#تبلیغات
یک کانال پر از چیزایی که دنبالش بودی😍
✨حوله دست و صورت
✨شمد یزدی
✨پتوهای ماه و ستاره،یک و دونفره🌙⭐️
✨نمگیر ظروف
✨تن پوشهای نخی عاالی
✨دستمال آشپزخانه دورو
✨حوله استخری و..
✅✅ با قیمتهای عالی👌
لینک کانال شادی لند🤩:
https://eitaa.com/saaaadaaaatt
🌹🌹 لطفا مارو به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیشتربدانیم
🪥آیا معنی علامت های رنگی پایین خمیر دندان را می دانید؟
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
4_327849576851570840.mp3
1.9M
#پویشنور
آیه154🌹ازسوره بقره 🌹
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ
و به آنها كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوئيد، بلكه آنان زندهاند، ولى شما نمیفهمید.
آیه154🌹ازسوره بقره 🌹
وَ لا تَقُولُوا:ومگویید
لِمَنْ:به کسانی که
يُقْتَلُ :کشته می شوند
فِي سَبِيلِ: درراه
اللَّهِ : الله
أَمْواتٌ :مرده
بَلْ :بلکه
أَحْياءٌ :آنان زنده اند
وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ: ولی شما درنمی یابید
🇮🇷 کانال رسانه مردمی مالواجرد
💠@malvajerd1💠
#اطلاعرسانی📣
#ستادپیشرفتروستا
🔻به اطلاع مردم عزیز مالواجرد میرسانیم؛
مدتی ست که جوانان ستاد پیشرفت مالواجرد،پیگیر مسئله #سرویسمدرسه
برای دانش آموزان دختر و پسر دبیرستانی مون هستند..
👈وتا بحال از طریق :
مدیر مدرسه
بخشداری
فرمانداری
آموزش و پرورش منطقه
و دفتر #جنابدکتربانکیپور
نماینده محترم مجلس
پیگیر این امر بودند تا انشالله بتوانند سرویس مدرسه را مهیا کنند.
🔴متاسفانه بدلیل نبودن وسیله نقلیه مناسب در منطقه ما،این کار با مشکل مواجه شده..
البته با رای زنی های گروه ستاد و شورای محترم روستا با
#جنابآقایباقری،بخشدار محترم
و قول مساعدت ریاست محترم اداره آموزش و پرورش #جنابآقایصادقی
یک دستگاه مینی بوس از اداره آموزش و پرورش در نظر گرفته شده که احتیاج به آماده سازی دارد و اگر شرایط فراهم باشد همین وسیله برای ایاب و ذهاب دانش آموزان درنظر گرفته خواهد شد...
🔹طی جلسه ای که ان شااله فردا در بخشداری برگزار می شود این موضوع بررسی خواهد شد.
💢همچنان پیگیری های اعضای ستاد ادامه دارد..
✅ نتیجه را از همین کانال به اطلاع شما بزرگوارن خواهیم رساند.
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
وطن تویی
و غریب
آنکه از تو دور افتاد...
به تو از دور سلام💔
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحتونحسینی☀️
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
🗓 تقویم امروز...
#شکست_حصر_آبادان_۱۳۶۰
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#گزارشتصویری
🔸دربهار تعلیم و تربیت و هفته دفاع مقدس
🔸حضور دانش آموزان و معلمین مدارس مالواجرد
🔸در گلزار شهدا،و غبارروبی و ادای احترام به شهدا
🔸صبح روزگذشته،۴ مهرماه۱۴۰۳
🌹تشکر ویژه از دوستان تدارکات و پذیرایی
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
دختر خانوم ها وآقا پسرهای گل🥰 دقت داشته باشید.. ♨️♨️این یک رقابت بین شما دو گروهه.. و هر گروهی که ب
سلامی دوباره😀✋
عرضم به خدمتتون که ..
آمار ثبت نام دخترها و پسرها اینه:👇
دخترها👈 ۱۶ نفر
پسرها👈 ۱۴ نفر
تا الان که برگ برنده دست دخترهاست😉✌️
❌❌ فقط تا ساعت ۱ بعدازظهر فرصت ثبت نام دارین.
فعلا..✋
رسانه مردمی مالواجرد
سلامی دوباره😀✋ عرضم به خدمتتون که .. آمار ثبت نام دخترها و پسرها اینه:👇 دخترها👈 ۱۶ نفر پسرها👈 ۱۴ ن
♨️♨️ رقابت تنگاتنگ..😃
آمار تعداد ثبت نام تا این لحظه:👇
دخترها👈 ۲۰ نفر
پسرها👈 ۲۲ نفر
خب ...حالا پسرها جلو افتادند..😉✌️
❌❌فققط تا نیم ساعت دیگه فرصت ثبت نام باقیست..باشماره داخل اطلاعیه تماس بگیرید.
میام دوباره..
فعلا...✋
بنابه درخواست خانواده ها..
🔴🔴 مهلت ثبت نام تا ساعت ۲ بعدازظهر تمدید شد.
رسانه مردمی مالواجرد
📚#تنها_میان_داعش 📖 #قسمت_بیستوششم6⃣2⃣ 《حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی
.
📚#تنها_میان_داعش
📖#قسمت_بیستوهفتم7⃣2⃣
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :
《عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!》
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :
《عباس می دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!》
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله هایم را نامحرم بشنود که سرم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بی صدا ضجه میزدم. بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم
دوباره در آغوشش جا شده ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدم هایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله ای برایش نمانده بود که با نفس هایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری پرستارانش وسیله ای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متالشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد. یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی (ع) را پیدا نمیکردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه
به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند. یقین داشتم
خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدم هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بی دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است. زن عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود. زن عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب هایی که به سختی تکان میخورد حضرت زینب (س) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :
《سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!》
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠