در محضر شهدا
راه شهید ، کلام شهید
#سردارشهیدعلی_بینا
🌹بچه چوپان🌹
مهدی فاطمه،من چیزی ندارم.
یک بچه روستایی هستم
آمده ام در بین رزمنده های تو باشم
آمده ام در بین خادمان تو باشم.
خونی که در رگهایم می جوشد، هدیه امام زمان(عج)است.تاآخرین نفس می مانم. و می جنگم تا به فیض شهادت برسم
روحش شاد و یادش گرامی باد
شادی روحش صلوات
✳️✳️✳️🕊✳️✳️✳️
*﷽*
در مکتب عشق و محبت
#عاشقانه_های_شهدایی💞
روایت عشق📝
#سردارشهیدعلی_بینا🌷
سر سفره عقد بودیم که برق رفت و آژیر زدند. شیخ صادقی را برای خواندن صیغه عقد آورده بودیم.
وقتی برای بار اول صیغه را خواند ، گفتم : بله💞
علی خنده اش گرفت و گفت : اجازه ندادی خطبه را بخواند؛ چقدر عجولی تو!
برای شب عروسیمان هم لباس سپاه را پوشیده بود. گفت : با لباس سپاه زندگی خواهم کرد و خواهم رفت.
فردای عروسیمان از طرف عباس حسین زاده نامه ای آمد که به منطقه بیا، بی صبرانه منتظرت هستیم!
وقتی رضایت مرا دید، از ذوق داشت پر در می آورد.
یکبار که از منطقه آمد گفتم : چقدر نحیف شده ای؟
گفت : آن روز که بلافاصله بله را گفتی، به فکر امروز نبودی؟!
گفتم : می بینی که سر پا هستم. عهد کردم دوش به دوشت بایستم💞
چهره اش باز شد و گفت: مرحبا به تو شیر زن!💞
📚 کتاب : تل آتشین
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
برای پیوستن به کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز این پیوند را دنبال کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
ارتباط با خادم کانال
@sardar_zakizadeh
https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
#روایت_همسر
تازه اسم نوشته بودم دبیرستان. وقتی می رفتم کلاس، زینب رو می سپردم دست مادرم و می رفتم. یه روز که از کلاس بر گشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب رو عوض می کنه و رفتارش مثل همیشه نیست. شَستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته.
گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟» گفتم: «توقع داری دست از کار و زندگی بکشم و این بچه رو حلوا حلوا کنم؟».
تا دید به هم ریختم و حال خوبی ندارم، با نرمی و لطافت خاصی گفت: «رسالت اصلی تو تربیت زینبه، سعی کن ازش غافل نشی». آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد.
#سردارشهیدعلی_بینا🌷
لشکر ثارالله