه
یهو دستش رسید به لبای باباش گفت بابا حالا فهمیدم
لباتو پاره نبینم عزیزم عزیزم
چی دیدی خانم
سر توشکسته نبینم عزیزم عزیزم
یه وقتی دیدن دیگه صداش نمیادهمه دویدن دیدن سر یه طرف رقیه یه طرف هرچی تکونش دادن دیدن دیگه فایده نداره رقیه کنار سر بریده بابا جان داده
حالا هرکجا نشستی زن ومرد به قصد فرج برا رفع این بیماری و بلا وبلیه،شفا همه ی مریضا دستتو بیار بالا یه نفس عمیق بکش ناله بزن یاحسین
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
روضه_شب_سوم_محرم
سید ابراهیمِ دمشقی سه تا دختر داشت ، دخترش خواب دید سیده بهش فرمودند : قبرِ منو آب گرفته به بابات بگو بیاد قبرِ منُ عمارت کنه
دخترِ صبح بلند شد گفت اونجا همه دستِ معاندین هست و ما اونجا نمی تونیم کاری بکنیم و کار پیش نمیره شبِ دوم دخترِ دوم ، شبِ سوم دخترِ سوم ... این بار بی بی گفتن که به بابات بگو اگه بابات نمیاد من به کسی دیگه بگم ... بلند شدُ یه چند تا از شیعه هارو جمع کرد گفت بریم دیگه ، امرِ بی بی هست
اومد ، درِ ضریح قفل بود . تولیت هم که اصلاً به اینا کلید نمی داد ، گفت یکی یکی بریم ، سیده رو قسم بدیم قفل تو دستِ هر کسی باز شد معلومه به اون اجازه دادن تا آخر همین سید ابراهیمِ دمشقی آمد ، این قفل رو که گرفت صدا زد یا سیِدَتی رُقیه ، قفل باز شد
قبر رو شکافت ، دید یه دختر سه ساله با همون لباسِ خودش با همون لباسِ اسارت هنوزم بدن سالم آب هم اومده قبر رو گرفته این بچه رو گرفت رو پاش ، سه شبانه روز میگن عمارتِ قبر طول کشید ، این به احترامِ این دختر سه شبانه روز این دختر رو زمین نمیزاشت فقط برا نمازِ واجب میزاشت رو یه سکویی ، نمازش رو میخوند دوباه این دختر رو میگرفت میگه به معجزۀ این حضرت ، نه خوابم گرفت ، نه گشنه شدم نه تشنه شدم نه به قضایِ حاجت احتیاج بود نه به تجدیدِ وضو ؛ سه شبانه روز
بعد که این بدن رو گذاشت ، قبر تموم شد ، عقب عقب اومد ، هشتاد سالش بوده ، یه نگاه کرد گفت یه پسر به من بده ، تو هشتاد سالگی خدا یه پسری بهش داده اسمش رو گذاشت اسماعیل ،بچه هاش میگن ، بعد از اون دیگه قرار نداشت دائم گریه میکرد شبُ روز گریه میکرد تا مُرد هی میگفتن چِته میگفت آخه شما که اون بدن رو ندیدید گفت تمامِ این بدن کبود بود آخ دلها بسوزه
یه دختری رو خاکِ ویرونه نشسته
رفته تو فکرِ باباشُ چشماشُ بسته
از آدما خسته شده دلش شکسته
دلش می خواد باباش بیاد دورش بگرده
مویِ سفیدش رو با روسریش پوشونده
آستینشُ تا رویِ انگشتاش کشونده
با این کارش هستیِ زینبُ سوزونده
دختر رو اگه مادرشم اذیتش کنه ، میگه شب به بابام میگم بزا بابام بیاد هرچی تو شام این دختر رو اذیت میکردن ، میگفت بزار تا بابام بیاد دیگه تو خرابه بی تابی می کرد من بابامُ میخوام بی تابی می کرد من نمیدونم زینب چی کار کرد این دخترخوابش برد حاج اصغر زنجانی میگفت این بچه خوابش نبرده ، از هوش رفته بوده میدونی دلیلم چیه شما اگه طرفِ راستِ بدنت کبود باشه ، رو طرفِ چپ می خوابی ؛ غَلت بزنی بیای راست ، از درد بیدار میشی ، بلند میشی دوباره میری چپ حالا این بچه رو کدوم قسمتِ بدنش خوابید تمامِ این بدن کبوده
این عمه هایِ مهربون رو دیدید ، بچه تب داره رو پاش می خوابونه ؛ هی میان میگن عمه جان پاهات درد میگیره ، میگه عیب نداره ، این سه شبه نخوابیده زمین نمیزاره هر چی میگفتن عمه جان ، بچه رو بزار زمین ، میگفت نه این بچه م سه شبِ نخوابیده.بغلِ عمه گرم بود ، بویِ بابا هم میداد،بابا رو خواب دید یه وقت از خواب پرید گفت عمه جان " بابام الان اینجا بود ، منو بغل کرد بابام کجاست هر کی تو این خرابه بود ضجّه میزد
خوش اومدی تو از سفر بابا
تو رو خدا منو ببر بابا
کجا یهو تو بی خبر بابا ، گذاشتی رفتی
دیگه تمومِ گریه و زاری
تموم این شبایِ بیداری
آخه نگفتی دختری داری ، گذاشتی رفتی
نزار بازم بهم جسارت شه
همین لباسِ پاره غارت شه
منو ببر که عمه راحت شه ، بابا بابایی
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س_
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
روضه_شب_سوم_محرم
همچین که این سر رو آوردن بغل کرد؛
بابا یادته شبا میومدم رو پاهات میخوابیدم برام لالایی میخوندی، برام قصه تعریف میکردی. حالا منم پاهامو دراز میکنم سرتو رو پاهام میذارم، میخوام برات لالایی بخونم:
لالا لالا ، گلم لالا
بابای خوشگلم لالا
اینقد با باباش حرف زد. راوی میگه یه مرتبه دیدم از موها شروع کرد هی نوازش میکرد، همه جارو یکی یکی سوال میکرد: بابا موهات چرا سوخته
همچین که رسید به این لبها گفت: بابا دیگه از این نمیگذرم. موهات سوخته بود حرف نزدم، پیشونیت شکسته بود حرف نزدم
نوشتن صورت هجده زخم کاری داشته
از همه گذشتم، ولی از این نمیگذرم بابا
آخه همهی این زخمایی که تو صورتت هست، تو سرت هست من ندیدم، نمیدونم کجا این زخما پیش اومده برات
اما بابا دیروز یه صحنهای دیدم باور نمیکردم، اما حالا فهمیدم چی شده
حالا که من اونجا بودم این صحنه رو دیدم منم خودمو مثل تو میکنم
چی
دیروز میدیدم چوب یزید بالا میره، دستای عمهم بالا میرفت، چوب که پایین میومد قدّم نمیرسید ببینم به کجا میخوره، حالا فهمیدم اون نامرد با این لبهات چیکار کرده
حسین
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س_
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزلمصیبت شهادت حضرت رقیّه سلام اللّه علیها
پیشِ طبق دِق کردنم حتمیست امّا ....
در روضه مُردن اصلِ خوشبختیست بابا
امّا بگو از پیکرت کی سر بریده؟!
دردِ یتیمی غصّهیِ سختیست بابا
باید بدانی بر سرِ ما چه گذشته
خاک وُ خُلِ ویران عجب تختیست بابا
چشمَم نمیبیند ولی حس میکنم که ....
رویِ لبِ خشکیدهات لَختیست بابا
بر دامنم راحت بخواب اینجا اگر سنگ …
آمد به سویت مانعش دستیست بابا
جز من کسی پیشِ سرِ تو جان نداده
الحمداللّه این عجب بختیست بابا
آرام میگیرم کنارِ تو موقّت
آرامشِ قطعیِ من وقتیست بابا …
که یوسفِ زهرا بگیرد انتقامت
وقتی بیاید فصلِ خوشبختیست بابا
#سوم_محرم #شهادت #شام #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#حسین_ایمانی