«🤍ـ🍃»
بسمربعلـے‹؏›|✯
درسرمشعلهکشدشوقتماشاینجف
نیستبرلـوحدلـمغیرالفـباینجف...
🤍¦↫#السلامعلیڪیاامیرالمومنین
🍃¦↫#یکشنبہهاےعلوے
‹ 🆔@maktababbasdanshgar ›
[یَامَنهُوَبِمَنرَجَاهُکَریمُ]🌹
+ایکهنسبتبههرکسکهبه
اوامیدداشتهباشدکریماست:)
#خدا_جانم
•﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
۱۱۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... به مزار عباس
۱۱۶ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍بخش دوم
محبت شهید به برادران
... به رضا گفتم: «شهید عباس دانشگر رو میشناسی؟»
گفت: «اسمش رو شنیدهم.»
گفتم: «مزارش سمنانه. خیلی مشکلگشایی میکنه. من پیش اون رفتم. تو هم نذر کن یه هدیۀ معنوی بهنیت شهید انجام بده. برای دُز دوم واکسنت دوباره مراجعه کن و من هم الان سر مزار شهید عباس میرم و زیارت عاشورا میخونم.»
بعد از دو روز، رضا هم مشکل واکنسش حل شد و راهی شد. ولی سعید که از قبل آمدنش قطعی شده بود، در لحظۀ آخر به او گفتند ویزایت صادر نمیشود. حتی بلیت سفر را خریده بود. او هم که تعریفهای عباس را از من شنیده بود، صبح روز آخر به من زنگ زد و گفت: «فقط تا بعدازظهر وقت دارم و اگر ویزام صادر نشه، نمیتونم راهی شم و بلیتم باطل میشه.» اگر میشه یه بسته شیرینی بگیر و برو پیش عباس و بین بچههای امامزاده و دیگران شیرینی رو پخش کن.» همین کار را کردم و ظهر نشده زنگ زد که امضای ویزایش درست شده است.
هر سه بهلطف خدای مهربان و نگاه ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و برکت دعای این شهید در سالی که خیلی از عاشقان از این سفر جا ماندند، راهی کربلا شدیم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
'بـرگہۍامتحـٰان📄'
سرکلاساستادازدانشجویانپرسید:
اینروزهاشهدایزیادیروپیدامیکننو میارنایران...
بهنظرنتونکارخوبیه؟
کیاموافقن؟۱نفر
کیامخالف؟همهبهجز۱نفر
دانشجویانمخالفبودن
بعضیهامیگفتن:کارناپسندیه....نباید بیارن...
بعضیهامیگفتن:ولموننمیکنن ...گیر دادنبهچهارتااستخوووون... ملتدیوونن
بعضیهامیگفتن:آدمیادبدبختیاشمیفته
تااینکهاستاددرسروشروعکردولی خبریازبرگههایامتحانجلسهیقبلنبود...
همهیسراغبرگههارومیگرفتند.
ولیاستادجوابنمیداد...
یکیازدانشجویانباعصبانیتگفت:
استادبرگههامونروچیکارکردی
شمامسئولبرگههایمابودی
استادرویتختهیکلاسنوشت:من مسئولبرگههایشماهستم...
استادگفت:منبرگههاتونروگمکردمو نمیدونمکجاگذاشتم؟
همهیدانشجویانشاکیشدن.
استادگفت:چرابرگههاتونرومیخواین؟
گفتند:چونواسشونزحمت کشیدیم،درسخوندیم،هزینهدادیم،
زمانصرفکردیم...
هرچیکهدانشجویانمیگفتنداستادروی تختهمینوشت...
استادگفت:برگههایشماروتویکلاس بغلیگمکردمهرکیمیتونهبرهپیداشونکنه
یکیازدانشجویانرفتوبعدازچنددقیقهبا برگههابرگشت ...
استادبرگههاروگرفتوتیکهتیکهکرد.
صدایدانشجویانبلندشد.
استادگفت:الاندیگهبرگههاتونرو نمیخواین!چونتیکهتیکهشدن!
دانشجویانگفتن:استادبرگههارو میچسبونیم.
برگههاروبهدانشجویاندادوگفت تنهاکسیکهموافقبـود . .
فرزندشھیدیبودڪهسالھامنتظربابـاشبودシ💔!'
#شایدبصیرتی #ٺݪـݩـگࢪآݩـہ
هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
🎙 #کلیپ_صوتی | سرمشق فاطمی
🏴 رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن شهادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها، کلیپ صوتی «#سرمشق_فاطمی» را منتشر میکند.
🎧 بشنوید👇
-
حضرت مآدر!
دستم را به پرچمت میگیرم
شبیه رزمندهها..
که دلشان گرم بود به سربند یازهرا(س)
+گرمای دست مادر گرم میکند یخِ دنیارا..♥️
-فاطمیه-
#مابچههایمادرپهلوشکستهایم
📸 #تصاویر_ارسالی
🔶هفته بسیج بر بسیجیان عزیز مبارک باد!
٫٫به مناسبت هفته بسیج خانم صابری مسئول خانه قرآن شهید دانشگر با دانش آموزان دبستان دخترانه نوید شهر کلمه دیدار کرد و ضمن معرفی شهید والا مقام به دانش آموزان هدایایی از طرف خانواده شهید به دانش آموزان تقدیم کردند.
خانه قرآن شهید دانشگر
پایگاه مقاومت ام کلثوم شهر کلمه
حوزه حضرت رقیه (س)بخش بوشکان
ناحیه جوادالئمه(ع) شهرستان دشتستان
سپاه امام صادق (ع)استان :بوشهر
#بیادرفیق_شهیدم
#شادی_روح_شهدا_صلوات
📸 #تصاویر_ارسالی
🌷زیارت نیابتی
به یاد رفیق شهیدم
گلزار شهدای کاشان مزار شهید گمنام🕊
#بهنیابتازرفیقشهیدم
#شهید_عباس_دانشگر
🔰امام خامنهای مدظلهالعالی:
بسیج یک فرهنگ است، بسیج یک گفتمان است، بسیج یک تفکّر است. این تفکّر چیست؟ این فرهنگ چیست؟ این فرهنگ عبارت است از خدمت بیتظاهر و بیتوقّع به اجتماع و به کشور ...
#هفته_بسیج
═•ஜ🍃ஜ•═
عباس کلاس اول یا دوم ابتدایی بود که برای زیارت حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با خانواده به مشهد مقدس رفتیم. از مسافرخانه ای که در آن اقامت داشتیم تا حرم، نزدیک به یک کیلومتر فاصله بود. برای رسیدن به حرم، باید از کوچه های پیچ در پیچ می گذشتیم و بعد از طی مسیری طولانی به حرم می رسیدیم. روز آخر به فرزندانم، عباس و مهدی و علیرضا گفتم بیاید برای زیارت وداع با هم به حرم برویم. به حرم که رسیدیم، کفش ها را یک جا به کفشداری تحویل دادیم و محلی را مشخص کردیم و قرار شد که نیم ساعت بعد همه دوباره آنجا جمع شویم. نیم ساعت گذشت و به محل قرار برگشتم اما عباس نیامده بود. با علیرضا و مهدی هر چه در حرم گشتیم، خبری از اون بود. به واحد گمشده ها رفتم و مشخصات عباس را دادم. یک ساعتی گذشت. از پیدا کردنش در حرم نا امید شدم. برگشتیم به مسافرخانه و در کمال تعجب دیدم که عباس در اتاق است! تعجبم از این بود که در آن سن کم، چطورپا برهنه و تنها، راه مسافرخانه را از میان کوچه های پیچ درپیچ پیدا کرده است. ذکاوتش را ستودم.
🖇به نقل از ↓
″ پدر بزرگوار شهید ″
📌برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت، فصل۱ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم