لحظهی آخر قمقمه رو آوردن
نزدیک لب های خشکش ...
گفت: مگه مولایمان حسین(ع)
در لحظه شهادت آب نوشید؟!
شهید که شد
هم تشنه بود
هم بی دست ...
" #سردارشهید شاپور برزگر"
#یاد_عزیزش_با_صلوات
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
در مکتب شهادت
در محضر برادران شهدا🌷
#سردارشهید
#محمدحسین_یوسف_اللهی
#عارف لشکر ثارالله کرمان
#شهیدی که حاج قاسم علاقه خاصی به او داشت و وصیت کرد که کنار او دفن شود
مادرم تعریف میکرد
یه شب بیدار شدم دیدم پوتین های حسین پشت در اتاق هستن
فهمیدم از جبهه اومده
آخه حسین هر وقت نیمه شب از جبهه میومد در نمی زد تا ما را بیدار نکند
از دیوار حیاط بالا می آمد و داخل خانه می شد و بعد هم در اتاق جلویی خانه استراحت می کرد
آن شب رفتم ببینم حسین تو کدوم اتاق خوابیده و چیزی لازم نداره
تا رسیدم جلو در اتاق دیدم داره نماز
می خونه خیال کردم اذان گفتند و نماز صبح می خونه بخاطر همین منم رفتم
وضو بگیرم و بیام نماز بخونم
بعد از پنج شش دقیقه ای شد تازه صدای
اذان بلند شد فهمیدم حسین نماز شب می خونده
مادرم این حرفها را که می زد حالش
دگرگون میشد چون خیلی به حسین علاقه داشت اصلا حسین از همه محبوب تر بود حتی خود ما خواهر و برادرها
به او علاقه دیگری داشتیم
#یادعزیزش_باصلوات
📚 منبع: کتاب نخل سوخته
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
در مکتب شهادت
در محضر شهدا🌷
#سردارشهید
#محمدحسین_یوسف_اللهی
عارف لشکر ثارالله کرمان
#شهیدی که محبوب دل حاج قاسم بود
دفترچه خاطرات📝
وقتی حرف امام حسین ع پیش می آمد می گفت من توی دنیا از یک چیزی خیلی لذت می برم و آن را مدیون پدر و مادرم هستم میدانی چه چیز؟
گفتم نه
گفت میخوای برات بگم
گفتم بله البته
گفت از اسم خودم
من هر وقت اسم خودم را می شنوم
یا حتی زمانی که کسی مرا به این اسم صدا می کند خیلی لذت می برم
من واقعا مدیون پدر و مادرم هستم
که چنین نامی برایم انتخاب کردند
گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم اگر روزی من از دست پدر و مادرم دلخور شوم به محض این که یاد این کارشان می افتم همه چیز را فراموش می کنم
#یادعزیزش_باصلوات
📚 منبع: کتاب نخل سوخته
مکتب سردار سلیمانی
@maktabesardarsoleimani
*﷽*
#در_محضر_شهدا
رفته بودیم تهران استادیوم آزادی تجمع بزرگ سپاهیان حضرت رسول الله (ص).
ساعت یک و نیم شب رسیدیم خسته و خوابآلود. همه دنبال جایی بودند تا بخواند. عبدالمهدی فرمانده لشکرمان بود. متفاوت از همه می گشت دنبال جایی برای نماز.
خدا دلش برای عبدالمهدی تنگ شده بود؟ عبدالمهدی دلتنگ بود؟
هر چه بود ما نبودیم. دو سه تا پتو پیچیدیم تا گرم شویم. با همان اورکت نماز خواند.
حرارت محبت الهی...
📔 : عبدالمهدی
#سردارشهید
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#یاد_عزیزش_با_صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
#سردارشهید
#مهدی_کازرونی
دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش #مادر، از او خواست که فردا بیاید مدرسه ، #مادر هم با عصبانیت فرستادش پیش #پدر و گفت : این دفعه رو با #پدرت برو ، چقدر من بیام #ضمانت تو رو بکنم .
#پدر دستهای کبود #مهدی را در دستش گرفت و گفت : دوباره به معلمات گیر دادی ، مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش ، #بی_حجابند که باشند، تو دَرست رو بخون ، ببین چطوری کتکت زدند .
#مهدی که هشت سال بیشتر نداشت گفت : برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها #مسلمون نیستند؟ مگه تو #قرآن نیومده باید #حجاب داشته باشند؟
در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتابهایش میکند و میگفت : دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز میکنم، چشمم به اینها بیفته! زمانی که کسی جرأت نمیکرد اسمی از خاندان #سلطنت بیاورد، که در این صورت سروکارش به #ساواک و شهربانی میافتاد .
ایستاده بود کنار در #مسجد مردم میخواستند بعد از یک اعتراض آرام، از #مسجد خارج شوند ، ناگهان #مهدی عکس #امام را بالای سر گرفت و فریاد زد :
#یا_مرگ
#یا_خمینی
#روایت_عشق💌
وقتی محمد حسین در کلاس اول دبیرستان بود، رفته بود مسجد. دیر کرده بود. نگرانش شدم. وقتی پدرش آمد، از او پرسیدم: محمد حسین کجاست؟!
گفت: نگران نباش! مسجد است می آید.
وقتی آمد خانه از علت دیر آمدنش پرسیدم و گفتم: مگر نباید ناهار بخوری؟
گفت: با بچه ها قرار گذاشتیم روزی چند ساعت به مطالعه کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی بگذرانیم.
شما دیگر باید به دیر آمدن و نیامدن من عادت کنید.
راوی: مادر شهید
📚: حسین پسر غلام حسین
#عارف_بالله
#سردارشهید
#محمدحسین_یوسف_الهی
#یادعزیزش_باصلوات
♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
@maktabesardarsoleimani
در محضر مردان الهی
سیره شهیدان خدایی
#نماز_شب_شهیدان 🌷
#سردارشهید محمود_کاوه🌷
یکی از نیروها به نماز خواندن کاوه حساس می شود. می بیند زیر پتو خوابیده و اذان که می گویند برای #نماز بلند نشد.
تا طلوع آفتاب می بیند باز از زیر پتو بیرون نیامد. خیلی ناراحت می شود. یک شب دیگر زودتر می رود قضیه را چک کند می بیند محمود ساعت ۱۲ شب از خواب بلند شد و لباس هایش را به شکل انسانی درست کرد و زیر پتو گذاشت.
بخاطر اینکه کسی متوجه نشود که محمود زیر پتو خواب نیست و از آسایشگاه خارج شد. ابتدا به بعضی از چادرها سرکشی کرد و به نقطه ای دورتر از چادرها رفت و به راز و نیاز با خدا مشغول شد
👆👆👆👆👆
شبهای بلند زمستان بهار مؤمنان و عارفان است که ساعاتی از شب را
مشغول مناجات و راز و نیاز با پروردگار خویش به تلاوت قرآن و نماز شب مشغولند
شهدایی که در دنیا نامشان شهید و در آخرت شفیع خواهد بود و با این گونه
عبادات به مقام والای شهادت نائل شدند
بسی تیر و دی ماه و اردی بهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
⬅️ به قول قدیمی ها اون قدر در قبر بخوابیم که هیچ کس یادمان نکند 😢
👈 مثل شهدا باشیم
👈 از شهدا درس بیاموزیم
⬅️ اینجا قرار عاشقان بی قرار شهدا است
👇👇👇👇👇
لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
آدم پیگیری بود. وقتی کاری به کسی محول میکرد، تا انجام قطعی آن کار، دنبالش را میگرفت. حتی اگر آن شخص به مرخصی هم میرفت، آن کار را پیگیری میکرد. بعضی وقتها ساعت دو نیمهشب زنگ میزد و نتیجهی کار را میپرسید! من به شوخی میگفتم: حاجی شما پیگیری نمیکنی؛ حالگیری میکنی! همین پیگیریِ مدام باعث میشد که نیروهای تحت امرش نتوانند از زیر کار در بروند و شانه خالی کنند.
#سردارشهید #علی_هاشمی🌷