eitaa logo
ملکه باش✨
555 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
33 فایل
ملکه باشای دیگه خودنمایی به خانوما یاد می دن ولی ما #هنر_زندگی #هنر_زن_بودن ✾ انتشاردست‌نوشته‌هاصرفاباذکرنام‌نویسنده. ✾کپی‌‌بقیه‌مطالب‌آزادوذکرلینک‌کانال‌اجباری‌نیست. ارتباط: https://abzarek.ir/service-p/msg/2000034
مشاهده در ایتا
دانلود
انتشار داستان با لینک یا بی لینک آزاد است.
🍃🌺خدایامن‌روخرج‌کاری‌کن که‌به‌خاطرش‌من‌روآفریدی🌺🍃 حضرت زهرا (س) @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۲ پریشانی و بیقراری در حالش هویدا بود ... نفس
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲۳ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 + می خوام بدونم چقد به من و ریحانه وابسته هستی؟ _معلومه...خیییلی ...یعنی چی این سوال؟ +یعنی طاقت جدایی من و ریحانه رو برای چند وقت داری؟ ذهنم می داد اما توجه نمی کردم. _شاید برای چند ساعت بتونم دوریتو تحمل کنم.. +اووووه،خیلی کمه که ... یکم جدی شد و گفت : بشین ... تپش قلب گرفته بودم...نشستم... +شیرین جان اگر به خاطر پیشرفت زندگیمون و شرکت شرایط یه جوری بشه که یه مدت از هم دور بشیم ، تو قبول می کنی؟ از همانی که می ترسیدم سرم آمده بود. چهره ی عاطفه جلوی چشمانم بود. عاطفه می خواهد مسعود را از من کند . اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم ، اشک هایم مثل سیل سرازیر شد. مسعود با دست های مهربان مردانه اش‌سعی می کرد آرامم کند : +وا شیرین چرا اینجوری میکنی...یواش...الان صدات میره بیرون کارمند ها چی می گن ... با همان حالت گریه و با عصبانیت گفتم: _مسعود یک بار برای همیشه میگم ، خیال این که ما رو بذاری و بری هلند برای همیشه از سرت بیرون کن ... مسعود درحالی که می خندید گفت : +خنگ خدا...کی گفته من می خوام برم هلند؟ جمع کن خودتو بذار یه چیزی بهت بگم. کنجکاو شدم و اشک هایم را پاک کردم _ خب اگه هلند نمیری پس کجا می خوای بری؟ +هیچ جا... جایی نمی رم فقط می خواستم ببینم تو طاقت دوری داری یا نه؟ _اه مسعود خل شدم ، درست بگو ببینم حرفت چیه ؟؟؟ +خب پس خوب گوش بده ، آخرین باری که با عاطفه جلسه داشتم ، برام توضیح داد و من رو توجیه کرد که طرح بیزینس عاطفه می تونه برای شرکت مفید باشه. بعدش من هم حسابی تحقیق کردم و با طرحش موافقم. حالا نتیجه ی همه ی تحقیقات و کل طرحو برات توضیح میدم بعد نظرت رو بهم بگو...هیچ اجباری هم در کار نیست.چون اگر موافقت کنی ، اونی که باید بره هلند نیستم ، بلکه این که باید زحمت رفتن رو بکشی ، چون هم زبانت از من بهتره ، هم این کار کار خودته... متعجب نگاهش می کردم... از طرح و نقشه اش سر در نمی آوردم با تمام آن چه در ذهن من بود می کرد. گنگ و مبهوت فقط گفتم: _باید فکر کنم...باید حرف بزنیم ... مسعود مهربان و با لبخند شیطنت آمیزی نگاهم کرد و گفت : +باشه ...اما می دونم موافقت می کنی تو از پول نمی تونی بگذری... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۳ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 + می خوام بدونم چقد به من و
اینجا مسعود به نکته خوبی اشاره کرد و گفت شیرین از پول نمی تواند بگذرد. علاوه بر رفتار مسعود اینهمه آزادی در شرکت و پول نامحدود در دستان شیرین در تغییر مسیرش بی تأثیر نبود. باید ظرفیت وجودی خود را آنقدر افزایش دهیم که با گسترش رفاه و آسایش و آزادی زندگی در آن غرق نشویم .
و اما مسعود
اولین اشتباه مسعود نگفتن واقعیات فرهنگی خانواده اش به شیرین بود، او‌می توانست همه واقعیات را بگوید و بعد بگوید اما من زنی مذهبی و در نقطه مقابل فرهنگی که با آن بزرگ شدم دوست دارم. او از ترس عدم موافقت شیرین با این ازدواج، او را در بی‌خبری گذاشت. شوکهای پی در پی شیرین از دیدن اینهمه تفاوت فرهنگی برای او استرس زا و تنش آفرین بود. این تحلیل ادامه دارد...
ملکه باش✨
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت ۲۳ 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 + می خوام بدونم چقد به من و
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۲۴ ...مسعود راست می گفت ، این معامله ی پرسود حسابی مرا کرده بود. درضمن چون خودم مجری آن بودم و به هلند می رفتم نگرانی های همیشگی را نداشتم . با اشتیاق فراوان به همه ی حرف های مسعود گوش دادم. سوالاتم را پرسیدم و توجیه شدم . فقط بحث دوری از مسعود و ریحانه آزارم می داد اما در نهایت پذیرفتم. دو ماهی طول کشید تا همه ی کارها انجام شود. مسعود و عاطفه هرروز چندین بار باهم صحبت می کردند ، و من هم در جریان کامل قرار داشتم. دو نفر از دوستان مسعود از گروه دورهمی ، یک ماه زودتر از من به هلند رفتند تا کارهای مقدماتی انجام شود. شب قبل از رفتن مهمانی دادم ... با خانواده ها خداحافظی کردم ... مسعود کل مهمانی را کرد تا من به کارهای اداری و خرید های شخصی ام برسم . وقتی که آخر شب با هم تنها شدیم حسابی برایش کردم و از این که مثل اوایل ازدواجمان اینهمه بهم توجه می کرد لذت می بردم . مسعود هم کلی می کرد ، هم از نظر کاری و هم از نظر شخصیتی ، موضوعی که چندبار توصیه کرد بحث بود. +خانومم خیلی مراقب باش... نکنه همین حجاب نصفه و نیمه رو هم از دست بدی ها... بدون که من راضی نیستم... چندوقتی بود که می دیدم نسبت به سر و وضعم شده‌ اما توجهی نمی کردم. خودش باعث شده بود که من به این شیرین تبدیل شوم... سلیقه مسعود از اول این بود حالا برایم سخت بود که هر آن چه ریسیده بودم پنبه کنم. دل‌کندن از مسعود و ریحانه ، پدر و مادرم و خانواده مسعود ، حتی کارمندانم برایم سخت بود. می دانستم حداقل ۵ یا ۶ ماه آن جا خواهم ماند و همین دلتنگیم را بیشتر می کرد. ریحانه کلاس اولی بود و به من داشت. برای همیشه مدیون مسعود و مادرم هستم که برایش چیزی کم نگذاشتند اما حرف های ریحانه که "اگه هر روز بهم زنگ نزنی دیگه دوستت ندارم" نشانه ی بغضی بود که بچه ام در سینه داشت. وقتی از‌ گیت رد شدم و برگشتم و مسعود را نگاه کردم با همه ی وجودم پشیمان شدم اما... نمی دانم چرا هروقت به حرف دلم گوش ندادم بعدها چوبش را خوردم. بعد از یک سفر طولانی و خسته کننده بالاخره به فرودگاه رسیدم... عاطفه آمده بود دنبالم ... دیدن او در آن کشور غریب حال خوبی داشت محکم در آغوشش گرفتم ... یک بلوز و دامن بلند پوشیده بود با ساق دست و روسری که شبیه لبنانی ها بسته بود. دو سه روز اول حسابی دلتنگی می کردم و روزی چندبار تماس می گرفتم اما کم کم شرایط برایم بهتر شد و درگیری های کاریم هم سرم را گرم کرد... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 دوستان مسعود به همراه عاطفه بیشتر را فراهم کرده بودند. جلساتی برای عقد قراردادها گذاشته شد . برای شرکت در جلسات سنگ تمام می گذاشتم و حسابی به ظاهرم می رسیدم . می دانستم هر چه بیشتر آنها شوم بیشتری را جلب خواهم کرد. بودن عاطفه با آن در کنارم به شرکت نبود ، خیلی سربسته بهش گفتم ، فهمیدم ناراحت شد ، اما چیزی نگفت . رابطه دوستان مسعود با عاطفه گرمتر و صمیمی تر از من بود ، معلوم بود آنها چندان از من خوششان نمی آمد . یکی از دو دوست مسعود آقای هدایتی مرد موجهی بود که همسرش را از دست داده بود ، از حرکاتش مشخص بود که از عاطفه آمده اما عاطفه مثل همیشه در مقابل مردان و رسمی برخورد می کرد . نزدیک دو ماه با موفقیت سپری شد ، همه چیز ظاهرا خوب پیش می رفت ، به جز مکالمات عاطفه و مسعود که می داد . خنده های عاطفه را حین صحبت با مسعود می دیدم و مواردی پیش آمد که عاطفه زودتر از من از احوالات ایران با خبر شد ، مثل مریض شدن ریحانه یا دنیا آمدن فرزند برادرم ، اعصابم خورد می شد وقتی می دیدم مسعود قبل از من حرفهایش را به عاطفه می گوید . ... ✍صالحه کشاورز معتمدی @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
⭕️ نماز لیلةالدفن برای فاضل ارجمند مرحوم استاد فرج‌نژاد و خانواده‌اش یادمان نرود. دو رکعت رکعت اول حمد و یک بار آیت الکرسی رکعت دوم حمد و ده بار سوره قدر بعد از سلام نماز : اللهم صل علی محمد وآل محمد وابعث ثوابها الی قبر: محمدحسین ابن علی خدیجه بنت محمدرضا علیرضا ابن محمدحسین محمدرضا ابن محمدحسین مطهره بنت محمدحسین ⭕️انشاالله با سیدالشهدا(ع) محشور شوند. @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️خواب عجیب پدر مرحوم دکتر محمدحسین مقارن با لحظات تصادف ایشان از زبان امام جمعه ابرقو در مراسم خاکسپاری ایشان @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
دکتر فرج نژاد از فعالان انقلابی حوزه رسانه و از پژوهشگران مبارز علیه یهود بودند، که بارها از سوی آنان تهدید به ترور شدند و در تصادف بسیار مشکوکی عصر روز عرفه شهادتگونه خود و همسر و ۳ فرزندش به ملکوت اعلی پر کشیدند. @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
📲 💭 از امشب گانـدو چهل شب مهمان خانه هاست... ساعت ۲۰:۵۰ دقیقه از شبکه ۳ پ.ن. توییت آقای امینی تهیه کننده سریال @malakeh_bash Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈••
🎞 تکرار قسمت اول از فصل دوم ساعت ۲ بامداد و ۹:۲۰ فردا صبح از شبکه سوم سیما