eitaa logo
#من_منتظرم!
976 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
📝متن خاکریز خاطرات ۱۵ ✍ کاش همه‌ی نمایندگان مجلس اینگونه بودند توی انتخابات مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه نزدیک ساختمان مجلس که رسیدیم ، مرحوم ابوترابی گفت: نگهدار... ایشون با یه حالت خاصی به درب ورودی مجلس نگاه کرد و گفت: این در رو ببین! اگه ما به وظیفه خودمون در قبال مردم عمل نکنیم ، این در برای ما دروازه جهنم خواهد شد... ‌ 📌 خاطره ای از سیدالأسرا مرحوم سید علی اکبر ابوترابی 📚 منبع: کتاب "به لطافت باران" نوشته بیژن کیانی @man_montazeram
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 📝متن خاکریز خاطرات ۲۱ ✍️ جامعه‌ی امروزِ ما تشنه‌ی چنین افرادی است : تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف می‌زد. می‌گفت: بچه‌ها! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم... از اون روز به بعد بچه ها وقتی که می‌یومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند... 🌷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید علی قوچانی 📚منبع: کتاب سیره‌ی دریادلان 2 @man_montazeram
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷 📝متن خاکریز خاطرات 30 ✍️ چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ : نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵ ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷 📝 متن خاکریز خاطرات 31 ✍️ مردی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام موند : هر وقت از جبهه برمی‌گشت ، به حفرِ چاه مشغول می‌شد.دستمزدش رو هم می‌داد به همسرش تا در غیابش راحت باشه... بعد از شهادتش افراد زیادی به خونه‌مون اومده و با گریه می‌گفتند که حسین شبها می‌رفته خونه‌شون ، مشکلاتشون رو حل می‌کرده و بـا رسیـدگی به خـانواده‌های نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون می‌شده... 🌷خاطره‌ای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی 📚منبع: کتاب بر خوشه‌ی خاطرات ، صفحه 25 @man_montazeram