eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
999 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
سید ابراهیم میگفت: یه روز که حاجی اومده بودن مقر مهدی خواب بود بیدارش کردم گفتم: حاجی اومدن، سراسیمه خودشو رسوند و عکس گرفتیم. پریشانی موهای شهید صابری هم بخاطر تازه بیدار شدن ایشون از خواب هستش. 🌷
یوسف اصلا کاری به کار من نداشت. نه به غذا ایراد می‌گرفت و نه به کار خانه...[🙂] ولی من خودم خیلی منظم بودم، چون زندگی‌ام را خیلی دوست داشتم...[💞] گاهی می‌گفت: " تو چرا این‌جوری هستی؟ چه‌قدر به این کارها اهمیت میدی؟ هرچی شد می‌خوریم دیگه"...[😅] بارها ازش پرسیده بودم: " چی دوست داری برات بپزم؟" ...[🍝] می‌خندید و می‌گفت:"غذا! فقط غذا." ...[😋] یادم نیست یک بار گفته باشد فلان غذا. همیشه هم سفارش می‌کرد "یک جور غذا درست کن." ..... 🎤روای همسر شهید یوسف کلاهدوز
هر كس كتاب تحريرالوسيله امام را داشت ده سال زنداني مي‌شد و اين را من مي‌دانستم مأمورين ساواك توي كتاب‌خانه بازرسي مي‌كردند و حاج آقا هم نشسته بود من هم بودم همه كتاب‌ها را جلد، جلد برمي‌داشتند تا رسيدند به كتاب تحريرالوسيله كه جلد سرمه‌اي رنگ داشت و روي آن هم نوشته بود تحريرالوسيله اين‌ها تشخيص نمي‌دادند كه اين كتاب چيست؟ يك از آن‌ها كتاب را ورق زد و گفت اين چيه؟ من ديدم حاج آقا جواب نميدهند فوري گفتم؛ ‌اين رساله عربي است گفت آهان و آن را گذاشت زمين و بعد رفت اين ماجرا بي‌شعوري مأموران ساواك را معلوم مي‌ند كه ‌آن‌ها واقعاً سواد و معلوماتي نداشتند. 🎤راوی: فرزند شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 آقاي غيوران گذرنامه حاج آقا را هم درست كرده بودند و به ايشان مي‌گفتند شما بيايد برويد مكه، چرا نمي‌رويد؟! ايشان در جواب مي‌گفتند الآن منا، عرفات و صفا بيابان‌هاي جبهه است بچه‌هاي مردم مثل گل پرپر مي‌شوند، چرا بروم مكه! اين‌جا ثوابش بيشتر است. 🎤راوی: همسر شهید سالگرد شهادت🕊 شهیدحجت الاسلام محلاتی 🌷 🌷مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani
یک بار، بین راه ماشین خراب شد‌ نزدیکی های صبح بود. آقا محمد از فرصت استفاده کرد و وضو گرفت...از ماشین پیاده شدیم. بدون اینکه چادرم رااز سرم بردارم، دورم پهن کردم و آقا محمد روی آن نماز خواند. بعد از آن روز همیشه یک تکه پارچه همراهمان داشتیم. به محض این که اذان می گفتند و ماشین توقف می کرد، سریع پیاده می شد و نمازش را می خواند. 📚: برای زین أب شهیدمدافع حرم🕊 شهید محمد بلباسی🌷 🌷مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برشی از سریال کلاه پهلوی ❌چرا باید و پوشش از زنان ایرانی گرفته شود؟ این داستانِ تازه‌ای نیست!!!
♨️نمازشبش هیچ وقت ترک نمی‌شد... 💢هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شب‌های او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. 💢 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل‌شان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشک‌ها و صدای ناله‌های او برای نماز بیدار می‌شدم.... 🎤راوی سردار معروفی
ماه رجب را خیلی دوست داشت می گفت: هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت ماه رجب است... سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود همیشه شب اول رجب منتظرش بودم می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند زنگ می زند به خانه و می گوید: این الرجبیون؟ آخرش هم توی همین ماه شهید شد! _شهیدمجیدپازوکی🌷
بار آخري كه از جبهه آمد، موي سر و صورتش بلند شده بود. به او گفتم: _«حاجي! موي سر و ريشت خيلي بلند شده، اصلاح كن». در جوابم گفت: _«مي خواهم آن را خضاب ببندم». خنديدم و گفتم: «از رنگ قرمز حنا خوشم نمي آيد». در جوابم گفت: «اين موها و ريش ها مي خواهند با سرخ خضاب بسته شوند». وقتي پيكر مطهر شهيد را برايمان آورده بودند، ريشش با خون خضاب شده بود.💔 ✍🏻به روایت همسر 🌷
اگر می‌خواست با زنی ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش : به زن نامحرم آلرژی داشت! علمدار کمیل 🌷
همیشه‌باوضوبود موقع‌شھادت‌هم‌ باوضوبود؛دقایقی‌قبل‌ازشھادتش‌ وضوگرفت‌ورو به‌من‌گفت‌:ان‌شاءالله‌ آخریش‌باشه! وآخریش‌هم‌بود ... 🌷
همراه با ستارگان آسمان شهادت درس اخلاق از شهید موحد دوست در هنگام عصبانیت خیلی گرسنه بودیم ، حاج علی مهمان ما بود و با یک راننده جدید آمده بود ، ناهار ما بسیار ساده ، کتلت و خیارشور بود. مشغول خوردن ناهار شدیم، راننده تازه کار حاجی که با ما بود کمی خجالت می‌کشید و می‌خواست که برود داخل ماشین نهارش را بخورد برادر موحددوست سریع جایی برای او باز کرد وکنار خودش نشاند و مشغول غذاخوردن شدیم. راننده حاجی یک خیارشور برداشت، خیارشور بزرگ و آبکی بود، آمد آن را از وسط نصف کند تمام آب آن پاشید به صورت شهید موحددوست ناخواسته بچه ها یک نیش خند زدند و راننده حاجی سرخ شد. شهید موحددوست متوجه شد که او خیلی خجالت کشیده است، به صورت راننده لبخندی زد و به نیش خنده دیگران اصلاً هیچ اعتنایی نکرد و صورتش را پاک کرد. راننده به صورت حاج علی نگاهی کرد ولی حاج علی برای این‌که خجالت نکشد، دستش را به نشانه دوستی فشار داد و سرش را پایین انداخت و بنا کرد به غذا خوردن و راننده هم هم آرامش پیدا کرد و به غذا خوردن ادامه داد. ◇ بعد از غذا راننده روی حاج علی را بوسید و حاج علی هم خنده ای مجدد کرد ورویش را بوسید و رفتند. 🌷