eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.3هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
126 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۳۰ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresanehh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خاکریز
«عبدالملک الحوثی» رهبر جنبش انصارالله ، خطاب به «محمد بن بن سلمان» ولیعهد رژِیم ، اظهار داشت: وقتی دریا با توست، جو با توست، خشکی با توست، نفت با توست، پول با توست، مزدوران با تو هستند، اِمریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و اتحاد کشورهای عربی با تو هستند، اما پیروز نمی‌شوی، یقین بدان که با تو نیست... @Khakreez
هدایت شده از خاکریز
🎥 شعرخوانی در واکنش به اظهارات عالم، امشب سیه به تن دارد بس که داغ اباالحسن دارد داغ، تنها سر شکافته نیست علی از ، انجمن دارد 🎋 داغ فقدان سیّد بطحا داغ هرروز تازه زهرا داغ نیزه به قلب قرآن و وحی افتاده زیر پای جفا 🎋 داغ رأی سیاه چه صلاحی که رفته در بیراه مکر بن عاص و سادگی خواص که علی را نمود خلع 🎋 سرِ نیزه که رحل قرآن شد وقت تضعیف مرد شد آخرین ضربه‌های مالک بود اشعری شیر شد، رجزخوان شد 🎋 تیر قوم جمل کشان، یک سو زهر خشک مقدّسان، یک سو داغِ شلّاقِ داغِ سلبِ داغ تسلیم نخبگان، یک سو 🎋 اشعثی فتنه در سپاه انداخت اشعری، سنگ را به چاه انداخت در حقیقت، به اسم خیر و صلاح اشعری، جنگ را به راه انداخت 🎋 شر شد و فتنه شد، تلاطم شد امر مولا در این میان گم شد رشته افتاد دست جاسوسان ، انتخاب مردم شد 🎋 اگر آن بزدلان در صفّین جای تهدید جان حقّ یقین پیروی از امام می کردند وضع بسیار بود بهتر از این 🎋 نه خوارج به عرصه آمده بود و نه امروز، داعشی موجود نه حرمخانه‌ی خدا می سوخت نه اثر بود از یهود و سعود 🎋 پسر عاص، راه را چرخاند همه را امّت پیمبر خواند اشعری، رامِ حرف زیبا شد تا که سفیانی‌اش، برادر خواند 🎋 ابلهی در نشست نافرجام با زبان و تبسّمی، شد خام حقّ مولا دوباره غارت شد حقّ مردم به باد رفت؛ تمام 🎋 آل سفیان کنون کم آورده پدرش را درآورده آن که می گفت: جنگ در ایران حال، قرآن به نیزه‌ها کرده 🎋 جنگ ما، جنگ بین فقر و غناست هرکه با مرتضاست با فقراست دو سه تا ضربه مانده تا نصرت یمن امروز اشتر مولاست 🌸🌿💠 🇮🇷 کانال خاکریز _مجازی @KhakReez
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای سعودی‌ها می‌خوان امکانات هسته‌ای درست کنن مرکز تولید موشک درست کنن اینها به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد 👏
هدایت شده از خاکریز
💪 تاریخ فراموش نخواهد کرد که چگونه پابرهنگان یمنی، این نوادگان قرنی، ابرقدرت‌های جهان و نوچه‌هایشان را خوار و خفیف کردند... 👏 @khakreez
# سواد_رسانه 🎥 رسانه ها آنچه را دوست دارند به شما نشان میدهند. در واقع بخشی از نه همه آن را ▶️ ↩️ ↩️ ↩️ ↩️ ↩️ @khakreez
🇮🇷 📝 | دیگر هشدار نمی‌دهیم؛ نفتکش را می‌زنیم 🍃🌹🍃 🔻نخست وزیر دولت نجات ملی درباره تلاش ناکام روز گذشته یک نفتکش خارجی برای غارت دو میلیون بشکه نفت این کشور گفت که ارتش یمن دیگر هشدار نمی‌دهد، بلکه این بار نفتکش‌ها را مستقیما خواهد زد. | | 🆔 http://eitaa.com/meyarpb 🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاءالله به این کودک شجاع لاحول ولاقوه الا بالله 😍😭
2.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 همراهی بحرین با متجاوزین، دستاویز طنزپردازی یمنی ها 🍃🌹🍃 🔻با لهجه شیرین، فصیح و با صلابتش میگوید، سه روز است در نقشه دنبال کشوری به نام بحرین می گردم که می گویند در حمله به مشارکت داشته است😅 🔺ادامه میدهد، یکی به من گفت که یک نقطه در این حوالی است ولی من نیافتمش😂 🇮🇷 کانال رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚#دمشق_شهرِ_عشق 📖 #قسمت_اول 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بو
📚 📖 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
💯 در تاریخ ثبت خواهد شد که پرنده‌های ۳۲ میلیون دلاری حریف مردان یمنی با دمپایی‌های ۵ دلاری نشدند چون آنها به قدرت مجهز بودند 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠