خواهرت مضطر شده
آمدند از عرش حق؛ دور و برت محشر شده
خیمه برپا کرده ای و خواهرت مضطر شده
قلبش از جا کنده شد وقتی رسیدی کربلا
قلبش از دلواپسی پیوسه شعله ور شده
خواهر است و درد را میخوانَد از چشمان تو
دردِ غربت داری و چشمانِ خواهر `تر” شده
دوست میدارد برادرزاده هایش را عجیب
جانش از دلشوره، درگیرِ غمی دیگر شده
بیقرارِ این صدای دلنشین است و مدام
سخت بیتابِ اذان هایِ علی اکبر(ع) شده
لحظه لحظه مَشک را لبریز میبیند از آب
حالِ سقّای حرم از هر زمان بهتر شده
مادرانه بوسه زد...آرامش جانِ رباب(س)-
دستهای کوچک و گرم ِ علی اصغر(ع) شده
میرود خندان رقیه(س)جان در آغوش حسین(ع)
عمه زینب(س) خیره سمتِ این پدر-دختر شده
عمه زینب(س) خاک را برداشت استشمام کرد
بوی خون میداد و آغازِ غم ِ حیدر(ص) شده
گفت برگردیم ای جانِ برادر...جانِ من!
بیقرارم!... بیقرارِ پیکرت مادر شده
خواب دیدم زخمی و با تشنگی جان میدهی
خواب دیدم حنجرت مجروح با خنجر شده
پیکرت که بود روزی زینتِ دوش نبی(ص)
خواب دیدم روی خاک افتاده و بی سر شده!
مرضیه عاطفی
#شعر_روضه #شعر_شب_دوم_محرم #شعر_محرم_1404_مرثیه_1404_شعر_روضه #شعر_مرثیه_شعر_جدید #شعر_ورود_به_کربلا
حسین جانم
ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست
مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟
اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را
ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست
مصیبت را خودم دارم به چشم خویش می بینم
اگر دلشوره ای هم هست نقل ام ایمن نیست
برایت میکنم گریه ولی این کمترین کار است
برایت میکنم زاری که راهی غیر شیون نیست
برایت از مدینه پیرهن باید می آوردم
که آوردم دگر اینک مرا دینی به گردن نیست
سپردی مردها را تا زره بر تن کنند اما
میان خیمه ها اندازه ی قاسم که جوشن نیست
چه خوب اینکه عنان مرکبم دست ابوالفضل است
امان از ساعتی که ساربانم محرم من نیست
نگاه شمر از حالا به سمت خیمه ام باشد
کسی اندازه ی او با من آشفته دشمن نیست
خودت فکری برای بددهانی مثل خولی کن
که زینب خواهر تو اهل هر حرفی شنیدن نیست
علیرضا خاکساری
#شعر_روضه #شعر_شب_دوم_محرم #شعر_محرم_1404_مرثیه_1404_شعر_روضه #شعر_مرثیه_شعر_جدید #شعر_ورود_به_کربلا
کاروان ستارگان سحر
کاروان ستارگان سحر
کاروانی ز روز روشن تر
به زلالی آب و آیینه
به لطیفی برگ نیلوفر
صاحبان جلالت توحید
وارثان لطافت کوثر
اهل تسلیم و اهل اعطینا
تا فصل لربک وانحر
یک به یک این تبار معروفند
به نبردی همیشه با منکر
حیدرانی که میرسند از راه
در پی فتح صد جهان خیبر
پسران قبیلهی کوهند
دختران عشیرهی گوهر
مردهاشان مقلدان علی
بانوان پای منبر مادر
در عبورند با طمأنینه
چون نسیم از کویر پهناور
آری آزادگان سبکبالند
نیست باری به دوششان جز سر
عاشقانند و میشوند مدام
همگیشان فدای یکدیگر
گوییا میروند سوی منا
گوییا آمدند از مشعر
روشنایی راه از ازلند
تا رسیدن به عرصهی محشر
حوریان حوالی زهرا
شیرهایی ز تیرهی حیدر
همهی پیرهایشان عاشق
همهی کودکان جگرآور
مرگ بازیچهاست در نظر
کودکانی چنان علی اصغر
مرحبا از اذان بلند شود
گر موذن شود علی اکبر
آخر کاروانشان ساقی
اول کاروانشان ساغر
مثل پروانهاند گرد حسین
همه جمعند حول این محور
دختر مرتضیست بر ناقه
در حجابی ز نور چون معجر
در زمان نزول اجلالش
پای عباس پلهی آخر
حق نگهدار این همه دلدار
حق نگهدار این همه دلبر
سید محمد حسین حسینی
#سید_محمد_حسین_حسینی #شعر_روضه #شعر_شب_دوم_محرم #شعر_محرم_1404_مرثیه_1404_شعر_روضه #شعر_مرثیه_شعر_جدید
داداش حسین(ع)
به دل بد راه نمیدم باشه داداش
نمی ترسم که قدم تا شه داداش
ولی می ترسم از اینکه ببینم
سر انگشترت دعوا شه داداش
جهان رو به هلاکت می رسونن
به ابلیس هی ارادت می رسونن
اینا که قدر جو ایمان ندارن
واسه گندم به قتلت می رسونن
جای دل توی سینه سنگ دارن
هزاران نقشه و نیرنگ دارن
میشه از تو نگاه حرمله خوند
اینا با اصغرت هم جنگ دارن
الهی جون من نذر بر و روت
صراط مستقیمه قوس ابروت
می ترسم جای اطفال تو آخر
بشینه نیزه ی دشمن به پهلوت
شهریار سنجری
#شعر_روضه #شعر_شب_دوم_محرم #شعر_محرم_1404،_مرثیه_1404،_شعر_روضه #شعر_مرثیه،_شعر_جدید #شعر_ورود_به_کربلا
بابای خوبم
چقد شب تا سحر، از صبح تا شب
نخوابیدم، کتک خوردم، نشستم
برا اینکه نشونت داده باشم
هنوز زخم رو ابرومو نبستم ...
بمونه چیزی واسه بستنش نیست”
تو هم که مثل من ابروت زخمه
بمیرن این همه لامذهبی رو
حالا که توی آغوش منی، پس
بیا آروم باشیم امشبی رو
در گوشت یه حرفایی رو میگم”
نشستم دسته کردم گفته هامو
شروعش از غروب سرخ صحراست
بابا راس گفته بودی این سه سالت
یه جورای زیادی مثل زهراست
جوون بوده ولی خیلی شکسته”
نشستم دسته کردم گفتههامو
بذار از گم شدن تو راه رد شیم
نمیخوام لابلای درد دلهام
مکدر واسه اون حرفای بد شیم
” تنفر دارم از لفظ کنیزی”
نبوسیدی منو، رفتی، خدایی!!
نگفتی بی تو تنهایی میمیرم
ولی من عهد کردم زنده باشم
تا یک بار دیگه دستاتو بگیرم
شنیدم ساربون بی رحم بوده”
آخی! یادت میاد دست تو بابا
همه شب بالش زیر سرم بود؟
یادت هست قد و بالای بلندت
چه تکیهگاهی واسه مادرم بود؟
تمام مادرم از نیزه افتاد”
میگفتم اومدی هر جور باشه
باید از جام واسه بابام پاشم
مث زهرا که هستم؛ حالا دیگه
میخوام یه ذره هم مثل تو باشم
بذار لب های من هم پاره باشه”
حقیقت اینه که نشناختمت؛ آه!
چکار کردن با این سر تا خرابه
تنور خولی، سنگ و چوب و نیزه
رسیدی دستِ آخر تا خرابه ...
`منم چشمام یه خورده تاره بابا”
ایمان کریمی
#ایمان_کریمی #شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
یا باب الحوائج
بی نیاز از التماس و خواهش و اصرارها
نام او شد چاره ساز مشکلاتم بارها
دستهای کوچکش آنی به دادم می رسد
هر زمانی که گره پیدا شود در کارها
هر کسی آمد در این خانه بی منت گرفت
خوب جایی آمدید امروز حاجت دارها
لقمه ای از سفره اش درمان درد عالم است
چای تلخ روضه ی او نسخه ی بیمارها
ناز او از بعد عاشورا خریداری نداشت
روضه اش را خوب می فهمند دختردارها
خردسالان بیشتر هنگام بازی می دوند
او ولی باید بگیرد دست بر دیوارها
جای شانه یا عروسک ، آینه یا روسری
تازیانه سهم او شد از سر بازارها
وحید قاسمی
#شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
سه ساله ارباب
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست
در میان شامیان امروز بابش میکنم
یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست
می نویسم بعدها صدها کتابش میکنم
دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی
در شعاعم ذره باشد آفتابش میکنم
از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم
هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم
آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته
با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم
سفره دار روضهی بابا منم، با دست خویش
گندمی گر نذر گردد آسیابش میکنم
زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهوارهای
عاقبت میسازم و نذر ربابش میکنم
آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم
بر سرم در پیش نامحرم حجابش میکنم
میلاد حسنی
#شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
واویلا
از من مگیر لذت بزم شبانه را ...
بر من ببخش درهمی آشیانه را
هرکس گذشت غربت ما را سرک کشید
دانسته ایم ارزش دیوار خانه را
یک طفل مو بلند گذشت از مقابلم
از پیش چشمم عمه نهان کرد شانه را ...
خیلی تلاش کرد بخواباند عمه ام
بیدار با لگد شده ی نازدانه را ....
قربان قصه گفتنت عمه ، نمی شود!
خوابانده اند روی تنم تازیانه را ...
دختر دلش خوش است به شیرین زبانی اش
از دست داده ام نمک دخترانه را ...
آنقدر گریه می کنم او را به من دهند
پس می دهم به شمر بهای بهانه را
از روی پیرهن بدنم را بشویی اش
تکرار کن مصیبت دفن شبانه را ...
ناصر دودانگه
#شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین #شعر_شهادت_سه_ساله_کربلا
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
واویلا
چند تا بابا بگه خوابش میبره
آخه فک می کنه باباش سفره
نذارید انقده سربه سر باهاش
هم بابا نداره هم بی مادره
یه زمان تو بغل چار تا عموش
داشت برو بیایی آخه یه سره
یه زمان قناری باباش بوده
نبینید اینجوری بی بال و پَره
یا رو دوش داداشش بود یا عموش
به زمین نخورده بود پاش یه ذره
بعد سیلی سنان نمیشنوه
هر چی ام داد بزنید بی اثره
بیشتر از من شبیه مادرمه
وقتی که راه میره دست به کمره
خواهر دو تا شهیدـِ کم که نیست
مثل لیلا و رباب خون جیگره
خوشگله موهاش بازم بلند میشه
کی بهش گفته شبیه پسره
قول داده میاد و حتمنم میاد
دخترش رو از خرابه میبره
بهمن ترکمانی
#بهمن_ترکمانی #شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
دید دلتنگش شدم
عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید
از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید
آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم
دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید
عمه چشمانم دگر مثل گذشته تار نیست
خوب شد بینایی من نور چشمانم رسید
هر چه می گفتم پدر دارم کسی باور نکرد
شام را باید خبر سازم، پدرجانم رسید
بی خبر رفتی نگفتی دخترت دق می کند
خواب بودم ناگهان آتش به دامانم رسید
خواستم مثل تو باشم صورتم آسیب دید
صورتم شد مثل تو، نوبت به دندانم رسید
جان من آمد به لب وقتی که در کاخ یزید
خیزران روی لب قاری قرآنم رسید
مو سپید و قدکمان، این حال و روز طفل توست
ابتدای راه بودم، زود پایانم رسید
علی ذوالقدر
#شعر_جدید #شعر_خرابه_شام #شعر_روضه #شعر_شهادت_بنت_الحسین
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
آه است جایِ ماه و خون است جایِ باران
در طاقِ عرش وقتی پیراهن حسین است!
هر رج هزار زخم و هر نخ هزار خنجر
اما عمیق، زخمِ پاره-تن حسین است!
ظاهر، جوان لیلا... بیهوش، اِرباً اِربا
باطن ولی به والله جانکندنِ حسین است
عضوی غبارِ صحرا عضوی به سُمِّ اسبان
رأسَش بُریده امّا بر دامن حسین است!
پاشیده بود از هم؛ زد صرخه رو به لشکر
بردار پایِ خود را اینجا تنِ حسین است!!
نبضِ رگش مکرر: «آه اِی علیِّ اکبر» ...
آن دم که خنجرِ شمر بر گردن حسین است!
-مُتحیّر
لطفا با حال مناسب خوانده شود.
#محرم_۱۴۰۴
#شعر_روضه
#متحیر
#کانالمتن_روضه_مجمع_الذاکرین
آه است جایِ ماه و خون است جایِ باران
در طاقِ عرش وقتی پیراهن حسین است!
هر رج هزار زخم و هر نخ هزار خنجر
اما عمیق، زخمِ پاره-تن حسین است!
ظاهر، جوان لیلا... بیهوش، اِرباً اِربا
باطن ولی به والله جانکندنِ حسین است
عضوی غبارِ صحرا عضوی به سُمِّ اسبان
رأسَش بُریده امّا بر دامن حسین است!
پاشیده بود از هم؛ زد صرخه رو به لشکر
بردار پایِ خود را اینجا تنِ حسین است!!
نبضِ رگش مکرر: «آه اِی علیِّ اکبر» ...
آن دم که خنجرِ شمر بر گردن حسین است!
-مُتحیّر
لطفا با حال مناسب خوانده شود.
#محرم_۱۴۰۴
#شعر_روضه
#متحیر
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین