eitaa logo
گاهی وقت‌ها
4هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
سرِ بُلند روایتی از کودکی تا شهادت محسن حججی در شش فصل، آلبوم تصاویر و اسناد در ۳۴۳ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی، روانه‌ی بازار نشر شده است. محمدعلی جعفری نویسنده این کتاب را همه با کتاب «عمار حلب» می‌شناسند. به گفته‌ی آقای جعفری تهیه‌ی این اثر حدود ۱۰ ماه طول کشیده و از میان ۷۰ مصاحبه ، ۵۱ مصاحبه در کتاب درج شده است. جذابیت شهید حججی برای نویسنده، سیر تکامل شخصیت ایشان است که یک انسانی معمولی مثل بقیه انسان‌ها بعد از طی دوران کودکی و نوجوانی، از یک بازه‌ی زمانی تغییر و تحولی در احوال او ایجاد می‌شود و در سه سال به اوج تحول می رسد. 🔹🔹🔶🔹🔹 @mangenechi
۱۹ آذر ۱۴۰۰
🔹🔹🔶🔹🔹 تا می‌گویند محسن حججی، نیشِ تا بناگوش بازش جلوی صورتم نقش می‌بندد. وقتی بهش می‌رسیدی ،فقط می‌خندید و می‌خنداند. دفعه‌ی اول که یکی از رفقا در خیابان گل بهار گفت آقا محسن هم رفته سوریه، زدم زیر خنده: «بابا بی‌خیال! ما رو دست ننداز!» اصلاً به این روحیه‌ی طنز و بذله‌گو نمی‌خورد اهل این حرف‌ها باشد. می‌آمد داخل مغازه عطرفروشی که آنجا کار می‌کردم. از بس شوخی می‌کرد، دلم را می گرفتم و ریسه می‌رفتم. از وقتی فهمید فرزند شهید هستم حساب ویژه‌ای رویم باز کرد. با اینکه هفت سال کوچک‌تر از محسن بودم و مربی‌ام بود، خیلی عزت و احترامم می‌گذاشت؛ آن هم به حساب پدرم. 🔹🔶 عید غدیر رفتیم جشن عقدش. وسط جشن رفته بود داخل اتاق نماز می‌خواند.گفتم : «حالا یه روز نخون؛ دیرتر بخون، چی می‌شه مگه؟!» 🔹🔶 کله‌ی سحر بیدار می‌شد که: سید پاشو نماز صبح بریم مسجد جامع! می‌گفتم :دیوانه! توی این سوز سرما کجا می‌خوای بری؟ خب همین جا تو خونه بخون! نماز مغربش را هم کنار شهید گمنام نزدیک خانه‌اش می‌خواند. 🔹🔶 دراز کشیده بودیم .با کلی ذوق و شوق بهش گفتم : «اوج آرزوم اینه که پولدار باشم، یه خونه تو بهترین نقطه‌ی اصفهان، سفرهای خارج، گشت و گذار ... ازش پرسیدم : «خب محسن تو آرزوت چیه؟ نه گذاشت نه برداشت ،گفت: شهادت 🔹🔹🔶🔹🔹 @mangenechi
۱۹ آذر ۱۴۰۰
〰➿📚🪴➿➿〰 پدر شهید تا من را دید، در آغوشم گرفت که تو بوی محسنم را می‌دهی. ازم پرسید: «چی از محسن آوردی؟» مانده بودم چه جوابی بدهم. خودم را راحت کردم که بروید قرارگاه و آنجا ببینیدش. قسمم داد که تو را به این بی‌بی بگو. عاجزانه ازش خواستم که این را از من نخواهد. تیر خلاص را زد. دستش را انداخت داخل شبکه‌های ضریح و گفت: «من همهٔ محسنم رو به این بی‌بی دادم؛ اگه بگی یه ناخن یا یه تار موش رو آوردی برای من کافیه!» نفسم را به‌زور دادم بالا. سرم را انداختم پایین و گفتم: «سر که نداره هیچ؛ بدنش رو هم مثل بدن علی‌اکبر ارباًاربا کرده‌ن!» پدر شهید برگشت سمت ضریح و گفت: «بی‌بی جان این هدیه رو از من قبول کن 〰➿📚🪴➿➿〰 @mangenechi 〰➿📚🪴➿➿〰
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
〰➿📚🪴➿➿〰 شهید به‌مناسبت ۱۸ مرداد، سالروز شهادت معرفی کتاب را از زبان عزیز بخوانیم. متن دست‌نوشته‌ی ایشان بر زندگی‌نامه شهید : سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین(ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم! آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها، و است. 〰➿📚🪴➿➿〰 @mangenechi 〰➿📚🪴➿➿〰
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
〰➿📚🪴➿➿〰 پدر شهید تا من را دید، در آغوشم گرفت که تو بوی محسنم را می‌دهی. ازم پرسید: «چی از محسن آوردی؟» مانده بودم چه جوابی بدهم. خودم را راحت کردم که بروید قرارگاه و آنجا ببینیدش. قسمم داد که تو را به این بی‌بی بگو. عاجزانه ازش خواستم که این را از من نخواهد. تیر خلاص را زد. دستش را انداخت داخل شبکه‌های ضریح و گفت: «من همهٔ محسنم رو به این بی‌بی دادم؛ اگه بگی یه ناخن یا یه تار موش رو آوردی برای من کافیه!» نفسم را به‌زور دادم بالا. سرم را انداختم پایین و گفتم: «سر که نداره هیچ؛ بدنش رو هم مثل بدن علی‌اکبر ارباًاربا کرده‌ن!» پدر شهید برگشت سمت ضریح و گفت: «بی‌بی جان این هدیه رو از من قبول کن 〰➿📚🪴➿➿〰 @mangenechi 〰➿📚🪴➿➿〰
۱۸ مرداد ۱۴۰۳