هدایت شده از خاکریز
شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامه کیهان:
سادهلوح نباشید، فایل صوتی آقای #ظریف برخلاف آنچه که برخی از دولتمردان ادعا میکنند «محرمانه» نبوده و از ابتدا برای انتشار تهیه شده است. آقای ظریف در این فایل صوتی نقش اصلی را ندارد، او به نمایندگی از دولت، سخن میگوید و روی سخن نیز قبل از آنکه با مردم ایران باشد، با دولت آمریکاست. بخوانید!
📝
۱- فرض کنید به جای آقای ظریف، قرار بود وزیر خارجه آمریکا درباره سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران اظهار نظر کند! ... حالا با توجه به مواضع بارها اعلام شده آمریکا درباره کشورمان به این پرسش پاسخ بدهید که وزیر خارجه آمریکا قرار بود علیه کشورمان چه بگوید که آقای ظریف در #فایل_صوتی مورد اشاره نگفته است؟!
🔥
۲- جانمایه سخنان آقای ظریف آن است که مواضع و عملکرد #حاج_قاسم_سلیمانی (بخوانید، نماد مقاومت) مانع از آن بود که دولت روحانی سیاست خارجی نظام را آنگونه که آمریکا و متحدانش میخواهند دنبال کند! آقای ظریف میگوید: «من دیپلماسی را بیشتر برای میدان هزینه کردم، تا میدان برای دیپلماسی هزینه شده باشد. هیچ زمانی نتوانستم به فرمانده میدان [نظامی] بگویم کاری را بکن، چون در #دیپلماسی نیاز دارم. تقریبا هربار که من برای مذاکره رفتم، این سلیمانی بود که میگفت میخواهم تو این خاصیت یا نکته را بگیری. من برای موفقیت میدان، مذاکره میکردم». او در بخش دیگری از سخنانش میگوید: «وقتی میدان (بخوانید مقاومت در برابر زورگوییهای آمریکا) تصمیمگیر باشد، این میشود. وقتی که #میدان بخواهد بر استراتژی کشور حاکم شود، این میشود که میتوانند با ما بازی کنند.»! به بیان دیگر، همه مشکلات دولت آقای روحانی آن بوده و هست که بینش و منش حاج قاسم سلیمانی (بخوانید مکتب سلیمانی) به دولت ایشان اجازه نمیداده است که سیاست خارجی کشور را بر مدار عرف تحمیلی آمریکا اداره کند!
👾
۳- وقتی سخن به شهید بزرگوارمان، حاج قاسم سلیمانی میرسد، سخن از نماد مقاومت و «مکتب سلیمانی» در میان است و هنگامی که آقای ظریف دست به #ترور شخصیت او میزند و بینش و منش او را اصلیترین مانع در سیاست خارجی دولت معرفی میکند، به وضوح و با صراحت، به مقاومت ایران در مقابل باج خواهیهای آمریکا و اسرائیل اعتراض میکند! حالا خودتان قضاوت کنید که آیا این دیدگاه با آنچه آرزوی ۴۲ ساله آمریکا و اسرائیل بوده و هست تفاوتی دارد؟! 😈
@KhakReez
♦️نصب عکس #سردار_سلیمانی در اتاق مذاکرات
نصب تصویر حاج قاسم شهید در اتاق #مذاکرات به آن معناست که در دوران جدید، آمریکاییها و همپیمانان اروپاییشان باید پاسخگوی #ترور بزرگترین سردار منطقه نیز باشند!
این مسئله، قطعا کار را برای آنها بسیار سخت خواهد کرد.
#عزت_حكمت_مصلحت در دیپلماسی، منافع ملی ما را تامین خواهد کرد.
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اسلام یک دروغ است!
اسلام خطرناک است.
😳😳
من شروع کردم به نوشتنِ کتابی بر ضد اسلام اما در نهایت با مسلمان شدنم پایان یافت :)🧡
جورام وَن، سیاستمدار هلندی
🌺😁🌺🤣
یورام فان کلاورِن (انگلیسی: Joram van Klaveren
زادهٔ ۲۳ ژانویهٔ ۱۹۷۹) سیاستمدار هلندی است.
کلاورن عضو حزب برای آزادی و از ۱۷ ژوئن ۲۰۱۰ تا ۲۱ مارس ۲۰۱۴ نمایندهٔ مجلس نمایندگان هلند بود.
💼
پیش از ورود به عرصه سیاست، معلم بود.
👨🏫
او که ابتدا #ضداسلام بود و اسلام را عامل به هم ریختن جامعه ها و عقب ماندگی آنها و عامل #ترور در جهان معرفی می کرد، پس از انجام تحقیقات و مطالعات درباره اسلام، جهت نوشتن کتابی بر علیه این دین آسمانی، به حقانیت اسلام پی برد و سرانجام در اکتبر ۲۰۱۸ مسلمان شد.
✈️
او کتابی به نام افالیخ برای مقابله با افکار ضداسلامی نوشته است.
🍏@basijmalvajerd پایگاه🍎
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_چهلوششم 6⃣4⃣ مبادا عطر عشقش مستم کند... آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن ن
📚 #دمشق_شهر_عشق
📖 #قسمت_چهلوهفتم 7⃣4⃣
همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، ازتهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!😕
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت
_البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.😕😥
از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، 😥😓دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد
_همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.😊 منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم ایران، ولی نشد.😕
و سه روزپیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست.. و صدایش در گلو فرو رفت:
_از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!😥
سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب(س) حرف آخرش را زد
_تا امروز این #راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز #هیچ_جا برات امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!😔
ساکت بودم و از نفس زدن هایم وحشتم را حس میکرد..
که به سمتم چرخید، هر دو دستم
را گرفت تا کمتر بلرزد
عاشقانه حرف حرم را وسط کشید💚
_زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه حضرت سکینه(س) بودی، مطمئن باش اینجام حضرت زینب (س) خودش حمایتت میکنه!
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا حرم کشیده شد..
و قلبم تحمل این همه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 😭
تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه اش بیشتر میشد و خط پیشانی اش عمیقتر...😭😥
دوباره طنین عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست..
و بی اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه ای که به اتاق برگشتیم و
اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود
_تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟
انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
ابوالفضل هم دلش برای حرم داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد
_فعلا که کنترل داریا با نیروهای ارتش!😊
و این خوش خبری ابوالفضل چند روز
بیشتر دوام نیاورد..
و اینبار نه فقط تکفیری های داخل شهر
که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است...
فیلمی پخش شده بود..
از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست ارتش آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند...
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند..
سقوط شهرک های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود...
محله های مختلف دمشق هر روز از موج انفجار💣 میلرزید..
و مصطفی به #عشق_دفاع_ازحرم حضرت زینب(س) جذب گروه های مقاومت مردمی زینبیه شده بود...
دو ماه از اقامتمان در زینبیه میگذشت..
و دیگر به زندگی زیر سایه #ترس و #ترور عادت کرده بودیم،.. 😕😥
مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی ام در این خانه بود..
تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند..
و نگاه مصطفی پشت پرده ای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد...
😍شب عید قربان😍 مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده ای🍘🍥 پخته بود.. تا در تب شب های ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.☺️😋
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته...
و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده...
که چشمان پُر چین و چروکش میخندید بی مقدمه رو به ابوالفضل کرد😄
_پسرم تو نمیخوای خواهرت رو شوهر بدی؟😄💍
جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده..🙈
و میخواهد دلم را غرق عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم...
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت
_اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!😊
و اینبار انگار شوخی نکرد..
و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند..
که با محبتی عجیب محو صورتم شده
بود و پلکی هم نمیزد...
گونه های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان ماه، از کنار گوشش عرق میرفت...🙈
که
مادرش زیر پای من را کشید
_داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!😊
موج احساس مصطفی از همان...
#ادامهدارد...
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠