پای درس عارفان شهید
در محضر سردار شهید
حاج عبدالمهدی مغفوری
باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
#دفترچه_خاطرات
می رفتیم جیرفت برای یه ماموریت
بین راه کنار یه درخت وایسادیم که صبحونه بخوریم
سریع پیاده شدیم و بساط صبحونه را ردیف کردیم و دست و صورتمان را هم توی جوی آب که از کنار درخت می رفت شستیم
اما عبدالمهدی کنار ماشین قدم می زد و ذکر میگفت
گفتم حاجی بیا زود بخوریم بریم دیرمون میشه ها
گفت شما زود بخورید بریم
گفتم پس شما چی؟
گفت من نمی خورم
گفتم چرا ؟
لبخندی زد و گفت:
اولا معلوم نیست صاحب این آب راضی باشه که ما دست و صورتمون را بشوییم یا نه
دوما من هرگز پنیر نمی خورم چون کراهت داره
وقتی سوار شدیم و راه افتادیم فقط چند تیکه نان خالی خورد
کجایند مردان الهی
شادی روحش #صلوات
🌺🌺🌺🕊🌺🌺🌺
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
#یاد_یاران روحانی شهید حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی نواب صفوی #ولادت: 1303 تهران #شهادت:
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
راه شهید ، عمل شهید
#درس_امروز👇
شجاعت و شهامت در مقابل شاه
#دفترچه_خاطرات
وقتی نواب وارد محل استقرار شاه می شود، «محمود جم» به او می گوید: «تعظیم کن.» نواب به او می گوید: «خفه شو!»
شاه می پرسد: «شما چه درسی می خوانی؟»
- نواب: «درس هستی! سیاه مشق زندگی!»
- شاه: «ما از فعالیت های شما در نجف باخبریم.»
- نواب: «برای مسلمان تکلیف شرعی او مطرح است و کربلا و نجف و تهران فرقی نمی کند.»
- شاه: «ما حاضریم هزینه ادامه تحصیل شما را بپردازیم.»
-نواب: «مردم مسلمان ما آن قدر غیرت دارند که خرج تحصیل یک سرباز امام زمان را بدهند.»
در آن ایام مدیر مسول روزنامه « مرد امروز» در نشریه خود آورده بود که من مسلمانم و فلانم، ولی به آقای بروجردی می گویم که حجاب در اسلام نیست و از این حرف ها.
نواب در مورد این مسئله با دست محکم به میز می کوبد و می گوید: «چرا در این مملکت باید کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی ندارند؟»
بعد از این ملاقات، شاه که رفتار نواب شگفت زده شده بود، به محمود جم می گوید: «نه به آخوند دیروزی، نه به سید امروزی! آن آخوند مال عهد دقیانوس بود و این سید، مثل یک افسر که با زیر دستش حرف می زند، با من صحبت می کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که این جا فرستاده بودی؟»
کجایند آخوندهای نترس و شجاع
کجایند روحانیون بی ادعا
کجایند شهیدان راه خدا
دریغ از فراموشی لاله ها
شادی روحش #صلوات
کاش بعضی ها شهامت و شجاعت را از شهدا یاد می گرفتند
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🕊🕊🕊✳️🕊🕊🕊
در مکتب شهادت
یاران خمینی ، عاشقان حسینی
راه شهدا ، عمل شهدا
#سردارشهیدعبدالمهدی_مغفوری
#دفترچه_خاطرات
با لندکروزر سپاه از ماموریت میومدم تو خیابون جلو مسجد رسیدم بهش ایستادم و بوقی زدم اومد کنار ماشین شیشه را دادم پایین و گفتم حاجی کجا
گفت می رم خونه مادر خانمم
گفتم من مسیرم همون طرفه
بیا بالا می رسونمت
گفت نه شما برو من نمیام گفتم چرا آخه؟
گفت نمیام دیگه
میدونستم که حاجی خیلی مراعات میکنه و شاید سوار نشه ولی
گفتم این ماشین سپاه هست شما هم که نیروی رسمی و کادر و پاسدار سپاهی مشکل نداره بیا بالا
گفت نه من الان در مرخصی به سر می برم و نیروی سپاه محسوب نمیشم
نمیتونم سوار ماشین #بیت_المال
بشوم اینطوری استفاده شخصی حساب میشه
هر کار کردم سوار نشد
کجایند مردان خوب خدا
کجایید ای شهیدان خدایی
روحش شاد و یادش گرامی باد
به برکت #صلوات
🌺🌺🌺🕊🌺🌺🌺
با شهدا تا شهدا
همراه سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری، باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
#دفترچه_خاطرات
رفته بود شرکت تعاونی روغن بگیره نوبتش که شده بود مسئول توزیع روغن گفته بود حاجی قابلمه ای که آوردی یه کم کثیف.هست گرد و خاک داره
برو ته فروشگاه شیر آب هست بشوی و بیا
قابلمه را گرفت و رفت و بعد یه مدت اومد
مسئول فروشگاه گفت کجا رفتی این همه وقت
گفت رفتم خونه قابلمه را شستم و برگشتم
گفته بود مرد حسابی این جا که گفتم شیر آب هست
گفته بود بله هست اما فروشگاه شرکت تعاونی هست نه مغازه شخصی
آب هم جزو #بیت_المال محسوب میشه نمیشه با آب بیت المال ظرف شخصی را شست
کجایند حافظان واقعی بیت المال
کجایند مردان بی ادعا
شادی روحش #صلوات
🌺🌺🌺🕊🌺🌺🌺
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
مدرس: استاد شهید عبدالمهدی مغفوری
عارف بالله، مخلص و معلم اخلاق،
اسوه و الگوی عرفان، باب الحوائج
گلزار شهدای کرمان،مسئول بسیج استان کرمان
#دفترچه_خاطرات
رفته بودم خونشون مشغول حساب و کتاب های سپاه بود بهش گفتم دایی شماره تلفن محل کارت را بهم میدی
گفت صبر کن الان میام
رفت و بعد از چند دقیقه اومد دیدم یه خودکار و یه برگه دستشه
شماره را نوشت بهم داد
گفتم این همه دفتر و خودکار جلوی شما کجا رفتی؟
گفت: رفتم کاغذ و خودکار خریدم
اینا مال بیت المال هست و حساب و کتاب داره نمیشه استفاده شخصی کرد
قیامت کی میخواد جواب چند میلیون آدم را بده
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🌺🌺🌺🕊🌺🌺🌺
قدم به قدم با دوست شهیدمون
#سردارشهیدحمیدرضا_جعفرزاده
حافظ واقعی بیت المال در عمل نه در حرف
#دفترچه_خاطرات
👈 دست درازی به بیت المال 🚫
یادمه یه شب زودتر از شبهای قبل آمد خانه. هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته بود که مادرخواست با ماشین همه خانواده را به یکی از زیارتگاههای نزدیک کرمان ببرد، تا هم زیارت کنیم و هم برای چند ساعت دور هم باشیم و تفریح کنیم.
حمیدرضا که خیلی خسته بود و نمی خواست روی حرف مادر حرفی زده باشد، قبول کرد.
گفت : باشه...
فقط قبل از رفتن برای چند دقیقه میرم بیرون؛ زود برمیگردم.
چند دقیقه بعد با یک تاکسی برگشت و ما را به زیارت برد. موقع برگشت ازش پرسیدم:
حمید! تو که ماشین داشتی، چرا با همون ماشین ما رو نبردی؟
گفت: شما چه طوری راضی می شوید من توی اون دنیا جواب گوی #خون_شهدا و مردم باشم؟
بنزینی که توی اون ماشین بود از پول #بیت_المال بود. دست درازی به بیت المال هم گناه داره و حق الناسه
خدا هم از هرچی بگذره از این جور چیزها نمیگذره
کجایید ای شهیدان خدایی
کجایید ای حافظان واقعی بیت المال
🌷«شهید جعفر زاده نفر اول از سمت چپ»🌷
رفیق شهیدم یادت بخیر باشید
به برکت #صلوات
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🍃
مردان بی ادعای الهی
شور آفرینان عشق
مخلصان پاک باخته
لحظه به لحظه با دوست شهیدمان سردار عشق شهید حمید عرب نژاد
#دفترچه_خاطرات
کردستان که بودیم قرار بود بریم جلوی راه کومله کمین بزنیم ساعت یک شب حرکت کردیم هوا بسیار سرد و تا زانو برف اومده بود سرما تا مغز استخوان رسیده بود رفتیم زیر یه پل کمین کردیم حمید گفت کسی حرکتی نکنه تا من دستور بدم انگشت های دستمان از سرما بی حس شده بود اون شب هرچه منتظر شدیم نیامدند و صبح برگشتیم به قرارگاه
یاد همه شهدا بخیر و نیکی باد
چه روزها و شب هایی بود در سرمای زمستان کردستان
حمید جان روحت شاد و یادت تا قیامت زنده و پاینده باد
شادی روحش #صلوات
#عشق_فقط_شهدا
🌺🌺🌺🕊🌸🌸🌸
در مکتب شهادت
پیروان واقعی ولایت
راه شهید ، عمل شهید
همراه با سردار عشق شهید
#حاج_خدا_الله_کرم
#دفترچه_خاطرات
خاطرهاي به یاد دارم که يك روز از مدرسه آمده بودم اول سال بود كتابهاي جديدي گرفته بودم كتابهارا گفت بياوريد از اول كتاب عكس شاه ، فرح و وليعهد را بريد و گفت اين عكسها حواس شما را پرت ميكند و نميتوانيد درس بخوانيد
کجایند مردان خوب خدا
درود بر روان پاک #شهدا
شادی روح امام و شهدا بویژه سردار شهید حاج خدا الله کرم #صلوات
🍃🌺🍃🕊🍃🌺🍃
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
موضوع: تنبیه نفس
معلم مربوطه: سردار شهید ابراهیم محبوب مسئول اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر
#دفترچه_خاطرات
سه روز، روزه گرفت. از او پرسیدم: چی شده؟ چرا غذا نمی خوری؟
گفت: دارم خودم را تنبیه می کنم. گفتم: مگر چکار کردی که خودت را تنبیه می کنی؟
گفت: یادت است آن روزی که بچه های تبلیغات لشکر، با دوربین، به گردان ما آمده بودند.
گفتم: خوب.
گفت: وقتی دوربین سمت من آمد، مرتب نشستم و موهایم را مرتب کردم. گفتم: خب، اشکالی دارد؟ آهی کشید و گفت: بعد ازمصاحبه فکر کردم، با خودم گفتم: ابراهیم! این مصاحبه ها را مگر چه کسی می بیند؟ آدم هایی مثل خودت. ولی با این حال، تو خودت را مرتب کردی و درست نشستی و مواظب رفتارت بودی، اما می دانی که سال هاست در مقابل دوربین خدا قرار داری و هرطور که می خواهی زندگی می کنی و هیچ وقت هم خودت را جمع و جور نکرده ای؟ این فکر مرا اذیت می کند که چرا بنده های خدا را به خدا ترجیح دادم؟
بنابراین خودم را تنبیه می کنم تا خدا از من راضی شود
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کجایند شهیدان راه خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
شادی روحش #صلوات
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
#شهید_پرویز_فروردین
🌹معاون اموزش و پرورش فیروزاباد بود. میزش را گذاشته بود پشت درب ورودی.
🌹هر مراجعه کننده ای که وارد اداره می شد تمام قد جلویش می ایستاد چه با او کار داشت چه نه…
شهادت سال۱۳۶۵ شلمچه
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
#دفترچه_خاطرات
🔅🔆کنار جاده منتظر رسیدن وسیله ای بودم تا به فیروز اباد برم, که موتوری امد. راکبش پرویز بود.
🔅🔆کمی از حال و هوای جبهه پرسید. حرف هایم که تمام شد. دیدم شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. همه ان را از حفظ خواند .
🔅🔆بارها دیده و شنیده بودم که اگر لحظه ای وقت ازاد داشته باشد یا ذکر می گوید یا عاشورا می خواند یا دعای عهد….
🔅🔆می گفت ارزو دارم اگر شده چند دقیقه حکومت امام زمان (عج)را درک کنم.
#شهید_پرویز_فروردین
کجایند شهیدان راه خدا
کجایند مردان بی ادعا
♥️عشق فقط شهدا♥️
در محضر پدران شهدا
شهید محمد مهدی خادم الشریعه
راه شهید ، عمل شهید
#دفترچه_خاطرات
پدر شهید میگوید: آخرین باری که به مرخصی آمد تمام وسایل اتاقش را یادداشت کرد، آنهایی که متعلق به سپاه بود با برچسب مشخص کرد حتی لباسهایی را که از سپاه گرفته بود توی یک کیسه گذاشت و سفارش کرد که آنها را به سپاه برگردانند.
سال ۶۰ برای خودش یک موتور خرید ولی به دلیل مشکلات امنیتی و ترور کور منافقین، کمتر از آن استفاده میکرد؛ قبل از شهادتش چنین وصیت کرد «پدر اگر شهید شدم موتورم را برای استفاده در مناطق جنگی به جبهه اهدا کنید».
#شهید که شد موتورش را فرستادیم مناطق #جنگی.
کجایند شهیدان بی ادعا
دریغ از فراموشی لاله ها
💟 عشق فقط شهدا
عشق است شهید خادم الشریعه را
💟💟💟
در محضر شهدا
#دفترچه_خاطرات
مجید می گفت: خواب مادرسادات را دیدم، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود، با رفتنش موافقت نشد، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد.
هفته ی بعد، شب آخر جورابهای همرزمانش را میشست، همرزمش به مجید گفت: حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟ گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه و فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر یا زهرا (س) به شهادت رسید.
🌷 #شهید_مجید_قربانخانی
یاد و نامش آکنده از عطر گل های بهشتی باد به برکت صلوات
♡♥️✧❥꧁🌷꧂❥✧♥️♡
سردار شهید مسعود زکی زاده
♡♥️✧❥꧁🕊꧂❥✧♥️♡
مردان بی ادعای الهی
شور آفرینان عشق
مخلصان پاک باخته
لحظه به لحظه با دوست شهیدمان سردار عشق شهید حمید عرب نژاد
#دفترچه_خاطرات
کردستان که بودیم قرار بود بریم جلوی راه کومله کمین بزنیم ساعت یک شب حرکت کردیم هوا بسیار سرد و تا زانو برف اومده بود سرما تا مغز استخوان رسیده بود رفتیم زیر یه پل کمین کردیم حمید گفت کسی حرکتی نکنه تا من دستور بدم انگشت های دستمان از سرما بی حس شده بود اون شب هرچه منتظر شدیم نیامدند و صبح برگشتیم به قرارگاه
یاد همه شهدا بخیر و نیکی باد
چه روزها و شب هایی بود در سرمای زمستان کردستان
حمید جان روحت شاد و یادت تا قیامت زنده و پاینده باد
شادی روحش #صلوات
#عشق_فقط_شهدا
🌺🌺🌺🕊🌸🌸🌸
یاد و خاطره شهدای عزیز عملیات بیت المقدس بویژه سردار شهید حمید عرب نژاد گرامی باد به برکت صلوات
#دفترچه_خاطرات
روز آخر که می خواست برود سوریه، آمد دیدنم، دست انداختم دور گردنش و گفتم: آقا محسن رفتنی شدیها یادت باشه حرم بی بی حضرت زینب (س) که رفتی من رو دعا کن موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار، نگاهم کرد و گفت: من دیگه بر نمی گردم، گفتم: این حرفها چیه؟ تو بچه کوچیک داری، حرف از نیامدن نزن، دستش را زد به گردنش و گفت: این رو می بینی؟ گفتم: خُب، گفت: «بابِ بریدنه».
🌹 #شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی
📚 کتاب "حجت خدا"
✍ #دفترچه_خاطرات
فرزندش به دنیا آمد ، چند روز بعدش آمد مرخصی تا بچه اش را ببیند ، اما احساس کردم زیاد به بچه توجه نمیکنه !!
کم بغلش میکرد ، کم نوازشش میکرد و ...
بهش گفتم ، چرا اینقدر به بچه بی توجهی ؟! ، مگه از به دنیا آمدنش خوشحال نیستی ؟!
گفت ، چرا ، ولی نمی خوام زیاد بهش وابسته بشم !!
اگر باهش انس بگیرم ، دیگه نمی تونم برم جبهه ......
🌹 #شهیدعباس_شریفی
📕 ستارگان خاکی ، ج22ص79
🌷 روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
#دفترچه_خاطرات📝
شهید شیخ علی ایرانمنش' پیش من آمدند و گفتند: چند شهید در معراج شهدا هستند بیا به آنجا برویم و به پدر و مادر آنها تسلیت بگوییم. به آنجا رفتیم. شهدای زیادی آنجا بودند، بابدن هایی قطعه قطعه شده.
یک جنازه درکناری گذاشته شده بود. با شهید ایرانمنش آن را برداشتیم که به بیرون ببریم.
من گفتم:
خدا به فریاد دل پدر و مادر این #شهید برسد، چقدر قد بلند و رشید است!
همین که این جمله را گفتم دیدم شهید ایرانمنش، تابوت را روی زمین گذاشته و شروع کردند به گریه کردن.
تعجب کردم، چرا او از خود بیخود شده است. نگاه اطرافیان به من به گونه ای دیگر شده بود. دوستان همراه کفن را از روی #شهید کنار زدند. صحنه ای که با آن روبه رو شده بودم ، برایم غیر قابل تصور بود .جوانی که در برابر همه آرمیده بود، پیکر غرق به خون پسر خودم بود."
*﷽*
در مکتب سردار سلیمانی
در محضر یاران سردار
#دفترچه_خاطرات📝
۱۵ بهمن ۵۸ حاج قاسم را دیدم. مربی آموزش پادگان قدس بود. برای مان اسلحه شناسی تدریس میکرد.
جوان بود و کم تجربه. من کمی به سلاح وارد بودم. داشت باز و بسته کردن کالیبر ۵۰ را میگفت که یک دفعه بلند شدم و گفتم : اجازه بدید من آموزش بدهم!
بدون کلمه ای حرف خیلی متواضعانه موافقت کرد. من اسلحه را باز کردم و بستم. حاجی کنار دستم ایستاد.
بعد از کلاس مرا خواست و گفت : میدانم شما از من ماهرترید و با تجربه تری.
ولی این راهش نبود! کاش حرفت را دم گوشم گفته بودی ، خودم دعوتت می کردم!
حق با او بود بلافاصله معذرت خواهی کردم. این جریان مقدمه دوستی ۴۰ ساله ما شد.
🎤راوی : حسن پلارک
⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار کربلایی ست
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
در مکتب سردار سلیمانی
شاگردان مکتب حاج قاسم
رزمندگان بدون مرز
مدافعان حرم
#دفترچه_خاطرات📃
🌴از عملیاتها که برمیگشتیم، همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند، به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند٬اما با اینکه شهید عبدالصالح زارع پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود. تازه شروع میکرد؛ کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت و استحمامشان را آماده میکرد.
💐هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند مشكلات ديگران را حل كند
✏️#راوی: همرزم شهید
🌹#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید_عبدالصالح_زارع🕊
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار سردار سلیمانی ست
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
مردان الهی
شهیدان خدایی
شور آفرینان عشق
مخلصان پاک باخته
لحظه به لحظه با دوست شهیدمان سردار عشق شهید حمید عرب نژاد🌷
#دفترچه_خاطرات📝
کردستان که بودیم قرار بود بریم جلوی راه کومله کمین بزنیم ساعت یک شب حرکت کردیم هوا بسیار سرد و تا زانو برف اومده بود سرما تا مغز استخوان رسیده بود رفتیم زیر یه پل کمین کردیم حمید گفت کسی حرکتی نکنه تا من دستور بدم انگشت های دستمان از سرما بی حس شده بود اون شب هرچه منتظر شدیم نیامدند و صبح برگشتیم به قرارگاه اون شب اگه کومله اومده بودند اینقدر دست هایمان از سرما
یخ کرده و بی حس شده بود که توان چکاندن ماشه را هم نداشتیم
یاد همه شهدا بخیر و نیکی باد
چه روزها و شب هایی بود در سرمای زمستان کردستان سختی کشیدی
حمید جان روحت شاد و یادت تا قیامت زنده و پاینده باد
شادی روح مطهرش #صلوات
#عشق_فقط_شهدا
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani