eitaa logo
منگنه‌چی
4.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
86 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
قسمت اول: قوانین کلاس آنلاین  هر روز صبح بیدار می‌شدم و صبحانه‌ام را می‌خوردم و به مدرسه می‌رفتم. مثل بچه‌ی آدم درس می‌خواندم که «کرونا» آمد.😰 مدرسه‌ها تعطیل شدند.چند روزی از درس و مشق خبری نبود. تا وقتی مدرسه گفت: «به خاطر کرونا کلاس ها، مجازی است». 😳 یعنی باید از آن روز به بعد در خانه می‌نشستیم و با موبایل یا کامپیوتر معلمان را می‌دیدیم و حرف می‌زدیم و درس‌مان را می‌خواندیم. 🙄 هر روز ساعت 7:45 دقیقه‌ی صبح، خواب‌آلود بلند می‌شدم. 😴 چند روز اول، معلم می‌گفت: «فقط صوت‌هایتان را باز کنید و درس را از رو بخوانید». اما صبح آن دوشنبه پر استرس گفت: «صدا و تصویرهایتان را باز کنید. می‌خواهم روی ماهتان را ببینم». 👨‍🏫😱 تصاویر باز شد🤭 یکی با موهای ژولیده، پولیده و صورتی خواب آلود. 🤨 دیگری هنوز زیر لحاف بود.😴  یکی در حال قورت دادن لقمه گفت: «آقا! صفحه‌ی چندم را می‌خوانید؟». 🤥 آن یکی دوید که کتابش را بیاورد و دوربینش همچنان روشن بود. از این صحنه بگذریم، بهتر است!🤫  معلم که چشم‌هایش از حدقه بیرون آمده بود فریاد کشید: «این چه وضعیتی است؟ اصلا نمی‌خواهد تصاویرتان را باز کنید». 🤦‍♂ خدا را شکر به من نگفت تصویرم را باز کنم! 👀 اما از فردا می‌خواهم مرتب و منظم سر کلاس حاضر شوم. فردای آن روز، زودتر صبحانه خوردم. موهایم را شانه زدم. لباس مناسب پوشیدم. خود را معطر کردم؛ گویی از پشت موبایل بوی عطر به مشام معلم می رسید!!!👦 اما هر چه منتظر ماندم، معلم نگفت تصاویرمان را باز کنیم. صبرم تمام شد و پرسیدم: «آقا! دیگر نمی‌خواهد تصاویرمان را باز کنیم؟» معلم نفس عمیقی کشید و گفت: «با آن وضعی که پیش آمد، دیگر نمی‌خواهد تصاویرتان را نشان دهید.»😒 زنگ سوم، معلمی دیگر آمد و گفت: «تصاویرتان را باز کنید» خوش‌حال شدم. 😃 بچه‌ها سر و وضعشان مرتب بود.  از روز قبل، عبرت گرفته بودند. همه‌ی ما فهمیده بودیم که کلاس آنلاین هم قوانینی برای خود دارد. از آن روز به بعد مرتب و منظم سر کلاس‌ها حاضر ‌شدیم. ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ خاطره‌نویسی محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ قسمت دوم: منظره‌ی زیبا گاهی اینترنت قطع و وصل می‌شد و ما چیزی از درس نمی‌فهمیدیم. 🤷‍♂ مثلاً سر کلاس هنر، معلم یک خط روی تخته کشید. ناگهان اینترنت قطع و تصویر سیاه شد.🤦‍♂  ده دقیقه‌ای چشم به گوشی دوختیم، آنتن اینترنت برگشت.😃  اما دیگر یک خط ساده روی تخته نبود. معلم یک منظره‌ی زیبا کشیده بود!😟 معلم گفت: «خب بچه‌ها! خوب یاد گرفتید؟»☹️ در حالی‌ که از تعجب چشم‌هایم اندازه‌ی نعلبکی شده بود، با خودم گفتم: 《چه منظره‌ی زیبایی!》😳 اشک در چشمانم حلقه زد که من این را یاد نگرفتم!!!😢 آهی کشیدم و گفتم: «اگر کلاس حضوری بود این اتفاق نمی‌افتاد. چه نعمتی بود کلاس حضوری و ما قدر آن را ندانستیم».😔 ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅ 🌟بچه‌های خودمون🌟 سال‌هاست که معلمی می‌کنم. لحظات تلخ و شیرین و سخت و آسون معلمی، با نفس‌های زندگیم عجین شده. حالا هم مدتیه که با درگیریم. درد مشترک همه‌ی . سختی‌هاش، مال تک‌تک‌مونه. بچه‌ها، معلم‌ها، مادرها ... ما مثل همیشه یه ملتیم. مثل همیشه پشت هم. مثل همیشه هم‌دل. اینا رو می‌نویسم که به خودم و معلمای عزیز ایران، یادآوری کنم: وقتی داریم با سختیای آموزش مجازی دست و پنجه نرم می‌کنیم، یه کمی هم خودمون رو جای بچه‌ها و خانواده‌هاشون بذاریم و گاه‌گاهی از پنجره‌ی اونا دنیا رو ببینیم. سعی کنیم یه ذره هم شده، مشکلات اونا رو درک کنیم. کاری نداره. چشماتون رو ببندید و فکر کنید خودتون دانش‌آموز و دانشجو هستید. از منظر اونا، مشکلات رو مرور کنید. لازم نیست کار سختی بکنید؛ بچه‌ها خیلی وقتا به گفتن دو سه جمله‌ی دلگرم‌کننده از طرف ما احتیاج دارن. همین که بدونن ما حالشون رو می‌فهمیم و به چشم انسان بهشون نگاه می‌کنیم؛ با احساسات و مسائل انسانی‌شون بیگانه نیستیم و برامون مهمه که حالشون خوبه یا نه! ☺️ حال بچه‌ها رو بپرسیم. توی فضای خشک مجازی، ما خشک و بی‌حس نباشیم. بذاریم بچه‌ها، عطر خوش مهربونی رو بین کلمات خشک مجازی، حس کنن. اینا بچه‌های خودمونن 😍 ┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅ 🔗 ╔═.💠🌟༺.══╗ @mangenechi ╚══.💠🌟༺.═╝
خاطره‌نویسی 🔹جانی سینز🔹 وسطای امتحانات ترم بود. به دلیل تدریس مجازی و زنگ‌های ۴۰ دقیقه‌ای و کوتاه اصلاً معلما وقت نکرده بودن کتاباشونو کامل درس بدن. مخصوصاً معلم ریاضی. معلم ریاضی ما دوتا جلسه جبرانی قبل از امتحان ریاضی و هندسه گذاشته بود که نظارت هیچ کدوم از مسئول‌های نظارت و ناظم روی کلاس نبود و کلاس هم مشترک بین کلاس‌های تجربی و ریاضی برگزار می‌شد و جمعیت بچه‌ها خیلی زیاد شده بود. خدا رو شکر درس آخرمون مربوط به آمار بود و خیلی هم واجب و سخت نبود. معلم شروع کرد به تدریس. جلسه‌ی آخر جبرانی بود و فرداشم امتحان ریاضی داشتیم . وقتی معلم تدریسشو تموم کرد و موقع خداحافظی رسید، یک آن یه کاربر بنام جانی سینز شروع کرد از استاد تعریف کردن. 😁 استاد هم هاج و واج داشت به مانیتور 😂 نگاه می‌کرد و با دستپاچگی می‌پرسید: بچه ها کسی آقای جانی سینز رو می‌شناسه؟ کسی می‌دونه ایشون کی هستن؟ 😳😐 بقیه فقط استیکر خنده می‌ذاشتن! 😂 منم به استاد گفتم ما خودمونم بی خبریم! 🤔🤔 و اینجا بود که شکایت‌های استاد شروع شد ولی ما فقط می‌خندیدیم! 😁 بعد از کلاس، تمام بچه‌ها داخل گروه‌های چت، دنبال جانی گشتن؛ ولی جانی سینز عزیز هنوز خودشو پیش کسی لو نداده 😁 ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ سید محمد علی میردهقان دانش آموز یازدهم ریاضی مدرسه شهید قدوسی از قم 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
⚜جشن دانش (۶) ‌┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄ عجیب و غریب ، مثل صدای له شدن هسته‌ی کیوی زیر دندان؛ شیرین مثل یک قاچ هندوانه‌ی شتری؛ و گاهی گس، مثل خرمالوی نرسیده! شیرینی‌هایش را دولپی قورت می‌دهم 😋 و سختی‌هایش را به زور 😖 با همین احساسات بامزه درس می‌خوانم ☺️ "اولین روز تحصیل ، مبارک ☺️🌹" ‌┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄ @mangenechi ‌┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ قسمت سوم: زاویه‌‌ی دوربین  چند روزی از اول سال، گذشته بود که  مدرسه یک زنگ جدید اضافه کرد.  زنگ ورزش! 🏃‍♂ ما همه تعجب کردیم که چگونه ممکن است ما در خانه باشیم اما با هم ورزش کنیم. 🙄 مشتاقانه منتظر بودیم تا اینکه روزش فرا رسید. معلم ورزش، حرکاتی را به ما آموزش داد و گفت: «این حرکات را تکرار کنید. زاویه‌ی دوربین را طوری تنظیم کنید که در هنگام ورزش کردن، من حرکات دست و پای شما را کامل ببینم». تصاویر باز شد: یکی در و دیوار خانه را نشان می‌داد و خودش در صحنه پیدا نبود. تنها صدای نفس زدنش هنگام انجام حرکات می‌آمد.🤦‍♂ دیگری فقط کف پایش پیدا بود. 👀 آن یکی، موبایل به دست داشت بالا و پایین می‌پرید و ورزش می‌کرد. زلزله‌ای در صحنه آمده بود.😕  چند جلسه‌ای وضع بر همین منوال بود تا بچه‌ها یاد گرفتند زاویه‌ی دوربین را درست کنند. اما این تنها مشکل ما نبود.  انجام حرکات ورزشی در خانه کار سختی بود.  همه‌ی ما آنقدر حرکات را کامل و دقیق انجام می‌دادیم که معلم گفت: «اگر دستم بهتون می‌رسید 2 دور، دور سالن ورزشی می‌چرخوندمتون!!!!» 😨😰 خدا را شکر که کلاس، مجازی بود! این هم یکی از فواید کلاس مجازی!😌🙃  ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ محمدمهدی گلاب بخش کلاس ششم از قم 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ پسرم دانشجوه. یه بار اون اوایل کرونا، از جلوی اتاقش رد می‌شدم، دیدم صدای یه زن از توی اتاقش می‌یاد و یکریز هم داره حرف می‌زنه! خیلی تعجب کردم! ازاون بعید بود! دراطاقش باز بود. چند بار صداش کردم، جواب نداد، اومدم تواطاق دیدم خوابه و صدا از گوشیشه. دلم به حال استاد بیچاره سوخت! چطور باانرژی حرف می‌زد ودرس می‌داد. ولی شاگرد او درخواب ناز. البته توپرانتز بگم بچه‌ها ویس استاد رو ضبط می‌کنن و وقتی ازخواب شیرین بیدار شدند سر صبر درس رو گوش میدن. شاگرد هم شاگردهای قدیم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ زهرا زرگران ۵۴ ساله اصفهان 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ جزوه ریاضی مثل هر سال معلم‌ها بهمون مشق می‌دادن 😩 با اینکه مجازی بودیم و وقتمون زیاد بود مشقامون بیشتر رو دوشمون سنگینی می‌کرد🤕 معلم ریاضی‌مون اصلاً مثل معلمای پارسال من نبود و چون اولین سالی بود که من وارد یه مدرسه خاص میشدم سطح تدریسش برام خیلی بالا بود🤯 اول سال خوب شروع نکرد و خوب هم ادامه نداد. بدتر از تدریس سنگینش، تکلیفی بود که روی دوش ما گذاشته بود: یه جزوه کت و کلفت که هر چند هفته چند سانت به کلفتیش اضافه می‌کرد، بهمون به صورت pdf می‌داد و می‌گفت تو دفتراتون پاکنویس کنید 📝 انقدر زیاد بود که نه تنها نمی‌نوشتیم، بقیه مشقامون رو هم نمی‌تونستیم بنویسیم و جالب‌تر از اون که ۴ نمره مستمر رو از جزوه گذاشته بود 😓 جزوه کاملی بود ولی کی میاد ۳۰۰ صفحه ورق آ چهار رو داخل دفترش پاک نویس کنه و تازه تمرین هارو از نکات جدا کنه؟! تحملمون تموم شد و رفتیم و بهش گفتیم. انقد گفتیم تا کوتاه اومد و گفت بنویسید بهتره ولی اگه پرینت هم گرفتید اشکال نداره🖨🤠 البته آخرش دو نمره از مستمر ریاضی رو برای جزوه‌ها کم کرد☹️ ولی حداقلش از نوشتن ۳۰۰ صفحه جزوه راحت شدیم! بدتر از اون، امسال هم معلم هندسه ماست و ما هم هنوز اسکرین شات پیام چاپ جزوه‌هاش رو داریم و می‌تونیم بر علیهش استفاده کنیم😏⚔🛡 البته درهر صورت معلم‌ها همیشه صلاح ما رو می‌خوان😅😁😂 سید محمد علی میردهقان دانش آموز یازدهم ریاضی مدرسه شهید قدوسی از قم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ قسمت چهارم: انتخابات شورای دانش‌آموزی کلاس مطالعات بودیم. دوستم از معلم پرسید: «آقا! امسال انتخابات شورای دانش‌آموزی نداریم؟»🤔  معلم گفت: «من اطلاعی ندارم. هر وقت قرار شد برگزار شود، خبرتان می‌کنم.» چند روز بعد مدرسه پیام داد: «انتخابات شورای دانش‌آموزی برگزار می‌شود.»👏  بچه‌ها دست به کار شدند.  انتخابات شورای دانش‌آموزی امسال متفاوت بود. به جای تبلیغات کاغذی در مدرسه، بچه‌ها کلیپ‌های تبلیغاتی و شعارهای جذابی درست کرده بودند. مثلا یکی از شعارها این بود: سیب، سیب، گلابی            یه کاندید حسابی دوستانم در کلیپ کارهایی می‌کردند که تا به حال ندیده بودم:🧐 یکی در استودیو خبر، اخبار می‌گفت!😳 دیگری از این اتاق غیب می‌شد و چون غول چراغ جادو از اتاقی دیگر بیرون می‌آمد!🤯 ظاهرا همه استاد فتوشاپ شده بودند جز من!🤨 دوستی که خیلی ذوق و شوق انتخابات داشت، کاندید شد، اما رأی نیاورد. دلم برایش سوخت.😔 امیدوارم آنهایی که رأی آوردند، کارهای مفیدی برای مدرسه انجام دهند. اما به راستی برای مدرسه مجازی چه کاری می‌خواهند انجام دهند؟🤷‍♂ محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅   قسمت پنجم: قاطی شدن کلاس‌ها   هر درسی کانال مخصوص خودش را دارد تا پیام‌ با هم اشتباه نشود. روزی پیامی آمد که در این کانال، «هنر» درس داده می‌شود. معلم کارش را آغاز کرد. 👨‍🎨 هم‌زمان در کانال «ریاضی» پیام آمد که هم اکنون در این کانال، کلاس شروع می‌شود.👨‍🏫  من خوش‌حال شدم.😃  گمان کردم مدرسه به ما اجازه‌ی انتخاب کلاس داده است. 👏🤗 کلاس «هنر» را بیشتر دوست داشتم. به آن کانال رفتم.😌 معلم که تدریسش را شروع کرد، دبیر کلاس «ریاضی» ناگهان به کلاس هنر آمد و با عصبانیت گفت: «دارید اشتباه درس می دهید!».😳  معلم کلاس«هنر» تعجب کرد که: «یعنی چی؟».🤔 معلم «ریاضی» ادامه داد: « الآن این زنگ، کلاس من است و زنگ بعد کلاس شما است».😧 معلم کلاس «هنر»، دنبال لیست کلاسهایش روی میز گشت. چشمی به برنامه انداخت. یک نگاهی به ساعت کرد و با خنده گفت: «عذر می‌خواهم! پس بچه‌ها تا زنگ بعد خدانگهدار».🙄 معلم کلاس «ریاضی» به کلاس خودش بازگشت و من هم ناچار به کانال «ریاضی» رفتم.🚶‍♂   محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ قسمت ششم: کلاس جدید تا امروز این کلاس‌ها را داشتم: فارسی، ریاضی، هدیه‌های آسمان، مطالعات اجتماعی، علوم، خوشنویسی، ورزش، قرآن، طراحی و خلاقیت. به زودی یک کلاس جدید اضافه شد: «سبک زندگی».👏😊 معلم، داستان‌ها و خاطرات آموزنده‌ی خود را برای‌مان تعریف می‌کرد. روزی گفت: «وقتی بچه و هم‌سن شما بودم، زمستان که می‌شد برف سنگینی می‌آمد و حتی مدرسه‌ها تعطیل می‌شد. یک روز برایم سؤال شد که چند سانتی‌متر برف آمده؟ برای همین خط‌کش 20 سانتی‌ام را برداشتم و درون برف‌ها گذاشتم. 18 سانتی‌متر برف آمده بود. با خودم گفتم: «تا فردا حداکثر 1 یا 2 سانتی‌متر دیگر برف می‌آید. پس خط‌کش را همان جا گذاشتم. روز بعد آمدم تا ببینم چقدر برف آمده، اما 30 سانتی‌متر برف آمده و خط‌کش‌ام زیر برف گمشده بود. آن روز هر چقدر دنبال خط‌کشم گشتم، پیدایش نکردم».🌨☃❄️ معلم ادامه داد: «زمان ما برف می‌آمد و مدرسه تعطیل می‌شد، الآن بیماری آمده و مدارس تعطیل شده! بچه‌ها! باید یاد بگیرید با هر شرایطی کنار بیایید!».😉     به امید روزی که دوباره مدارس باز شوند و بتوانیم دوستانمان را ببینیم.🤲   محمدمهدی گلاب‌بخش کلاس ششم از قم ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
خاطره‌نویسی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ بچه داداشم تازه دیروز اولین باری بوده که وارد کلاس مجازی شده ،خب دیروز تو خونمون بودم که زن داداشم با حالت نگرانی اومد و بهم گفت زهراجان میتونی عکس این لاک پشت ها رو واسه بچه بکشی؟خوب اولین روز مدرسه و بچه داداش منم نمیتونست هنوز نقاشی بکشه ،من که عمه شم کلا استعداد نقاشی ندارم😁هیچی دیگه گفتم نه ،اخرم مجبور شدم بجای نقاشی لاک پشت ک میخواست بچه دو تا لاک پشت رو بهم وصل کنه بجاش براش گل کشیدم .بعد زن داداشم برام تعریف میکرد میگفت کلاس مجازیش تماما 15 دقیقه بوده و اونم صرفا حضور غیاب بچه ها بوده که صداشو فرستاده برای کانال مدرسه شون از طریق واتساپ ،کلا برام جالب بود که بدونم این کلاسهای مجازی به چه صورته آخرم فعلا متوجه نشدم نقش برنامه شاد که نصب کردن چیه ،راسی راسی معلم شون واسه مشق هاش که دیده بود ایراد نگرفت که چرا گل کشیدیم واسش😄 زهرا.ب ۲۵ ساله از خراسان رضوی ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
من مربی دوره‌های قرآنی هستم و توی دوران کرونا دوره‌هامون مجازی شده. یه بار سر کلاسمون داشتیم آزمون عملی می‌گرفتیم. یه مادر و دختر داشتیم که هر کدوم با یه گوشی مجزا وارد شده بودن اما چون کنار هم توی یک اتاق بودن صدا رفت و برگشت آزاردهنده‌ای داشت. ازشون خواستم یک نفرشون جابه جا بشن تا مشکل حل بشه. دختر خانم گفت تنها جایی که آنتن دهیش خوبه تو حیاطه و من می‌رم توی حیاط می‌شینم. خلاصه بنده خدا رفت توی حیاط و نمی‌دونم یه تیکه کارتونی موکتی چیزی انداخت و نشست. آزمونو که شروع کردیم دیدم این بنده خدا هی با استرس به دوردست نگاه می‌کنه‌. وسط آزمون یکی از خانوما رسیده بودیم که یکدفعه دیدیم ایشون جییییغ بفشی کشید و گوشی پرت شد رو هوا... تصویر از روی صورتش رفت رو دیوار، زمین، آسمون و... نگو بنده خدا چند دقیقه بود یه مارمولک اونور حیاط دیده بود و تو استرس بود و در یک لحظه غفلت مارمولکه حمله انتحاری زده بود و اومده بود روی پاش 😬 هنوز تو حال و هوای خنده به این ماجرا بودم که دیدم نوبت خودم رسیده😰 یهو یه سوسک از پشت دیوار پیچید اومد تو اتاقمون تا تصویرو قطع کردم که برم به حساب سوسکه برسم، دوید رفت پشت کمد! حالا خانوما هم هی صدا می‌زدن استاد... استاد... هستید؟ با استرسی در جان برگشتم سر جام فقط داشتم دعا می‌کردم که اینم هوس نکنه بیاد رو پای من که دیگه جیغ زدن استاد واقعا سوژه پایان‌ناپذیری میشه 😬 تو همین حال معنوی بودم که دیدم سوسکه زد بیرون با سرعت برق و باد تصویرو قطع کردم و سوسکو قبل از این که مایه آبروریزیم بشه به دیار باقی فرستادم 😂 نتیجه اخلاقی: به دیگران نخند که سَرِت میاد... جدی می‌گم آقا... پس چرا داری می‌خندی 😁 (این شرکت‌کننده عزیز خواستن اسمشون نوشته نشه! مربی قرآن، ۳۲ ساله) ┅🔸⊰༻🦋༺⊱🔸┅ 🔗 ╔═.🔸🦋༺.══╗ @mangenechi ╚══.🔸🦋༺.═╝
🌼🌿 آرزو می‌کنیم برایتان طلایهٔ روزهای خوش پر از موفقیت و آگاهی و شادی باشد. 1⃣ 💠 @mangenechi
🌼🌿 آرزو می‌کنیم برایتان طلایهٔ روزهای خوش پر از موفقیت و آگاهی و شادی باشد. 2⃣ 💠 @mangenechi
🌼🌿 آرزو می‌کنیم برایتان طلایهٔ روزهای خوش پر از موفقیت و آگاهی و شادی باشد. 1⃣ 💠 @mangenechi
🌼🌿 آرزو می‌کنیم برایتان طلایهٔ روزهای خوش پر از موفقیت و آگاهی و شادی باشد. 2⃣ 💠 @mangenechi