🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🌷قصه های قرآن
🌼زندگینامه حضرت محمد( صل الله علیه واله وسلم )
#قسمت4⃣6⃣
سه عامل شكست
در آغاز وقتى مسلمين با لشگر هوازن روبرو شدند - چنان كه خواهيم گفت - شكست خوردند و بسيارى از افراد پا به فرار گذاشتند.
سه عاملى كه موجب اين شكست در آغاز گرديد عبارت بود از:
1 - غرور به جمعيت. (چنان كه اين مطلب از آيه 25 سوره توبه استفاده مىشود.)
2 - كمين دشمن در شكافها و پشت درختها و نا آگاهى اطلاعاتى مسلمين از اين نقشه.
3 - وجود دو هزار تازه مسلمان در سپاه اسلام كه فرار آنها باعث تضعيف و روحيه سايرين گرديد.
توضيح اين كه: در آيه 25، سوره توبه مىخوانيم:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ؛
خداوند شما را در ميدانهاى زيادى، يارى (پيروز) كرد و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن زمان كه بسيارى جمعيّت اسلام، شما را مغرور و فريفته كرد؛ ولى (فزونى جمعيّت) هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ گرديد، سپس پشت به دشمن كرده، فرار نموديد.
در ذيل آيه، روايت شده است كه يكى از مسلمين، مغرورانه گفت: لَن نَغلِبَ اليَومَ؛ هرگز (با اين جمعيت بسيار) شكست نخواهيم خورد.
همين غرور جمعيت (و سياهى لشكر) كه موجب بيرون رفتن از ايمان و توكل كامل به خدا مىگردد، يك عامل شكست گرديد. اينك به دنبال داستان توجه كنيد:
همين كه سپاه اسلام به سرزمين حنين رسيدند، ناگهان لشكر هوازن از هر سو از كمينگاههاى خود، مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در جلو لشگر اسلام بودند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه وجود داشتند) پا به فرار گذاشتند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت افتاده و پا به فرار گذارد، و بدين ترتيب، آثار شكست ظاهرى در ميان آنان آشكار گرديد.
عجيب اين كه در اين بحران شديد، تنها 9 نفر،(908) با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باقى ماندند؛ كه از جمله على عليهالسلام و عباس (عموى پيامبر) و چند نفر از بنى هاشم بودند، كه با كمال دلاورى مىجنگيدند و مقاومت مىكردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت، میفرماید: فوراً مسلمانان را صدا بزن تا برگردند.
عباس بر بالاى تپهاى رفت و فرياد زد: اى گروه مهاجر و انصار، اى ياران سوره بقره، و اى كسانى كه در حديبيه، زير درخت بيعت كرديد، به كجا فرار مىكنيد؟ پيامبر اينجاست.
📚پی نوشتها
908 - اين 9 نفر عبارت بودند از: 1 - على عليهالسلام 2 - عباس 3 - ابوسفيان بن حارث (پسرعموى پيامبر) 4 - نوفل بن حارث 5 - ربيعة بن حارث 6 و 7 - عتبه و معيّب (دو فرزندان ابولهب) 8 - فضل بن عباس 9 - عبدالله بن زبير و بعضى ايمن پسر ام ايمن را را نيز افزودهاند.
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🌷قصه های قرآن
#زندگینامه حضرت لقمان علیه السلام
#قسمت4⃣
چنان كه گفته شد، لقمان در آغاز كار، غلام سياه آفريقايى بود كه مطابق رسم بردهفروشى آن عصر، او را فروختند، و گويا چندين بار خريد و فروش شده، و در طول اين مدت داراى اربابانى بوده و سرانجام آزاد شده است، در رابطه با اربابش (يا اربابانش) نظر شما را به چند داستان زير جلب مىكنم:
1 - تفكر طولانى
لقمان گاهى از مردم جدا مىشد و تنها در مكانى مىنشست و غرق در درياى فكر و انديشه مىشد، ارباب او كنارش مىآمد و مىگفت: اى لقمان! تو همواره تنها نشستهاى، برخيز به ميان مردم بيا، و با آنها مأنوس باش.
لقمان در جواب مىگفت: تنهايى طولانى براى فكر كردن، نتيجهبخشتر براى فهميدن است، و انديشيدنِ بسيار، دليل راه بهشت است.(967)
بهترين و بدترين غذا
روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح كن و دو عضو از بهترين عضوهايش را بپز و برايم بياور، لقمان گوسفند را ذبح كرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش نهاد.
روز ديگر اربابش گفت: دو عضو از بدترين عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بياور، لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسيد: از تو خواستم برترين عضو گوسفند را بياورى و قلب و زبان آوردى، سپس بدترين را خواستم، باز قلب و زبان آوردى، علت چيست؟
لقمان گفت: اين دو عضو برترين عضو هستند اگر پاك باشند، و بدترين عضو هستند اگر پليد باشند.(968)
زياد نشستن طولانى در توالت
روزى ارباب لقمان به توالت رفت، و ماندن او در آن جا طولانى شد، لقمان با صداى بلند كه او بشنود گفت: نشستن طولانى در توالت موجب درد جگر و ايجاد بواسير، و جذب حرارت آلوده توالت به مغز خواهد شد، به طور اعتدال بنشين، برخيز بيرون بيا. سپس مطلب را براى آموزش ديگران بر روى در بوستان كه توالت در آن جا بود، نوشت.(969)
📚پی نوشتها
967 - مجموعه ورام، ج 1، ص 250 و 251.
968 - تفسير بيضاوى و ثعلبى، ذيل آيه 12 لقمان؛ سفينة البحار، ج 2، ص 515.
969 - مجمع البيان، ج 8، ص 317.
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#قصه های قرآن
#داستان اصحاب کهف
#قسمت4⃣
عكس العمل دقيانوس
دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مىشد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد، در اين جستجو، اثر پاى آنها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آنها در درون غار خوابيدهاند.
دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آنها داشتم، بيش از اين كه آنها خودشان خود را مجازات كردهاند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند. (تا همين غار قبر آنها شود) به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: اكنون به آنها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده.(996)
زنده شدن و بيدارى پس از 309 سال
سيصد و نه سال قمرى (300 سال شمسى) از اين حادثه عجيب گذشت، در اين مدت دقيانوس و حكومتش نابود شد و همه چيز دگرگون گرديد.
اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى (شبيه مرگ) به اراده خدا بيدار شدند، و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سؤال كردند، نگاهى به خورشيد نمودند ديدند بالا آمده، گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز را خوابيدهاند.
سپس بر اثر احساس گرسنگى، يك نفر از خودشان را (كه همان تمليخا بود) مأمور كردند و به او سكه نقرهاى دادند كه به صورت ناشناس، با كمال احتياط وارد شهر گردد و غذايى تهيه كند. تمليخا لباس چوپان را گرفت و پوشيد تا كسى او را نشناسد.
او با كمال احتياط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون ديد و همه چيز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده كرده، جمعيت و شيوه لباسها و حرف زدنها همه تغيير كرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را ديد كه در آن نوشته شده بود اءله اءلا الله، عِيسى رَسُولُ الله تمليخا حيران شده بود و با خود مىگفت گويا خواب مىبينم تا اين كه به بازار آمد، در آن جا به نانوايى رسيد. از نانوا پرسيد: نام اين شهر چيست؟
نانوا گفت: افسوس.
تمليخا پرسيد: نام شاه شما چيست؟
نانوا گفت: عبدالرحمن.
آن گاه تمليخا گفت: اين سكه را بگير و به من نان بده.
نانوا سكه را گرفت، دريافت كه سكه سنگين است از بزرگى و سنگينى آن، تعجب كرد، پس از اندكى درنگ گفت: تو گنجى پيدا كردهاى؟
تمليخا گفت: اين گنج نيست، پول است كه سه روز قبل خرما فروختهام و آن را در عوض خرما گرفتهام و سپس از شهر بيرون رفتم و شهرى كه كه مردمش دقيانوس را مىپرستيدند.
نانوا دست تمليخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسيد: ماجراى اين شخص چيست؟
نانوا گفت: اين شخص گنجى يافته است.
پادشاه به تمليخا گفت: نترس، پيامبر ما عيسى عليهالسلام فرموده كسى كه گنجى يافت تنها خمس آن را از او بگيريد، خمسش را بده و برو.
تمليخا: خوب به اين پول بنگر، من گنجى نيافتهام، من اهل همين شهر هستم.
شاه: آيا تو اهل اين شهر هستى؟
تمليخا: آرى.
شاه: نامت چيست؟
تمليخا: نام من تمليخا است.
شاه: اين نامها، مربوط به اين عصر نيست، آيا تو در اين شهر خانه دارى؟
تمليخا: آرى، سوار بر مركب شو بروم تا خانهام را به تو نشان دهم.
شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تمليخا به خانه او آمدند ، تمليخا اشاره به خانه خود كرد و گفت: اين خانه من است و كوبه در را زد، پيرمردى فرتوت از آن خانه بيرون آمد و گفت: با من چه كار داريد؟
شاه گفت: اين مرد تمليخا ادعا دارد كه اين خانه مال اوست؟
آن پيرمرد به او گفت: تو كيستى؟
او گفت: من تمليخا هستم.
آن پيرمرد بر روى پاهاى تمليخا افتاد و بوسيد و گفت: به خداى كعبه، اين شخص، جدّ من است، اى شاه! اينها شش نفر بودند از ظلم دقيانوس فرار كردند.
در اين هنگام شاه از اسبش پياده شد و تمليخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تمليخا را مىبوسيدند. شاه به تمليخا گفت: همسفرانت كجايند.
تمليخا گفت: آنها در ميان غار هستند...
شاه و همراهان با تمليخا به طرف غار حركت كردند، در نزديك غار تمليخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مىروم و اخبار را به آنها گزارش مىدهم، شما بعد بياييد، زيرا اگر بى خبر با اين همه سر وصدا حركت كنيم و آنها اين صداها را بشنوند، تصور مىكنند مأموران دقيانوس براى دستگيرى آنها آمدهاند و ترسناك مىشوند.
شاه و مردم همان جا توقف كردند، تمليخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تمليخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را كه تو را از گزند دقيانوس حفظ كرد و به سلامتى آمدى.
👇👇👇
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
#قصه های قرآن
#داستان اصحاب فیل
#قسمت4⃣
سرانجام فلاكت بار ابرهه
سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ابرهه اصابت كرد و او مجروح شد، اطرافيانش او را كمك كردند و از صحنه خارج ساختند، ولى زخم بدن او آن چنان توليد مثل كرد، كه جزء جزء و بندبند بدنش از او جدا مىشد و به زمين مىريخت، و سراسر بدنش به چرك و خون آلوده شده بود. او را با اين وضع وارد صنعاء كردند (شايد زنده ماندن او تا آن وقت، براى اين بود كه بيچارگى و ذلت او مايه عبرت ديگران شود) او را ديدند همانند جوجه پرنده، ضعيف و ناتوان شده با اين كه قبلا بلندقامت و چاق بود. او همچنان در ميان درد و رنج مىناليد، و در حالى كه بر اثر سرايت زخم، سينهاش به طرف قلبش سوراخ شده بود چشم از اين جهان فرو بست.
هنگامى كه پرندگان از طرف درياى سرخ به سوى لشگر ابرهه هجوم آوردند، حضرت عبدالله فرزند عبدالمطلب بر فراز كوه ابوقُبيس آنها را ديد، نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا ديده مىشود كه به سوى سرزمين ما مىآيد.
عبدالمطلب خرسند شد و صدا زد: اى گروه قريش به خانههاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.
اين حادثه عجيب در همان سال تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، و به قدرى مهم بود كه صداى آن در همه جا پيچيد، و اعراب آن سال را عام الفيل (سال فيل) ناميدند.
پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خداوند اين ماجرا را به صورت فشرده با نزول سوره فيل (صد و پنجمين سوره قرآن) در مكه نازل كرد:
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ - اَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ - وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ - تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ - فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ؛
آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشكر ابرهه) چه كرد؟ آيا نقشه آنها را در تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگان را گروه گروه فرستاد، كه با سنگهاى ريز سجيل (سنگى كه نه همچون گِل، سست است و نه همچون سنگ، سخت است) آنها را هدف قرارمىدادند، به طورى كه سرانجام آنها را همچون كاه خوردهشده (و متلاشى) قرار داد.
اين بود سرنوشت كسى كه نعره مغرورانهاش گوش فلك را كر كرده بود، آن چنان او و لشگرش متلاشى شدند كه در تاريخ بى نظير بود، به تعبير قرآن مانند عَصْف مَأكُول (كاه خورده شده) گشتند.
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀آنچه بعد از کربلا گذشت
#قسمت4⃣5⃣
سید(رحمه الله علیه) گفت: ابن لهیعه (بر وزن سفینه نامش عبدالله قاضی مصر بود و از معتبرترینِ اهل سنت است) از ابی الاسود محمد بن عبدالرحمن روایت کرده است که گفت: رأس الجالوت مرا دید و گفت: میان من و داود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا ببینند تعظیم میکنند، اما شما میان فرزند پیغمبرتان و خود آن بزرگوار یک پدر فاصله است. او را کشتید؟
و از زینالعابدین(علیه السلام) روایت است که: چون سر مبارک حسین(علیه السلام) را نزد یزید بردند مجلس شرب آماده میساخت و آن سر را پیش روی خود میگذاشت و در حضور او شراب میخورد. روزی سفیر پادشاه روم در مجلس آمد و او از اشراف و بزرگان روم بود گفت: ای پاشاده عرب این سر کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چکار؟ گفت: چون به کشور خود بازگردم شاه مرا از هر چیز که دیده باشم بپرسد، خواستم خبر این سر را نیز بدانم و بگویم تا در شادی و سرور با تو شریک شود.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب است. رومی گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا(صل اللهرعلیه واله وسلم) ترسا گفت: بیزارم از تو و دین تو، دین من بهتر از دین شماست. پدرم از نبیرگان داود است و میان من و او پدران بسیار است، ترسایان مرا بزرگ دارند و خاک پای مرا به تبرّک برند و شما فرزند دختر پیغمبرتان را میکشید با اینکه یک مادر در میان است پس این چه دین است که شما دارید!
آنگاه گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیدی؟ یزید گفت: بگوی تا بشنوم. گفت: میان عمّان و چین دریایی است پهن، یکسال راه است و در آن دریا زمین معمور نیست مگر جزیرهای آباد در میان آب است هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ که شهری در زمین بدان بزرگی نیست و از آنجا یاقوت و کافور آرند و درختان آن عود و عنبر است و ساکنان آن دین عیسی(علیه السلام) دارند و جز پادشاه نصاری را در آنجا تصرّف نیست و کلیسا بسیار بدانجاست، بزرگتر از همه کلیسای حافر است175 و در محراب آن حقّهای آویخته است زرّین و سُمّی در آن است گویند این سُمّ آن خر است که عیسی(علیه السلام) وقتی بر آن سوار شد، و گرد آن حقّه را به دیبا آراستهاند و هر سال گروهی ترسا به زیارت آن روند و بر گِرد آن طواف میکنند و میبوسند و در آنجا حاجتها از خدای خواهند.
با سُمّ خری که آن را سمّ خر عیسی(علیه السلام) پندارند چنین کنند، شما دخترزاده پیغمبرتان را میکشید چو شوم مردماید شما و چه نامبارک دینی است دین شما.
یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در کشور خود رسوا نکند، چون ترسا دریافت گفت:
کشتن من میخواهی؟ یزید گفت: آری. گفت: بدانکه دوش پیغمبر شما را در خواب دیدم میگفت: ای نصرانی تو اهل بهشتی و از سخن او مرا شگفت آمد، «اَشهَدُ اَن لااِله اِلاّ اللهُ وَاَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولَ الله(صل الله علیه واله وسلم)» و برجست آن سر مطهر را به سینه چسبانید و میبوسید و میگریست تا کشته شد. رضوانالله علیه.
🌸نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه بعد از کربلا گذشت
#قسمت4⃣7⃣
و باز آهنگ خدمت عبدالملک نمودم و به او خبر رسیده بود که آن مال از دست من بشده است چند روز بر در سرای او بودم اذن دخول نداد پس نزد معلم فرزند او نشستم یکی از پسران او را تعلیم میداد که: چون بر امیرالمؤمنین درآید چه بگوید؟ و با آن معلم گفتم: هر اندازه امید داری عبدالملک تو را صلت دهد من به تو دهم به شرط آنکه به این پسر بیاموزی که چون بر امیرالمؤمنین درآید و او را از حاجتش پرسد بگوید حاجت من آن است که از زهری راضی بشوی. آن کار کرد و پسر را آن سخن بیاموخت و او نزد عبدالملک بگفت و عبدالملک بخندید و پرسید: زهری کجاست؟ گفت: بر در سرای است مرا اذن داد و داخل شدم و پیش روی او بایستادم گفتم: یا امیرالمؤمنین حدیث کرد مرا سعید بن مسیّب از ابی هُریره از پیغمبر(صل الله علیه واله وسلم) که می فرمایند: «لایَلدَغ المؤمِنُ مِن جُحرٍ مَرّتین» یعنی مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
مؤلف گوید: مَصیصَه (بر وزن شریفه به تخفیف هر دو صاد یا به تشدید صاد اول) شهری است بر کنار جیحان در مرز شام میان انطاکیه و کشور روم است و از جاهایی است که مسلمانان در قدیم مرزداران مینشانیدند. و مصیصه نیز از قرای دمشق است نزدیک باب لَهیَا جایی بر دروازة دمشق. و در این حدیث زهری مقصود جای اول است چون که برای مُرابَطی آمده بود. و قول عبدالملک که گوید: من و تو در این حدیث مُنفردیم یعنی دیگری غیر ما آن را روایت نکرد. چون یکی از دو معنی غریب در اصطلاح اهل حدیث آن است که متن آن را یک نفر نقل کند.
مترجم گوید: نظیر این سؤال را هشام از امام محمدباقر(علیه السلام) کرد به روایت سابقه و چون به روایت مختلف نقل شده است احتمال کذب در آن بعید است. و تعجب خلفا از این بود که چگونه آوازة قتل امیرالمؤمنین یا حسین(علیه السلام) در اَفواه افتاد در بیتالمقدس یا شهر دیگر پیش از آنکه به وسایل آن زمان رسیدن خبر ممکن باشد و از هر عالمی استفسار میکردند.
شیخ ابوالقاسم جعفر بن قُولَوَیه قمی از زُهَری روایت کرده است که: چون حسین(علیه السلام) کشته شد سنگی در بیتالمقدس نماند مگر زیر آن خون سرخ تازه یافتند.
و هم او از حارث اَعور روایت کرده است که: علی بن ابیطالب(علیه السلام) می فرماید: پدر و مادرم فدای حسین(علیه السلام) که پشت کوفه کشته میشود و به خدا قسم گویی میبینم حیوانات صحرایی از هر نوع بر قبر او گردن کشیده میگریند و شبها شیون میکنند تا صبح و چون چنین شد شما هم جفا نکنید.
و از زُرارَه روایت است که حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: ای زُرارَه آسمان بر حسین(علیه السلام) چهل روز خون گریست و زمین چهل روز گریه کرد به اینکه سیاه و تاریک شد و خورشید چهل روز گریست به مُنکَسِف شدن و سرخ گشتن (تفسیر چهل روز کُسُوف بیاید ان شاءالله) و کوهها پاره شد و از هم بریخت و دریاها شکافته شد و فرشتگان چهل روز گریستند و هیچ زن از ما خضاب نکرد و روغن بهکار نبرد و سرمه نکشید و سر شانه نکرد تا سر عبیدالله بن زیاد ـ لعنه الله ـ را بیاوردند و پس از آن پیوسته اشک میریختیم و جدّم هرگاه یاد او میکرد میگریست تا محاسن او به آب دیده تر میشد و هر کس گریة او را میدید از سوز دل اشک میریخت و فرشتگان که نزدیک قبر او هستند گریه میکنند.
تا اینکه گفت: هیچ چشمی و اشکی محبوبتر نیست نزد خداوند از آن چشم که بر او اشک ریزد و هیچ کس بر او گریه نکرد مگر فاطمه(سلام الله علیها) و پیغمبر خدا(صل الله علیه واله) را خوشنود ساخت و حق ما را ادا کرد.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#آنچه بعد از کربلا گذشت
#قسمت4⃣8⃣
در شیون کردن جنّیان بر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)
ابن قولویه روایت کرده است از میثمی که: سه تن کوفی به آهنگ یاری حسین(علیه السلام) بیرون شدند در دهی که شاهی نام داشت فرود آمدند. دو نفر دیدند یکی پیر و دیگری جوان و سلام کردند پیر گفت: من مردی از جنّیانم و این برادرزاده من است، خواست یاری این مظلوم کند و من چیزی به خاطرم میرسد. جوانان انسی گفتند: آن چیست؟ گفت: بپرّم و خبر او را برای شما بیاورم تا با بصیرت بروید. گفتند: نیکو رأیی است. گفت: آن روز و شب غائب گشت و فردا بیامد آوازی شنیدند و کس را ندیدند میگفت:
وَاللهِ ما جِئتُکُم حَتّی بَصُرَت بِه بِالطَّفِّ مَنعَفِرَ الخَدَّینِ مَنحُورا
وَ حَولَهُ فِتیَةٌ تُدمِی نُحُورُهُم مِثلُ المصابِیحِ یُطفون الدُّجی نُورا
وَ قَد حَثَثتُ قُلوصی کی اُصادِقَهُم مِن قَبلِ اَن تَتَلاقََی الخُرَّد الحورا
فَعاقَبَنی قَدَرٌ وَاللهُ
بالِغٌه وکانَ امراً قَضاهُ اللهُ مقدُورا
کانَ الحُسَین سِراجاً یُستَضاءُ به اَللهُ یَعلَمُ اَنِّی لَم اَقُل زورا
مُجاوراً لِرسولِ اللهِ فی غُرَفٍ وَلِلوَصِیِّ وَ لِلطیّارِ مَسرورا
یکی از آن جوانان انسی جواب داد:
اِذهَب فَلازال قَبرٌ اَنتَ ساکِنُه اِلَی القِیمَةِ یُسقَی الغَیثَ مَمطورا
وَ قَد سَلَکتَ سَبیلاً کُنتَ سالِکَه وَ قَد شَرِبْتَ بِکأسٍ کانَ مَغرُورا
وَ فِتیَةٌ فَرَّغُوا لِلِّهِ اَنفُسَهُم وَ فارَقوا المالَ و الاَحباب الدورا
سبط در تذکره گوید: مداینی از مرد مَدَنی نقل کرده است که گفت: چون حسین(علیه السلام) روانة عراق گردید من هم به امید آنکه به خدمت او برسم بیرون شدم. چون به رَبَذه رسیدم مردی دیدم نشسته گفت: یا عبدالله گویا به یاری حسین(علیه السلام) خواهی رفت؟ گفتم: آری. گفت: من نیز همین خواهم، اندکی اینجا باش که من رفیق خویش را فرستادهام اکنون بازآید و خبر بیاورد؛ پس ساعتی نگذشت که رفیقش آمد گریان، آن مرد پرسید خبر چیست؟ گفت: «والله ماجئتکم...».
«به خدا سوگند نزد شما نیامدم تا او را در طف دیدم هر دو گونهاش خاکآلوده و نَحر شده و بر گِرد او جوانانی بودند از گلویشان خون میریخت مانند چراغ بودند که از تاب رخسار تاریکی را میزدودند من شتران خویش را به شتاب راندم شاید به ایشان رسم پیش از اینکه حوران بهشتی را ملاقات کنند اما قدر الهی مانع آمد و خداوند آن را به انجام رساند امری بود خدا فرموده و مقدّر کرده.
حسین(علیه السلام) روشنی است که از او کسب نور کنند و خدا داند که من دروغ نگفتم. همسایة رسول خدا(صل الله علیه واله وسلم) در غرفهها و همسایه وصیّ او(علیه السلام) و جعفر طیار است شادان».
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀آنچه بعد از کربلا گذشت
#قسمت4⃣9⃣
فصل دوم
در فضیلت زیارت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)
مستحب است زیارت حضرت ابیعبدالله الحسین مظلوم(علیه السلام) بلکه تأکّد استحباب زیارت آن حضرت از ضروریات مذهب شیعة اثنیعشریه است چنانکه وارد شده است: «اِنَّ زِیارَتَهُ فرضٌ عَلی کُلِّ مؤمِنٍ» یعنی: زیارت آن حضرت فرض است بر هر مؤمن.
و وارد است که: زیارت او بر مرد و زن واجب است و هر کس ترک آن کند حقّ خدا و رسول را ترک کرده است بلکه ترک آن عقوق است نسبت به رسول خدا(صل الله علیه واله وسلم) و نقص ایمان و دین است و هر کس ترک آن کند بیعلّتی اهل دوزخ است.
مترجم گوید: چند حدیث در امثال این معانی وارد گردیده است و مقصود از فرض، استحباب مؤکّد است که گاهی در لسان ائمه(علیه السلام) بر آن اطلاق میشود و قرینة ارادة این معنی اجماع علماست بر عدم وجوب و اجماع آنها بیرأی معصوم محال است. و اینکه فرمود: هر کس آن را ترک کند اهل دوزخ است برای آنکه عادتاً دوستان آن حضرت و معتقدین به امامت بیعلّت ترک زیارت نکنند و اگر کسی ترک کرد عمداً بیعلّتی این عمل کاشف از سوء اعتقاد او است و از این جهت اهل دوزخ است. و خود ما اگر بشنویم مسافری از آشنایان ما برای شغلی به کربلا رفت و چند روز بماند و اصلاً به زیارت نرفت یقین دانیم که در ایمان وی نقصی است؛ بلکه با ائمّة دیگر نیز.
و پارهای اعمال مستحب است که تهاون به آن در عادت کاشف از بیایمانی است.
حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) با محمد بن مسلم می فرماید: شیعیان ما را امر کنید به زیارت قبر حسین بن علی(علیه السلام) که آمدن نزد قبر او بر هر مؤمن من که اقرار به امامت او دارد واجب است از خدای تعالی.
و امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرمایند: اگر یکی از شما همة روزگار عمر خود حج گزارد و زیارت حسین(علیه السلام) نکند، حقی از حقوق رسول خدا را ترک کرده است؛ چون حق حسین(علیه السلام) از خدای تعالی واجب است بر هر مسلمان.
و فرمود: آن کس که به زیارت قبر حسین(علیه السلام) نرود و خویشتن را از شیعة ما پندارد در حقیقت از شیعة ما نیست و اگر بهشتی باشد در آنجا میهمان اهل بهشت است.
و با ابان بن تَغلِب فرمود: ای ابان کی به زیارت قبر حسین(علیه السلام) رفتی؟ گفتم: بسیار زمان است که نرفتهام. فرمود: سبحان ربیالعظیم و بحمده؛ تو از رئیسان شیعه باشی و به زیارت حسین(علیه السلام) نروی، هر کس که زیارت او کند خدای تعالی به هر گام حسنهای برای او نویسد و به هر گام گناهی محو کند و گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🥀آنچه بعد از کربلا گذشت
#قسمت4⃣0⃣1⃣
در کتاب بشارةالمصطفی از اعمش از عطیّه عوفی194 است گفت: با جابر بن عبدالله انصاری به زیارت قبر حسین(علیه السلام) رفتیم چون به کربلا رسیدیم جابر نزدیک شطّ فرات شد و غسل کرد و قطیفه به کمر بست و قطیفه دیگر بر دوش افکند آنگاه کیسه بگشود در آن سُعد195 بود بر تن خود بپاشید و هیچ گام برنداشت مگر ذکر خدا کرد تا نزدیک قبر رسید. با من گفت: مرا به قبر رسان که آن را مَسّ کنم، رسانیدم. پس بیهوش بر قبر بیفتاد. من آب بر او ریختم تا به هوش آمد و سه بار گفت: یا حسین، آنگاه گفت: دوست جواب دوستش را نمیدهد؟ باز گفت: چگونه جواب دهی که خون از رگهای گردن تو بر آغوش و شانهات فرو ریخت و میان سر و تنت جدایی افتاد. من شهادت میدهم که تو فرزند بهترین پیغمبران و مولای مؤمنان حلیف تقوی و پرهیزگاری و از زادة هادیان پنجم اصحاب کساء و فرزند بزرگتر نُقباء مهین سروران و سیدة زنانی، چرا نباشی که دست سیدالمرسلین تو را پرورید و در دامن پرهیزگاری ببالیدی و از پستان ایمان شیر خوردی و به اسلام از شیر باز گرفته شدی در زندگی پاک و در مردن پاک اما دل مؤمنان در فراق تو بسوخت و شک ندارند که تو زندهای و سلام و خوشنودی خدا تو را باد.
و شهادت میدهم که قصّه و داستان تو مانند یحیی بن زکریّا بود. آنگاه به اطراف قبر توجه کرد و گفت: سلام بر شما ای ارواحی که در نواحی قبر حسین منزل کردید و در خرگاه او شتر خود را خوابانیدید. شهادت میدهم که شما نماز برپا داشتید و زکات دادید و امر به معروف و نهی از منکر کردید و با ملحدان جهاد نمودید و خدای را عبادت کردید تا مرگ شما را فرا رسید به آن کسی سوگند که محمد(صل الله علیه واله وسلم) را به راستی فرستاد ما با شما شریک بودیم در آنچه داخل آن شدید.
عطیّه گفت: من با او گفتم: ما با ایشان چگونه شریک باشیم که در فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نزدیم و این مردم میان سر و تنشان جدایی افتاد و فرزندان ایشان (یتیم شدند) و زنان بیوه گشتند.
گفت: ای عطیّه از حبیب خود رسولالله شنیدم میگفت: هر کس قومی را دوست دارد، با آنها محشور شود و هر کس عمل قومی را دوست دارد، در آن عمل با آنها شریک باشد. سوگند به آن کس که محمد(صل الله علیه واله وسلم) را به راستی فرستاد نیّت من و اصحاب من همان است که حسین و اصحاب او بر آن نیت درگذشتند. مرا سوی خانههای کوفه برید.
و چون به نیمة راه رسیدیم گفت: ای عطیّه تو را وصیت کنم و گمان ندارم پس از این سفر به دیدار تو رسم. آل محمد(صل الله علیه واله وسلم) را دوست دار که دوستداشتنیاند و دشمن آل محمد(صل الله علیه واله وسلم) را دشمنگیر که دشمنگرفتنیاند اگرچه بسیار روزه باشند و با دوستان این خاندان مهربان باش که اگر یک پای آنها بلغزد به بسیاری گناه پای دیگرشان استوار گردد به محبت آنان و عاقبت امر دوستان بهشت است و بازگشت دشمن به جهنم.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴