فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| خاطره شنیدنی آیت الله رئیسی از حضور شهید سلیمانی در حرم مطهر امام رضا علیه السلام
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کردستان بودیم، منطقه عملیاتی کربلای ١٠، زمین از برف سفید پوش شده بود و هوا سرد. داخل چادر زندگی می کردیم و چادرها برای در امان ماندن از دید دشمن (کوموله و دمکرات، عراقی ها، مزدوران محلی) در شکاف و دامنه های ارتفاعات زده شده بود، روی چادرها چند لایه پلاستیک کشیده بودیم تا هم از گزند سرما در امان باشیم و هم آب باران و برف به داخل چادر نفوذ نکند، کف چادر هم چند لایه پلاسیتک کشیده بودیم تا هم پایمان یخ نزند و هم آب باران از زیر آن عبور کند.
🌷بعضی شب ها به خوبی عبور آب را زیر پاهامون احساس می کردیم. کار به جایی رسید که شیب داخل چادر رو به سمت وسط چادر درست کردیم طوری که یه جوی کوچک از وسط چادر می گذشت، چراغ والر رو روشن می کردیم و کنار جوی داخل چادر می نشستیم و دلمون رو روانه زاینده رود اصفهان می کردیم. کیسه های خواب رو کسی جمع نمی کرد، هر کی از نگهبانی که برمی گشت مستقیم می رفت داخل کیسه خواب تا کمی گرم بشه.
🌷نگهبانی یعنی سردی کشیدن با دلهره از نشستن یک تیر توی پیشانى. یک ساعت بدون حرکت یک جا نشستن و به ارتفاعات اطراف خیره شدن. گاهی اسلحه اونقدر یخ می کرد که وقتی از نگهبانی برمی گشتیم می گذاشتیم کنار چراغ والر تا یخ هاش آب بشه. بیشتر بچه ها سرما خورده بودند، اما تحمل بچه ها فرق می کرد. غروب که می شده به دلهره عجیبی دچار می شدیم، شدت سرما زیادتر می شد! و تعداد سنگرهای نگهبانی زیادتر می شد! و ساعات نگهبانی بیشتر.
🌷بیماری بچه ها، سرمای شدید، رعایت سکوت در شب، دید کم، حساس بودن (اغلب مزدوران محلی با توجه به شناخت و مأنوس بودن با شرایط آب و هوا این ایام به ما حمله می کردند.) چند شب پشت سر هم اتفاق افتاد که برای نگهبانی بیدارمون نکردن، فکر کردیم حتما پاسبخش ها خوابشون برده، صداشو در نیاوردیم که زیرآب کسی نخوره و ما توی کیسه خواب های گرم، راحت می خوابیدیم. اما کم کم برای همه سئوال شد. سه تا پاسبخش داشتیم هر چى سئوال کردیم یه جوری ما رو می پیچوندن و جواب درستی نمی دادند.
🌷یکی ار بچه ها حالش خیلی بد شد، بدجور سرما خورد، خیلی به حالش غبطه می خوردیم که ایکاش جای اون بودیم و چند شب از نگهبانی معاف می شدیم و...! یکی ار پاسبخش ها وقتی حرف های ما رو شنید دیگه طاقت نیاورد گفت: بچه ها برای شفای حسن دعا کنید. بعد زد زیر گریه گفت: به خدا، هر وقت حسن علائم بیماری رو در چهره یکی از شما می دید، ما رو قسم می داد که شما رو بیدار نکنیم او به جای شما نگهبانی می داد و ما رو قسم داده به شما نگیم.
🌷آن شب از خودمون خجالت کشیدیم، ما کجا و حسن کجا؟! امروز یه چیزی می گم و یه چیزی شما می شنوید نگهبانی پشت سر هم اون هم توی اون هوا و توی اون موقعیت کار همه نبود، کار حسن بود که امروز او پیش ما نیست، کار غواص شهید حسن منصوری بود که در عملیات کربلای چهار آسمون شهادت را گرم کرد.
#غواص_شهید
#شهيد_حسن_منصورى♥️
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_صلوات
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
28.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| بدون تعارف با امام جمعه اهل سنت پاوه
از بازگویی خاطرات مبارزه با ضد انقلاب تا نقش تاثیرگذار ماموستا ملاقادر در ایجاد وحدت میان مسلمانان
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
من یادمه ما هروقت میرفتیم حرم امام رضا (ع)(محمد صحن اسمائیل طلا رو خیلی دوست داشت) جای خاصی رو داشتیم.
بهش میگفتیم ما همه اینجا می شینیم وقتی می دید ما کجا نشستیم بعد می رفت شروع می کرد #طواف کردن به قول خودش ،کیفیت زیارتش تو حرم امام رضا(ع) همیشه به این حالت بود.
آنقدر دور حرم تو حیاط ها می چرخید
یه موقع ده دور ،هفت دور .
طوری که پاهاش درد می گرفت شاید
ساعت ها طول میکشید و من همیشه می گفتم این چه وضع زیارت کردنه؟!
بشین یه جا دعا بخون، نماز بخون
بهش میگفتم که چیکار میکنی؟
می گفت: من آنقدر دور آقا می گردم تا آقا خودش به من بگه حالا بسه حالا اینجا بشین و با من حرف بزن و بعد می شینم حرفامو می زنم
راوی: مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مدافع وطن سروان علیرضا باغبان زاده شهید انتخابات ۱۴۰۰
#شهید_حفا_ناجا🍃
#شهید_علیرضا_باغبان_زاده
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
یکی از فرماندهان #حزب_دموکرات روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو، در همین شهر مریوان با #فقر دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند.😔 احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود.
درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. »😊 زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان #حقوق می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... »
راوی سردار مجتبی عسگری
#حاج_احمد_متوسلیان ❤️
#احمد_زنده_است
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آخرین بار که میخواست به خاش برود، برایش مثل همیشه آینه و آب و قرآن توی سینی گذاشتم و گفتم بیا مادر از زیر قرآن رد شو و برو. پسرم هردو ماه که در مرز بود، 6 روز برای دیدار ما میآمد، این بار که راهیش کردم جور دیگری بود اما نمیدانستم آخرین دیدارمان است.
پسرم را که اشرار به همراه تعدادی دیگر از همرزمانش به پاکستان منتقل کردند. خبر آوردند و گفتند قرار است اسرا مبادله شوند، اما سر جوانهای ما را بریدند و پیکرشان را فرستادند و سرهای بیبدن آنها را در جاده رها کردند. او میگوید: هنوز بعد از 29 سال، از درد و رنجی که پسرم هنگام سر بریدن کشیده، آرام و قرار ندارم. میدانم مرزبانان دارای جایگاه رفیعی هستند اما من مادرم و داغدار.
شهید علی اصغر فرهادی از مرزبانان نیروی انتظامی در خاش سوم تیرماه 1371 در درگیری با تروریست ها ربوده و به پاکستان منتقل و در آنجا سر از بدنش جدا کرده و او را به شهادت رساندند
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهید_علی_اصغر_فرهادی🌹
#شهیدناجا #شهیدمرزبان #شهیدگمنام
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نیروهای حشدالشعبی بود.
شعر سروده ی خودش را که برای شهید سلیمانی خواند، از او پرسیدم: حاج قاسم را در یک جمله تعریف کن...
با صدای بلند فریاد زد:
« حاج قاسم، عباس العراق...»
#مردمیدان
#علمدار_جبهه_مقاومت
#سردارشهید_قاسم_سلیمانی
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
می خواست برود خدمت سربازی که پسرخاله ام برایش پیغام فرستاد: دفترچه اعزامت را به دستم برسان تا کارهایت را ردیف کنم بیایی تهران. اینجا توی سپاه پیش خودم خدمت کن. پسرخاله ام از فرماندهان دوران دفاع مقدس بود. در تهران مسؤولیت داشت و به راحتی می توانست این کار را انجام بدهد. با این وجود ناصر قبول نکرد. می خواست خدمت اش خالصانه و بدون استفاده از پارتی باشد.
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_ناصرالدین_سیدین💐
#شهادت_را_به_بهاء_میدهند🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام #سادات بلند شد.
گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم #مرخصی و تا عصر برمیگردم.
بی مقدمه گفت: نه! نمیشه!
گفتم: رفیقم منتظر منه.
دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای #سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود.
عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم:
"شکایت شما رو به مادرم میکنم"
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟"
به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.
بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر.
گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ی او، خودم هم بغضم گرفت.
راوی : سید احمد نواب
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه
📚کتاب یا زهرا اثر گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
55.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید| مستند ملازمان حرم. روایت همسر و فرزندان شهید مدافع حرم #موسی_رجبی
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
کومله ، میخواست کاری کنه که سرهنگ از مهاباد بره . واسه همین نوازادش رو دزدیدند و سر از تنش جدا کردند !
بعد ، پیکر نوزاد رو همراه با نامه ای فرستادند در خونه اش !
سرهنگ تا پیکر بی سر نوزادش رو دید با چشمانی اشکبار گفت :
خدایا قربانی (اصغرم ) را قبول کن !
بعد ، صداشو صاف کرد و گفت ؛
ضد انقلاب بداند ، یک قدم هم عقب نشینی نخواهم کرد !
برگرفته از :کتاب
"سرداران بی سر" صفحه ۲۵
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani