#خاطرات_شهدا 💌
در مکتب سردار سلیمانی
شاگردان مکتب حاج قاسم
مدافع حرم شهید محمد هادی ذوالفقاری🌷
👈حفظ بیت المال
در راهرو لامپهایی💡 داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس 📚میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! 🤔
میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!
👆👆👆👆👆👆👆
قابل توجه برای بعضی مسئولین دنیا پرست و جاه طلب
#خـــاطرات_شهدا
#شهیدحسین_اسکندرلو🌷
در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند؛ کسی که در جمع همیشه شلوغ می کرد و دیگران را میخنداند؛ حالا آنقدر ساکت شده بود که توجه همگان را به خود جلب کرده بود. غذایش را کامل نمیخورد و با کسی حرف نمیزد، انگار که به زحمت آنجا نشسته باشد.
با خود گفتم: چرا حسین این طوری شده؟ چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت کردم تا شاید چیزی بگوید. با اینکه بسیار به من علاقمند بود، ولی هیچ حرفی نمیزد. سر سفره، عمویم با خنده گفت: حسین آقا، چه خبر شده؟ چرا غذات مونده؟ اگه علتی داره بگو تا ما هم بدونیم. تنها عکسالعمل او یک لبخند بود.....
📕 نوید شاهد
#خاطرات_شهدا
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده🌷
اصفهان بودیم ، رفتیم جلسه اخلاق آیتالله میردامادی در مسجد عبدالغفور.
محمد ارادت خاصی به ایشان داشت ، همیشه به جلسات ایشان میرفت ، ایشان در ضمن صحبتها از اوصاف یاران پیامبر (ص) گفت ،
کسانی که روزها روزه میگرفتند و شبها را به عبادت میپرداختند.
محمد بعد از جلسه گفت ،
بیا با هم شروع کنیم! ،
گفتم ، چی رو؟
گفت ، اینکه تا وقتی میتوانیم شبها رو عبادت کنیم و روزها را روزه بگیریم!
گفتم ، مگه میشه؟!
اما بعد تصمیم گرفتیم که انجام دهیم ، هفته بعد دوباره محمد را دیدم ، با هم در مورد همان قضیه صحبت کردیم.
گفت ، اولش سخت بود ، اما الآن عادی شده شبها قرآن و دعا و نماز و... ، بعد از سحری و نماز صبح هم استراحت میکنم.
کارهای محمد عجیب بود ، هر کاری که برای تهذیب نفس لازم بود انجام میداد.
شهدا تهذیب نفس را جدی میگرفتند ، ما هم باید آن را جدی بگیریم و برایش برنامه داشته باشیم !....
📕 یا زهرا ص ۸۷
#خـــاطرات_شهدا
#شهیدماشاءالله_شیخی🌷
هم توی امتحان استخدامی بانک قبول شده بوديم و هم جهاد سازندگی .
خیلی دو دل بوديم ، ماشاءالله گفت ميريم استخاره می كنيم.
دو نفری رفتيم پيش حاج غفوری برای استخاره.
اولين استخاره را برای ماشاء الله زد .
یک نگاه بهش كرد و گفت ،
تو کی هستی كه اين آيه برايت آمده ؟!
از آيه پرسيديم ، گفت ، آيه شهادت .
از ماشاءالله پرسيدم ، مگه چه نیتی كرده بودی؟
گفت ، نيت كرده بودم بروم آنجایی كه برايم عاقبت بخيری دارد ، و الان ديدم كه جهاد سازندگی بهتر از بانک است .
او در جهاد ماند تا به شهادت رسيد....
📕 ستارگان خاکی
#خـــاطرات_شهدا
سردار #شهیدمهدی_باکری🌷
برای عروسی هیچ هدیهای نگرفتیم.
فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی مون بشه؟
تمام وسایل زندگی مون دو تا موکت ، یه کمد ، یه ضبط صوت ، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود.
با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری مون رو بخریم ، نه بیشتر...
#خاطرات_شهدا
#شهیدمحمدنقی_غیورانزله🌷
نشسته بود کنار رودخانه و با خودش زمزمه میکرد ، رفتم کنارش و اشک هایش رو پاک کردم و گفتم ، التماس دعا ، چی میخوندی !؟
گفت ، روضه علی اصغر #امام_حسین (ع) .
من مثل علی اصغر شهید میشوم .
گفتم ، ای بابا تورو که خط نمی برند .
خندید و گفت ، من همین جا شهید میشوم نه خط مقدم .
گفتم ، آخه اینجا خط سومه ، نه توپ هست نه گلوله !!
باز حرف خودش رو زد و صحنه و نحوه شهادتش رو برام تعریف کرد !!
حرف هایش رو جدی نگرفتم ، خداحافظی کردم و رفتم .
چند روز بعد شهید شد ، همون جا توی خط سوم ، همان مکان و همان طور که گفته بود ،
ترکش گلوله خورده بود توی گلویش....
📕 خط عاشقی ، ج1
#خـــاطرات_شهدا
سرلشکر خلبان
#شهیدسیدعلیرضا_یاسینی🌷
با آغاز جنگ تحمیلی ، یاسینی از خلبانان خطشکن نیروی هوایی بود و در عملیات بزرگ ۱۴۰ فروندی نقش مؤثری ایفا کرد. او طی سالهای دفاع مقدس مسئولیت فرماندهی پایگاههای سوم، دهم، ششم شکاری و منطقه هوایی شیراز را بر عهده داشت. به پاس رشادتهایش، نشان فتح را از مقام معظم رهبری دریافت کرد.
بهروز یاسینی ، فرزند شهید از پیوند معنوی عمیق خود با پدر شهیدش میگوید:
در تمام مشکلات، ابتدا با پدرم مشورت میکنم؛ به مزارش میروم، با او درد دل میکنم و مطمئنم که راهحل را نشانم میدهد، چون همیشه هم مشکل برطرف میشود.
او با تأثر ادامه میدهد:
با گذشت سالها از شهادت پدرم، هنوز هم هنگام صحبت دربارهاش بغض گلویم را میگیرد و اشک در چشمانم حلقه میزند....
#خاطرات_شهدا
#شهیدعلی_فلاح🌷
مادر شهید علی فلاح برای لحظهای مکث کرد و گفت ،
آیا این راز را بگویم؟! ، از او خواستیم که بگوید برای اهل باور و یقین.
او کمی به خود لرزید ، نگاهی به آسمان کرد ، نفس عمیقش با ذکر یا صاحب الزمان (عج) عطرآگین شد و اینگونه روایت کرد:
نیمههای شب بود برای یک لحظه دیدم که علی دارد با کسی حرف میزند ؛ حواسم را جمع کردم و دیدم میگوید ،
آقا جون مادرم نمیگذاره من بیایم چه کار کنم؟ ، گریه میکرد ، جواب میگرفت و جواب میداد ؛ یک دفعه علی از جایش بلند شد و ایستاد ؛ گفتم ، چی شده؟
گفت ، مامان! مگر تو آقا را ندیدی؟.
گفتم ، نه ! جریان چیه؟!
گفت ، آقا امام زمان (عج) گفت ، علی من میروم و منتظر آمدنت هستم ؛ اگر به مادرت بگویی که من گفتم میگذارد بیایی .
با شنیدن این حرف دلم آرام گرفت و گفتم چون آقا گفته برو ، من دیگر حرفی ندارم.
نزدیک اذان صبح بود ، علی آماده شد تا به مسجد برود ؛ دقایقی بعد از رفتنش صدای اذان مسجد به گوش رسید ؛ علی برگشت و گویی به بزرگترین آرزویش رسیده است؛ با خوشحالی صبحانه خورد و به همراه دوستانش آماده شد و به پادگان آموزشی یزد رفت....
📕 ستارگان خاکی
#خـــاطرات_شهدا
#شهیدمهدی_رضاییمجد🌷
فوتبالیستی که سر از جبهه درآورد!
مهدی هم دوره امیر قلعه نویی ، صمد مرفاوی ، قنبرپور و رضا رجبی و بسیاری از چهره های مطرح دیگر فوتبال بود.
۱۵ گل برای تیم ملی جوانان زد و کاپیتان تیم ملی جوانان بود.....
#خاطرات_شهدا
رفیقشمیگفت :
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشیدرویِسـرش
توحالتِسـجدهمـیموند . .!
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد (:
شھیدمصطفیصدرزاده🌷
#خـــاطرات_شهدا
#شهیدمحمدحسن_ترابیان🌷
ترابیان در ایام مرخصی به دیدار خانواده شهدا میرفت و نسبت به فرزندان آنها حساسیت بالایی داشت.
هنگام زیارت مزار شهدا، از همسر و فرزندش فاصله میگرفت تا دل فرزندان شهدا آزرده نشود. حتی پس از بازگشت از حج، ابتدا سوغاتی فرزندان شهدا را جدا کرد و سپس هدیه خانواده خود را داد.
پدر شهید نقل میکند:
محمدحسن با وجود دلتنگی شدید برای زیارت امام رضا(ع)، به دلیل کوتاهی مرخصی و عمل به فرمان امام برای پر شدن جبههها، از این زیارت صرفنظر کرد. پس از شهادتش، پیکرش بهجای اهواز، به مشهد منتقل شد.
پدر شهید معتقد بود این انتقال اشتباه نبود، بلکه دعوت امام رضا(ع) بود که در نهایت، او را به مشهد کشاند....