eitaa logo
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
1هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
31 فایل
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکتب سردار سلیمانی حاج قاسم: 🎤 بیش از دویست هزار نفر در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند، و امروز یک میلیون نفر دیگر شهید بشود؛ این جامعه و این نظام ارزش این فداکاری‌ها را دارد...
تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته.. پرسیدم: كردید؟ گفتند: بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم: چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند: «مي‌ترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود.» 🎤زینب سلیمانی
💢 نعمت دست نيافتن به گناه 🌻امام علی علیه السلام فرمودند: 🌱قدرت نداشتن بر گناه نوعى پاكدامنى است. 📚: حکمت 345 نهج البلاغه 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 🌻حضرت فاطمه(س) می فرمایند: 🌱خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاکى جامعه از زشتى‌ها و جنایت ها؛ و دورى از تهمت‌ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد؛ و دزدى نکردن، موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد. 📚: ریاحین الشّریعة: ج. ۱، ص. ۳۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت برادر شهید طهرانی مقدم از روز شهادت شهید: حاج قاسم به من گفت نمی‌گذاریم بعد شهادت حاج حسن قدرت موشکی ایران فشل شود.... 🌷 🌷 🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷 @maktabesardarsoleimani 👆👆👆👆👆👆 با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید.
صبـح زود حمیـد مے خواست بره بیرون، برایـش تخم مرغ آب پز کرده بودم وقتے رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایسـاده بود همین کہ تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش هـم عصبانے بودم که اومـده بود تو آشپزخانہ هـم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه حمید سریـع خودشـو رسـوند تو آشپزخانہ و بـا خونسردے بهـم گفت : آروم باش،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم این قـدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد 🌷 ‍
⭕️به این میگن حق الناس، شهدایی که رفتند،خون و جان و پوست و گوشت‌شان را دادند، تا پوست، بدن، پا، دست برهنه و لخت دختری را نا محرما نبینند. حق الناس اینه، امر به معروف و نهی از منکر کنید که خون شهدا پای مال نشه...
🎤خواهر شهید: در روز دامادی لباسی که برایش تهیه کرده بودن خیلی بزرگ بود ولی پوشیده بود و گفت اشکال ندارد با اصرار ما رفت لباس خودش را درست کند دید مردم دارند راهپیمایی میکنند ایشان نیز رفت داخل انها ،بعد که دستگیرش میکنند اورا خیلی زده بودندواو زیر شکنجه به شهادت رسید وقتی جنازه را اوردند نه می توانستیم گریه کنیم ونه می توانیم با صدای بلند ویا اهسته گریه و زاری کنیم نمی گذاشتند هیچ حرکتی انجام بدیم انها می خواستند به صورت مخفی ایشان را دفن کنیم و خودشان هم حضور داشتند ولی روز هفت شهید مردم همه امده بودند خیلی شلوغ شده بود پدرم نگران بود که مبادا مامورین بیایند و دوباره با مردم درگیر شوند و باز خون عده ای را بریزند خیلی نگران بودیم ولی پدرم خیلی کنترل کرده بود و مراسم به خوبی تمام شده بود. 🌷 شهید سیدحسن تاجداران در تاریخ 16مهرماه 57به شهادت و یکروز بعد تحت حفاظت شدید امنیتی خاکسپاری شد
23.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مکتب سردار سلیمانی 🎥ژنرال سلیمانی، مردی فراتر از یک فرمانده نظامی 🔸سرداری که به واسطه برهم زدن نقشه‌های استکبار جهانی و قدرت بخشیدن به کشورهای اسلامی، کابوس امریکا شد
توی سنگر هر کس‌ مسئول‌ کاری‌ بود. یکبار خمپاره‌ای‌ آمد و خورد کنار سنگر؛ به‌ خودمان‌ که‌ آمدیم؛ دیدیم‌ رسول‌ پای راستش‌ را‌ با چفیه‌ بسته‌ است. نمی توانست درست‌ راه‌ برود. از آن‌ به‌ بعد کارهای‌ رسول‌ را هم‌ بقیه‌ بچه‌ها‌ انجام‌ دادند... کم‌کم بچه‌ها‌ به‌ رسول‌ شک‌ کردند! یک‌ شب چفیه را از پای‌ راستش‌ باز کردند و بستند به‌ پای‌ چپش!! صبح‌ بلند شد؛ راه‌ افتاد؛ پای‌ چپش‌ لنگید! سنگر از خنده‌ بچه‌ها رفت‌ روی‌ هوا.... تا می خورد زدنش‌ و‌ مجبورش‌ کردن‌ تا‌ یه‌ هفته کارای سنگر رو‌ انجام‌ بده. خیلی‌ شوخ‌ بود؛ همیشه‌ به‌ بچه‌ها‌ روحیه‌ می‌داد؛ اصلا‌‌ بدون‌ رسول‌ خوش‌ نمی‌گذشت. 🕊🌷🕊
با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد.. شهید محمد حسین یوسف اللهی🌷