eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
331 عکس
37 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
آری! این احساس مسئولیت است که نقطه‌ی نهایی است که انسان مومن باید به آن برسد. _ترجمه الغارات🌱
🌱| چطور با وجودِ همه‌یِ‌ مشغله‌هام کتاب بخونم؟ چطور سرانه مطالعه‌م زیاد بشه؟ چطور از کتاب خوندن خوشم بیاد؟ اولا"برنامه ریزی داشته باشید و گزینه‌ی کوچک و بزرگِ تموم کارهایی که باید در طول روز انجام بدید رو یادداشت کنید و حتما بعد از پایان روز لیستتون رو چک کنید و با انجام اون کار خودتون رو تشویق کنید و با انجام ندادنش خودتون رو تنبیه(همون محاسبه و مراقبه‌ی دین قشنگمون^^) و این فقط مربوط به کتاب خوندن نیست، این روند باعث ایجاد نظم تو سیر زندگی شما می‌شه و خب طبیعتاً سیر مطالعه‌تون هم منظم می‌شه. دوما" یه لیست از کتاب‌های قشنگ و جذاب با محتواهای فراخور زمان و موقعیتِ جامعه و یا محتواهای فراخور احساستون تهیه کنید، وجود یه لیست جذاب از کتاب‌هایی با موضوعات مورد علاقتون علاوه بر اشتیاق‌تون باعث می‌شه متوجه گذر زمان نشید و از خوندن کتاب لذت ببرید و تصمیم بگیرد بیشتر و بیشتر بخونید. سوما" همیشه یه کتاب همراهتون باشه که تو وقت‌های اضافه و اوقات بی‌کاریتون اون رو مطالعه کنید. چهارما" کتاب اینترنتی بخونید. کتاب دیجیتال بخونید؛ اما خودتون را به کتابهای دیجیتال عادت ندید. چون هیچ چیز جایگزین لذتِ ورق زدن کتاب و بو کشیدن ورق‌هایی که توش گل خشک شده گذاشتید، نمی‌شه. پنجما" اتفاقات کتاب رو تو ذهنتون تصور کنید، احساساتتون رو حین خوندنش بروز بدید، بخندید، اشک بریزید، هیجان زده بشید و از شخصیت‌های بد کتاب عصبانی و متنفر بشید... نکته‌های کتاب رو یادداشت کنید، حاشیه نویسی کنید و خلاصه برداری کنید و خلاصه از لحظه‌های کتاب خونیتون لذت ببرید. _زهراسادات^^) 🌱
مکروبه🇮🇷
_یه کتاب کوتاه وجذاب با قلم آقایِ شجاعی بخونیم؟
از آن‌که هیچ پروا ندارد؛ باید ترسید. چه بسا همراه‌ترین رفیقش را هم از پشت خنجر بزند‌. 🌵| از دیارِ حبیب
این کتاب را امانت گرفتم. فقط به خاطر حسِ خوب کبوترِ روی جلد. مصمم، بال تکان می‌داد. رو به یک دایره‌ با منحنی‌ها و قوس‌های دورانی که پیچ و تاب برگ‌های ریزِ شاخه‌ی زیتون را در آغوش گرفته بودند. می‌دانستم که قرار است با جنگ مواجه شوم. با روایت‌های هفت بانوی سوری از محاصره یک شهر. اما نمی‌دانستم قرار است در چنین شرایطی بخوانمش. امشب، بعد از خواندن اخبار ناگواری که از سوریه منتشر شد دوباره آمدم و به جلد نگاه کردم. این بار اما نگاهِ زنی رو به آسمان میخکوبم کرد. زنی که بچه‌هایش را درآغوش گرفته و به پرنده‌ی صلح می‌نگرد... 🕊| خرده نوشته‌ها از باغ‌‌های معلق _برای دعا کنیم💔
مکروبه🇮🇷
همین حوالی‌‌ می‌چرخند؛ اصوات. از میان کلمه‌ها‌ی صامت. یک‌باره صدا می‌شوند. جیغ می‌کشند. لا ینقطع! بسانِ شیونِ آژیر آمبولانس‌‌هایی که نرسیده به انتهای بزرگراهِ مزّه، گنگ می‌شوند و به یک‌باره با قوت تکرار... آه از زخم‌های تازه و پرخون‌ تو 💔 _خرده نوشته‌ها از باغ‌های معلق
پسرم بیست و دو ماهشه، وقتی موهای فرفریش رو نوازش می‌کنم، وقتی می‌بوسمش و تو بغلم فشارش می‌دم تا روز دامادیش رو هم تصور می‌کنم. روزی که جوانه، رشیده، قد و قامتی به هم زده که برای بوسیدن صورت ماهش باید روی پنجه‌ی دو پاهام بلند شم. هربار که براش آرزو می‌کنم که جوانی باشه که به وقت پر کشیدن، بابایِ علی جوان کربلا در آغوش بگیردش، هربار که علی کوچکم رو به علی جوان حسین می‌سپارم اشکم می‌چکه و خدا می‌دونه که این آرزو چنگ میزنه به قلبم. اولین بار که درگاه این خانه بوسیدنی‌است رو می‌خوندم، اولین بار که زندگی مادر سه شهید رو ورق می‌زدم؛ فقط تا شنیدن شهادت داوود رو دوام آوردم. مادری که جوانش رو، سرور جوانان بهشت در آغوش کشید‌. مادری که آرزوی من رو زندگی کرد. کتاب رو بستم. قلبم طاقت نیاورد‌. اشک ریختم و زار زدم و دیگه نخوندم. کتاب امانت بود. هربار خوندنش را حواله کردم به بعد و بعد بهانه آوردم دیر شده. رسم امانت نیست. پسش دادم به صاحبش. اما می‌دونی یه وقت‌هایی اونجوری که تو میخوای پیش نمیره. خدا به من نشون داد که همراهی هر امام حقی مستلزم رنجه و تو می‌توانی این رنج رو تحمل کنی؟ وقتِ عمل آیا تو شبیه حرف‌هایت هستی یا نه؟ کتاب به من برگشت. خیلی اتفاقی. یکی از دوستانم برای معرفی کتاب مادران شهدا ازم خواست از تکه‌های کتاب عکس بگیرم و من دوباره کتاب رو امانت گرفتم‌. نرفتم سراغش و هم‌چنان نخوندم. اما امشب، وقتی که شب سیاهه‌ی چادرش رو انداخت روی آسمون خونه‌ی‌ما و همه به خواب رفتند من چشمم افتاد به اسم یک مادر شهید و سه پسر رعنایی که تقدیم خدا کرد و رویم نشد بگویم من دلش را ندارم که بخوانم. من هنوز آماده نیستم. من امشب میهمان این خانه بودم و درگاه این خانه بوسیدنی‌ست.