پست اینستاگرامی دختر شهید زنده و جانباز صد در صد ایران؛ سیدنور خدا موسوی:
بابام
تا بهشت #پـرواز کرد....🕊🕊🕊
همزمان با بیست و هشت صفر سالروز شهادت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) و شهادت امام علی بن موسی الرضا(ع)؛ #جانباز صد در صد ایران؛ #سید_نورخدا_موسوی به #شهـادت رسید....🕊🕊🕊
#فی_امان_الله_یا_شهید_الله
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی
#خاطرات_شهدا 🌷
💠اخلاص
🌷در باقرآبادورامین، پیرزنی زندگی میکرد که سه فرزند #جانباز داشت، که یکی از پسرانش، جانباز #قطع_نخاعی بود؛ از گردن به پایین، قطع نخاع بود و اصلاً نمیتوانست🚫 تکان بخورد. سقف خانۀ این خانواده🏚، مشکل پیدا کرده و حسابی ترک برداشته بود.
🌷به مهدی گفتم: #مهدی. بیا یه کار خیری بکنیم، بریم سقف خونۀ این خانوادۀ جانباز رو درست کنیم🛠. مهدی هم بدون تأمل گفت: من #عاشق همین کارهام😍! کِی بریم⁉️گفتم: روز #جمعه که من هم بتونم بیام. اما من این مسئله را فراموش کردم🗯.
🌷جمعه ساعت هفت و نیم صبح بود که #مهدی به من زنگ زد📞. من هم حسابی گیج خواب بودم😴. گفت: کجایی پس، چی شد برنامه⁉️گفتم: کدوم برنامه؟
🌷گفت: همون #پیرزن که گفتی بریم سقف خونهشون رو درست کنیم دیگه. من رفتم گچ گرفتم با یه نفر #ایزوگامکار هم صحبت کردم که بیاد و با هم بریم👌. وقتی این را گفت، تازه یادم افتاد که با مهدی قرار داشتم.
🌷خیلی شرمنده شده بودم😥 و با شرمندگی تمام به مهدی گفتم: حقیقتش من این موضوع رو یادم رفته بود، با خانواده قرار گذاشتم بریم #مهمونی. بدون اینکه ناراحت بشود و یا به روی خودش بیاورد گفت: پس هیچی، اشکالی نداره🚫، من #خودم میرم خودش رفت و تا عصر هم کارها را تمام کرد✅.
🌷جالب اینکه وقتی کارش تمام شده بود، آن #خانوادۀجانباز از او خواسته بودند خودش را معرفی کند و از او پرسیده بودند: اسم شما چیه❓ مهدی هم به جای اسم خودش، #اسم_من را گفته بود.تا مدتها، هر کسی به دیدن آن خانوادۀ جانباز میرفت، میگفتند: آقای #علی_رمضانی اومد اینجا و سقف خونۀ ما رو درست کرد؛ خدا خیرش بده☺️!
📚بابامهدی، زندگینامه و خاطراتی از
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_قاضیخانی
🌹🍃🌹🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و شهید #مدافع_حرم #شهید_محمدحسین_محمدخانی و #جانباز سرافراز مدافع حرم #امیرحسین_حاج_نصیری
🌴🕊💐🌺💐🕊🌴
اینجا #داروخانه نیست
این آقا هم #نسخه_پیچ یا #مسئول_فنی داروخانه نیست
اینجا #خانه است
خانه یک #عاشق_شهادت
و این آقا هم یک #جانباز است
#جانباز ....
#جانباز_شیمیائی
روایت عشق📝
در مکتب امام خمینی ره
نسل روح الله
🌹همان روزهای اول جنگ با دست بردن در شناسنامه اش به جبهه اعزام شد.
خرمشهر در محاصره بود. بخاطر همین با لنج از ماهشهر وارد خرمشهر شدند و همراه با نیروهای شهید چمران و سید مجتبی هاشمی (فداییان اسلام) در هتل کاروانسرا مستقر شدند. اسلحه و مهمات به اندازه نفرات نبود. شب ها به عراقیها میزدند و غنیمت می آورند.
🌹حسین ، با آن سن و سال کم و جثه کوچکش جسورانه تیربار ام.ژ.ث را در حال تهاجمی و با یک دست شلیک می کرد.
از آخرین مدافعان خاکریز فتح شده عملیات بدر بود همه کاری میکردن تا خط سقوط نکند و حفظ شود: خمپاره اندازی ، آرپی چی زنی و... آنقدر مقاومت کرد تا جنگ تن به تن شد. نارنجکی کنارش منفجر شد و نیمی از بدنش را مجروح شد. هنگامی که ایستاد تا شرایط دشمن را زیر نظر بگیرد گلوله مستقیم تانک کنارش نشست و ترکش نخاعش را قطع کرد.
🌹 ۱٧ سال روی تخت شمع محفل رزمنده ها بود. چه در آسایشگاه، چه در آلمان و چه در منزل محقر پدری اش گفته بود کنار ضریح حضرت مسلم بن عقیل(ع) نایب الزیاره اش باشند. در شب شهادت حضرت مسلم به همسر فداکارش گفت: دارم جایم را در بهشت می بینم
🌹اسطوره صبر و مقاومت و ایثار بود، در طول ۱٧سال هیچکس جمله ای را بعنوان شکایت یا بی قراری از او به یاد ندارد.
همیشه میگفت : دست از یاری بزرگ جانبازی انقلاب مقام معظم رهبری برندارید.
#جانباز شهید حاج حسین دخانچی
📚کتاب شهامت نامه
در تربیت دخترمان زهرا شیوههای جالبی داشت. هرگز او را تنبیه نکرد. اصلا با زدن مخالف بود. به خصوص آنکه میگفت نام مادرم حضرت زهرا (س) روی اوست.
اگر زهرا اذیت میکرد، سید فقط سکوت میکرد. همین سکوتش باعث میشد تا زهرا با اینکه خیلی بچه بود، متوجه اشتباهش بشود. بعد میرفت و از پدرش عذرخواهی میکرد. معتقد بود تنبیه باید اخلاقی باشد، تا اثر اخلاقی هم بگذارد. میگفت: باید با بچه دوست بود.
📚: علمدار
#جانباز #شهیدسید_مجتبی_علمدار🌷