eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
940 دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
33 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا موضوع: همسرداری معلم مربوطه: #شهیدمجیدکاشفی 💞 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!» 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶ شادی روحش #صلوات 💞💞💞💖💞💞💞
در مکتب شهادت در محضر شهدا 🌸 در فلافل فروشی کار می کرد ؛ بارها برای خرید فلافل جهت و پیش این پسر رفته بود 🌸 سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب بشه بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ... 🌸 در مدتی کوتاه به آنچنان مقامی دست یافت که خدا عاشقش شد و امروز مقام او آرزوی عباد و زهاد است... 🌷 ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ یاد عزیزش با صلوات
خاطره ای از 🕊🍃 #شهید_علی_شفیعی🍃🕊 باید از کار او سر در می آوردم، آن شب تا #نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبـری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود، قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد. شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علے کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از #مسجد می رود. در تاریکے کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم، بر دوش او یک گونے می بینم از کجا آورده بود نفهمیدم کوچه ها را در #تاریکی یکے پس از دیگرے طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود. 💠درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت . من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی #خالے شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم رودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد . جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی ، نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟ با نگاهـش مرا به #سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبهـا تکرار میکرد . می خواست همچنان #مخفی بماند. به نقل از #مادر_شهیـد #مردان_بی_ادعا #مردان_حق #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهـم
#رسـم_خـوبان هر بار که #قرار بود به احمد شیر🍼 بدهم اولین ذکرم #بسم‌ا... الرحمن الرحیم بود. در تمام💯 زمان‌هایی که شیر می‌خورد #نوازشش می‌کردم و یا قرآن📖 می‌خواندم یا ذکر می‌گفتم. هر چقدر که #فکر می‌کنم یادم نمی‌آید به دلیل بیماری یا #شیطنت‌های دوران بچگی‌اش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم. یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت. #عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف می‌زد.👌 هر وقت هم زمین می‌خورد،‌ یا #علی می‌گفت و از زمین بلند می‌شد. انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت. احمد بود دیگر،‌ آرام و سر به راه و آماده #شهادت... خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچک‌تر بود داشت😇. از همان دو سالگی او را با خودم به #مسجد نزدیک محل می‌بردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات ❗️و رفتار نمازگزاران نگاه می‌کرد. به ۷ #سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد می‌رفت. ✍ به روایت مادر بزرگوارشهید 📎خردسالترین شهید دفاع مقدس #شهیداحمدنظیف #سالروزشهادت #یادش_باصلوات
❇️خاطرات #شهید_محمد_باقدرت ما باید جوابگوی #امام_زمان باشیم‼️ همسر شهید نقل می کند: یادم می آید که می خواست به قصد شرکت در مراسم #مسجد جامع از خانه خارج شود . خواهرش جلویش را گرفت وتقاضا کرد آن روز را از خانه خارج نشود . ایشان گفتند :من باید بروم . ما باید جوابگوی #امام_زمان باشیم‼️ بهتر است تو و همسرت نیز آنچه تکلیف است بجا آوریدوسپس رفت. آخرین شبی که فردای آن روز به #شهادت رسیدخوابی دیده بودکه بسیار او را تحت تاثیر قرار داده بود . اما هیچ گاه مجال تعریف کردن خوابش را پیدا نکرد. #غسل شهادت کرد واز خانه بیرون رفت وشهید شد . تاریخ شهادت: ۵۷/۷/۲۳ محل شهادت: مسجد جامع کرمان
در مکتب سردار سلیمانی در محضر دوستان و یاران شهیدش شهدای مدافع حرم شهید مصطفی صدر زاده🌷 توی سن پانزده سالگی بود برای کمک به جمعه شبها میرفت بهشت زهرا توسن نوجوانی وغرور ! وقتی بهش میگفتم اذیت نمی شی بری پول💰 جمع کنی، میگفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن مصطفي ازهمان درحال خودسازی بود و خیلی زجرکشید و اجرش رو دید. امیدوارم اون دنیا دست ماروهم بگیره ان شاالله بهشت را به میدند، نه به بهانه را اما؛ قیمتی دارد بالاتر از بهشت! برای اینکه خود بشود بهای خون تو، چقدر آماده ای⁉️ یاد عزیزش با صلوات ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️ کانال مکتب سردار سلیمانی مکتب شهامت، شجاعت و شهادت @maktabesardarsoleimani 🌷🌷🌷♥️🌷🌷🌷 ارتباط با خادم کانال👇 @sardar_zakizadeh
در مکتب شهادت در محضر شهدا راه شهید ، عمل شهید دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش ، از او خواست که فردا بیاید مدرسه ، هم با عصبانیت فرستادش پیش و گفت : این دفعه رو با برو ، چقدر من بیام تو رو بکنم . دستهای کبود را در دستش گرفت و گفت : دوباره به معلمات گیر دادی ، مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش ، که باشند، تو دَرست رو بخون ، ببین چطوری کتکت زدند . که هشت سال بیشتر نداشت گفت : برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها نیستند؟ مگه تو نیومده باید داشته باشند؟ در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت : دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته! زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان بیاورد، که در این صورت سروکارش به و شهربانی می‌افتاد . ایستاده ‌بود کنار در مردم می‌خواستند بعد از‌ یک ‌اعتراض آرام، از خارج ‌شوند ، ناگهان ‌عکس را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد :
شهیدی که بین زمین و آسمان درحال عبادت بود..🌹 🍀 تعریف کردند: 🍁من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما نه روی زمین بلکه بین زمین و آسمان . مشغول تسبیح حضرت حق است. 🍁جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است! بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت : تا زنده ام به کسی حرفی نزنید.. شهید_احمد_علی_نیری♥️🕊
در مکتب سردار سلیمانی در محضر مردانی از جنس نور سردار شهید محمودکاوه🌷 خیلی ‌ها با فرمانده لشکر کار داشتند؛ ولی نمی ‌توانستند در ساعت مشخصی او را پیدا کنند. مسئولیت او طوری بود که وقت بیکاری نداشت. بیکاری که نه، اصلاً فرصت نبود اگر کسی با او کاری دارد، به ‌راحتی بنشیند و با فرمانده خود صحبت کند. فرماندهیِ لشکر کاری سخت و پیچیده بود. از طرفی فرمانده لشکر، فرمانده لشکر اسلام بود و باید به رسم مسلمانی، ارتباطش با زیردستان را تقویت می کرد و در هر فرصتی گامی برای خدمت به آنان برمی داشت. برای حل این مسئله، ابتکار جالبی از خود نشان داد. نیم ساعت قبل از به می رفت و می ‌نشست؛ این‌گونه هرکس با او کاری داشت می دانست اگر هیچ‌جا دستش به فرمانده لشکر نرسد، نیم ساعت قبل از نماز می ‌تواند او را در مسجد پیدا کند و به ‌آسودگی حرفش را با وی در میان بگذارد. این ابتکار سردار ، علاوه‌ بر آنکه قدمی در راه رفع مشکلات و رسیدگی به امور زیردستان محسوب می شد، روشی غیرمستقیم برای جذب دیگران به مسجد بود و باعث می شد توفیق نمازجماعت نیز عاید دیگران شود. 📚: قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 22 🌷 لینک مکتب سردار سلیمانی در پیام رسان ایتا👇 https://eitaa.com/maktabesardarsoleimani
زندگی به سبک شهدا از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو 🌷 📚فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان
انگار این روزای جامعمون رو دیده بوده؛ هر وقت ها خالی شد، باید نگران آینده‌ی جامعه شد